سعیده ابیانه/ من امروز یک مادر هستم و پیش از آنکه چنین تصمیمی بگیرم و آن را محقق کنم بسیاری از نگرانیها را پشت سر گذاشتهام. انبوهی از سؤالها را در ذهنم مرور کردهام، قطعاً بخشی از آنها شخصی بوده است اما بسیاری از این نگرانیها را بهطور مشترک بارها از اکثر افرادی که قصد فرزندآوری دارند یا جزو والدین هستند شنیدهام.
بهطور مشخص زنان در لحظۀ تصمیمگیری برای داشتن فرزند در کشاکش سختی قرار میگیرند. از یکسو نگرانی آنها در مورد مسئولیت کودکی که تصمیم به تولدش دارند بیپایان است. از سوی دیگر، دچار تضاد نقشی میشوند، هویتی که تاکنون ساختهاند، موفقیتهای تحصیلی و کاریای که بهدست آوردهاند و اهداف شخصی و آیندهای که برای خودشان ترسیم کردهاند را در معرض تهدید میبینند. آنها بهطور کلی بیمناک از دست دادن (خود قبلی) و نظمی که در زندگی ساختهاند هستند و از بیگانگی با زندگی پیش رو میهراسند.
درواقع جوامع هرچه دارای ساخت پیچیدهتری باشند، پدیدۀ تعدد نقشها بیشتر مشاهده میشود. نتیجۀ تعدد نقشها، پدیدۀ دیگری است که اصطلاحاً به آن تضاد یا تعارض نقشها میگویند. این اصطلاح بدین معنی است که در نتیجۀ تعدد نقشها بین برخی از نقشهای اجتماعی فرد با نقشهای دیگر او تضاد در میگیرد. بعضی از نقشها با نقشهای دیگر فرد سازگار نیست و در مواردی نیز ایفای یک نقش واحد ممکن است بهتنهایی سایر نقشهای فرد را تحتالشعاع قرار دهد.
زنان برای رفع این نگرانیها در لحظۀ پذیرش نقش مادری، خود را در مواجهه با انبوهی از دادهها و آموزشها قرار میدهند؛ اما درواقع، مفاهیمی مانند سلامت، تربیت، آموزش، موفقیت، آینده و… بار مسئولیت سنگینی بر دوش مادران گذاشته است و این موضوع در کنار تضاد نقشی که از درون یک زن را دچار تنش میکند به استرس و نگرانیهای شدیدی منجر میشود.
دنیای مدرن هویت زنان را با نقشهایی متفاوت با آنچه غریزۀ آنها میلیونها سال در پی آن بود پیوند زده است، تاآنجاکه میتوانست زنان را از احساسات اصلی خود جدا کند و با تأکید بر مفهوم موفقیت آنها را با سرعتی فوقالعاده از نقش زیستی خود یعنی مادری دور کرده است.
در جامعۀ ایران ردپای ظهور تضاد نقشی در مورد زنان را میتوان در اواخر دوران قاجار و در عصر پهلوی اول سراغ گرفت. در این دوران، جامعه بهتازگی متجددشده از زنان انتظار داشت تحصیل کنند، در بیرون از خانه به کار بپردازند و در انجمنها و مجامع عمومی فعال باشند و در عین حال مادری، انجام امور منزل و آنچه را در نشریات آن زمان «مهندسی خانهداری» نامیده میشد به بهترین شکل انجام دهند (بهعنوان مثال بنگرید به «نشریۀ عالم نسوان» منتشرشده در دورۀ پهلوی اول).
امروز زنان دچار تضادهای بسیاری هستند. در اطرافمان زنان میانسال موفق بسیاری را میشناسیم که تمام طول زندگی خود را صرف رسیدن به اهدافشان کردهاند. آنها به دلیل دستاوردهایی که داشتهاند در جامعه ستایش میشوند اما درنهایت باز هم از شرایط خود احساس رضایت نمیکنند. آیا میتوان این امر را مرتبط با این موضوع دانست که آنها فرصت مادر شدن را از خود دریغ کردهاند؟
تضاد نقشی و فشار مضاعف واردشده بر زنان موجب شده است بسیاری از آنها از ازدواج و فرزندآوری صرف نظر کنند. اما ازآنجاکه مراقبت از کودکان در آنها امری زیستی و غریزی است این نیاز خود را در اشکال گوناگون دیگر مانند شکلگیری انواع خانوادههای جدید (خانوادههای تکوالد با کودکان به سرپرستی گرفتهشده و…) یا مراقبت از حیوانات خانگی چون سگ و گربه نمایان میکند.
این در حالیست که اکنون در جامعۀ مدرن، زنان بسیاری نیز از اینکه به واسطۀ ایفای نقش مادریشان از هویت تحصیلی و شغلی و اجتماعی خود دور شدهاند از درون احساس رضایت ندارند!
در جامعۀ سنتی مادران همواره از کمک مادربزرگها و بزرگترها و نوجوانان خانواده استفاده میکردند. آنها در بیرون از خانه نقشهای کمتری بر عهده میگرفتند و ازاینرو فشار و استرس کمتری برای نگهداری و مراقبت از کودکان متحمل میشدند چراکه بهطور معمول تنها فردی که مسئولیت نگهداری از کودک را برعهده داشت مادر نبود و کودکان در آغوش افرادی که بهواقع دوستشان داشتند و به آنها عشق میورزیدند بزرگ میشدند.
در مقابل، در جامعۀ مدرن امروز، زنان نقش مادری را یک شغل در نظر میگیرند (درواقع، با توجه به پیچیدگی جامعۀ مدرن، نقش مادری یک کار تماموقت است زیرا موجود انسان طفولیت بسیار طولانی دارد) و به همین دلیل این نقش با نقشهای دیگر آنها در تقابل قرار میگیرد. در جامعۀ مدرن ادعا میشود تقسیم کار و افکار برابریخواهانه تاحدی این مشکلات را رفع کرده است اما بهواقع زن با پذیرش نقش مادری از نظر زیستی نیز بهطور معمول دستخوش تغییراتی میشود بهنحویکه از درون بار مسئولیت مراقبت از کودکش همواره تا بزرگسالی با او خواهد بود. زنان در این مواجهۀ جدید، با حذف خانوادۀ سنتی بازوهای اصلی حمایتی خود را ازدست دادهاند و در عین حال در فضای جدید زیر بار انبوهی از وظایف و انتظارات نیز قرار گرفتهاند.
با مدرن شدن جامعه، تغییر در آمار زاد و ولد و ایجاد شکل جدید خانواده، بسیاری از زنان و مردان پیش از آنکه نقش والد را برعهده گیرند حتی یکبار هم نوزادی را در آغوش نگرفتهاند و با شرایط نگهداری یک کودک آشنا نیستند. این در حالیست که پیش از این افرادی که در خانوادۀ گسترده زندگی میکردند در زمان کودکی و نوجوانی بارها با خواهر و برادر و کودکان سایر اقوام تمرین نقش کرده بودند.
درواقع الگوی خانوادۀ گسترده سالهاست از زندگی اکثر اعضای جامعه بهخصوص طبقۀ متوسط حذف شده است؛ حال آنکه دارای کارکردهای مثبتی نیز بوده است، کارکردهایی که امروزه دنیای مدرن در معرفی جایگزین شایستهای برای