مهاجرت از خاک: نگاهی به آثار پدیدۀ ریزگرد

زهرا انوشه/ شاید بتوان مشکلات مزمن جسمانی و دلایل پزشکی را عمده‌ترین پیامد ریزگرد دانست که در حال کوچ دادنِ بخشی از طبقه‌ی متوسط و مرفه استان است. کمتر کسی این‌جاست که دست به گریبان مشکلات مزمن ریوی نباشد. در ماه‌های اسفند و فروردین که این پدیده با شدّت بیشتر و در بازه‌های بازگشت کوتاه‌تر مشاهده می‌شود، جان افراد سالمند، بیماران قلبی، مادران باردار و کودکان را تهدید می‌کند.

 

تیرماه سالِ ۹۶ بود که استاندار خوزستان در همایش ملّی جمعیت، در دانشگاه علوم پزشکی جندی‌شاپور خوزستان، اذعان کرد که این استان، بین سال‌های ۹۰ تا ۹۵ یک استان مهاجرفرست بوده و در این بازه‌ی زمانی ۲۰۰هزار نفر از خوزستان مهاجرت کرده‌اند.

من یک خوزستانی‌ام، اهل و ساکن شهر آبادان و این لحظه، بین اسبابِ جمع و بسته‌بندی شده این یادداشت را برای شما می‌نویسم؛ بله، من هم به همراه خانواده‌ام، ادامه‌ی آن ۲۰۰هزار نفریم که سال‌های سال، انواع محرومیت‌های این منطقه نتوانست فکرمان را آواره کند، ولی حالا در حال رفتنیم. بسیاری از دوستانم را نیز در چندسال اخیر به دلیل مهاجرت آن‌ها تقریباً از دست داده‌ام. این کوچِ اجباری بهانه‌های زیادی دارد؛ کار، آب، هوا… بیشترِ بزرگ‌ترها این‌جا برای فرزندان‌شان آینده‌ی چندان روشنی متصوّر نیستند.

البته متحمّل شدنِ هزینه‌های نه چندان کمِ مهاجرت، برای همه مقدور نیست. بسیاری از خانواده‌ها به دلایل مالی، یا وابستگی‌های عمیقِ فامیلی همچنان مانده‌اند در حالی که همیشه به رفتن فکر می‌کنند. به عبارتی، هر آن‌که نتوانسته عملاً از خوزستان برود هم فکر و انگیزه و آرزویش این‌جا نیست. یکی از بزرگ‌ترین دلایل این کوچ بزرگ، پدیده‌ی ریزگرد بوده است. سریالِ تلخِ دنباله‌داری که سال‌های قبلش هم بود ولی تقریباً از بعد از حمله‌ی امریکا به عراق و براندازی حکومت صدام‌حسین، شدّت گرفت و به چشم آمد؛

به هم ریختگی نظام حکومت و اقتصاد و طرح‌های توسعه‌ی نسبی که در کشور همسایه به وجود آمد، تعامل حداقلی بین دو کشور در مورد مالچ‌پاشی و بیابان‌زدایی و مدیریت مناطق خشک و وسیع در آن کشور را از بین برد، خشکاندن تالاب هورالعظیم نیز از جانب سهم وطنی‌اش تا حدود دو سال پیش، برای عملیات مربوط به صنعت نفت، مزید بر علّت شد و پدیده‌ی ریزگرد را قوی‌تر از گذشته کرد. البته گفته می‌شود که منشأ اصلی آن جایی در صحرای عربستان است که تحت تأثیر تغییرات جوّی و خورشیدیِ ناشی از پدیده‌ی گرمایش جهانی، حتّی تا دورترین قاره‌ها سفر می‌کند. طبق اطلاعات تصاویر ماهواره‌ای، صحراهای شمال عربستان، بیابان‌های جنوب عراق، شمال شرق کویت، سوریه، اردن و جنوب غربی ترکیه، کانون‌های بیرونی گرد و غبار و ریزگرد ایران هستند.

آن‌چه که پیامدهای این پدیده را برای استان‌هایی مثل خوزستان  و سیستان و بلوچستان عمیق‌تر کرده است، داشتنِ زمینه‌ی انواع محرومیت‌هاست. تحمّل‌های به آستانه رسیده است. شاید بتوان مشکلات مزمن جسمانی و دلایل پزشکی را عمده‌ترین پیامد ریزگرد دانست که در حال کوچ دادنِ بخشی از طبقه‌ی متوسط و مرفه استان است. کمتر کسی این‌جاست که دست به گریبان مشکلات مزمن ریوی نباشد. در ماه‌های اسفند و فروردین که این پدیده با شدّت بیشتر و در بازه‌های بازگشت کوتاه‌تر مشاهده می‌شود، جان افراد سالمند، بیماران قلبی، مادران باردار و کودکان را تهدید می‌کند.

حسّاسیت‌های شدید تنفّسی و پوستی از دیگر مسائلی‌ست که خود نگارنده و بسیاری از افرادی که می‌شناسد نیز درگیر آن بوده و هستند و بر اثر شدّت گرفتن همین عارضه در بدن یکی از دوستانم، سیستم ایمنی بدنش دچار سندرم خودایمنی شده، او ناچار است حدوداً هر سه ماه یک‌بار با صرف هزینه‌های هنگفت به تهران برود، بستری بشود و تحت درمان قرار بگیرد. در شهر آبادان، بسیاری از بزرگ‌ترهای ما که از کارکنان قدیمی صنعت نفت هستند، به دلیل تنفس گاز‌های مختلف شیمیایی در محیط کار در طول دوران خدمت و به ویژه تنفس آلودگی‌های دوران بازسازی سنگین مخازن و واحدهای پالایشگاه آبادان، دچار عارضه‌های تنفّسی و عصبی هستند و پدیده‌ی ریزگرد، در ایّام بازنشستگی نیز فرصت احیای سلامتی را از آن‌ها گرفته است. به همین دلیل اغلب افرادی که در خوزستان از صنعت نفت بازنشسته می‌شوند در زمره‌ی کوچ‌کنندگان هستند.

تعطیلی مکرّر مدارس در زمستان و بهار، بازده آموزشی کودکان و نوجوانان را تحت تأثیر قرار داده و گرمای بالای ۴۵ تا ۵۰ درجه‌ی تابستان خوزستان، کمتر فرصتی برای جبران عقب‌افتادگی‌های آموزشی باقی می‌گذارد. نگارنده در بازه زمانی ۸۷-۸۹ به دلیل تحصیل در دوره‌ی کارشناسی ارشد، بین شهرهای آبادان و اهواز در رفت و آمد بود. اساتید ما از تهران می‌آمدند کلاس‌های درس ما مکرّراً به دلیل لغو پروازهای فرودگاه اهواز، تعطیل و به روزها و ساعات دیگری موکول می‌شد، در حالی‌که من و بسیاری از همکلاسی‌ها از شهرهای اطراف با صرف وقت و هزینه به دانشگاه رفته بودیم. لطمه‌ی آموزشی، رفت و آمد بین شهری در هوای ناسالم، وقت و هزینه‌های هدررفته‌ی رفت و آمد، ساسله آسیب‌هایی بود که از این بابت متحمّل می‌شدیم. علاوه بر آن، در مواجهه‌ی طولانی قرار داشتن با ریزگرد، عوارض جسمانی‌ام را تشدید کرده بود، به طوری که تا مدّت‌ها پس از پایان تحصیل، درگیر فرآیند درمانی و هزینه‌های آن بودم.

بماند که دیدن رنگِ گرفته و غیرعادی آسمان در روزهای غبارآلود و هوایی که عمیق نفس کشیدن را از آدم دریغ می‌کند، چقدر پژمرده‌کننده است. این‌که پوشش محدود گیاهی شهر، گل‌ها و درخت‌ها را در بهترین فصل سال، زیر انبوهی از غبار، بی‌رنگ و ‌روح ببینی، این‌که برنامه‌های زندگی‌ات، از درس و کار گرفته تا تفریح و گشت و گذار بارها به تعویق بیفتد و نه تنها نتوانی در خانه حتّی یک پنجره باز کنی، بلکه باید تمام درزها و راه‌های هوای تازه را ببندی تا خاک نرم به خانه راه پیدا نکند، دل و دماغی نمی‌گذارد و افسرده‌کننده است.

بر این موضوع، گفته‌ی کارشناسان بسیاری مثل دکتر فاروق وفایی بانه، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی کردستان، صحّه می‌گذارد که ریزگردها می‌توانند زمینه‌ساز بسیاری از بیماری‌های روانی باشند و مهمترین مشکلات روانی ناشی از ریزگردها افسردگی، استرس، پرخاشگری و بی‌حوصلگی افراد است. به گفته‌ی ایشان، افراد افسرده در حالت عادی دنیا را غبار آلود می‌بینند. هنگام آلودگی هوا، دنیا در نظر بیمار افسرده، غبار‌آلودتر و تیره‌ و تارتر و قدرت تصمیم‌گیری او ضعیف‌تر می‌شود و احساس می‌کند که بی‌انرژی، بی‌حوصله و خسته است. این عوامل سبب می‌شوند که در این بیمار، افسردگی شدیدتر شود. در چند سال اخیر، کمتر پیش آمده که برنامه‌ی تفریحات و مهمانی‌های نوروزی خوزستانی‌ها به معضل ریزگرد گره نخورده باشد.

چند سال است که عملیات پروژه‌ی «گاپ» در ترکیه، از جمله سدسازی در جنوب غربی آن و بر سرچشمه‌های میان‌رودان، نگران‌تَرمان کرده است. وقتی که سدّ ایلیسو به آبگیری و فعّالیت برسد، دجله و فرات کاملاً خشک می‌شوند و علاوه بر خشکسالی و رفتن برکت از زمین‌های اطراف این دو رود مهم و تاریخی، بستر تازه‌ و قوی‌تری برای برخاستن غبار و ریزگرد، نه تنها به سمت خوزستان، بلکه برای بسیاری از استان‌های مجاور خواهد بود. به گفته‌ی کارشناسان، این طرح منطقه‌ی میان‌رودان را  از ۹۰ رودخانه به‌ابعاد زاینده‌رود محروم خواهد کرد. پیامد اجرای طرح گاپ تاکنون به بحران خشکسالی در سوریه و عراق، بایر شدن چند میلیون هکتار از اراضی کشاورزی این کشور‌ها و قطع حقابه رودخانه هور‌العظیم ایران از دجله و فرات بوده است.

کم‌آب شدن اروندرود و اتکایش به کارونِ بی‌رمق، سبب شده آب شور خلیج فارس در مواقع مد، نخلستان‌ها را فرا بگیرد و بیش از یک‌میلیون نفر نخل نابود شود؛ روند کاهنده‌ای که همچنان ادامه دارد و حتّی منجر به ابراز نارضایتی مردم در بصره، آبادان و خرمشهر، ناشی از افت شدید آب شرب شد و تابستانی که گذشت، برای مردم این مناطق، از سخت‌ترین تابستان‌ها بود. شوری آب آن‌قدر بود که باغچه‌ها و زمین‌های کشاورزی زیادی را به همدستی خشکی و گرمای بی‌سابقه نابود کرد. خود من عکس‌هایی از قندیل‌های نمک، اطراف شیرهای آب باغچه، برداشتم. هیچ تابستانی به اندازه‌ی امسال، شاهد مرگ پرنده‌ها نبودم.

در این مورد پیگیری‌هایی از سطوح دیپلماتیک و بین‌المللی گرفته تا پویش‌های مردمی و نامه‌ای به سازمان ملل که همچنان تعداد امضاهای آن به حد قابل ارائه نرسیده است، صورت گرفت ولی هنوز خبر چندان امیدوارکننده‌ای در این مورد به گوش نرسیده است. ما تقریباً امیدمان را از دست داده‌ایم. من دلم می‌خواهد در شهر کودکی و جوانی‌ام، کنار دوستانم و مزار عزیزانی که به خاک سپرده‌ایم و ردّپای هزار خاطره‌ی تلخ و شیرین‌مان بمانم. ولی سرفه‌های عمیق پدر و دلمردگی‌های مادر، در بستن بار سفر مصمّم‌ترم می‌کند. پدرم دوست دارد جایی زندگی کند که هر روز، وقتی از خانه بیرون می‌رود دوستانش را ببیند و از آشنا بودن آدم‌ها و منظره‌ها آرامش بگیرد، امّا پا روی دلش می‌گذارد چون فکر می‌کند فرزندانش این‌جا آینده‌ای ندارند.

مادرم دلبسته‌ی خانه است. دلش برای همه‌چیزش از حالا هی تنگ می‌شود. هر بهانه‌ای را برای چند روز بیشتر ماندن مغتنم می‌شمرد. هر تکّه از اسباب زندگی‌اش را با یک دنیا خاطره و دلبستگی، به سختی به این و آن می‌بخشد چون از خانه‌ی ویلایی قشنگش، باید برود شهر غریب در آپارتمان زندگی کند و آن‌جا فضای کافی برای این همه یادگاری ندارد. هیچ دوستی نیست که از ما بخواهد بمانیم. در عوض همه وقت خداحافظی می‌گویند دعا کن ما هم از این شهر برویم. تحمّل‌مان به آستانه رسیده، وگرنه ما مردمی بودیم که برای بازگشت به ویرانه‌های پس از جنگِ شهرمان، پَرپَر می‌زدیم.

 

فصلنامۀ صنوبر، سال دوم، شمارۀ ششم، ص ۲۲ تا ۲۷.

پیام بگذارید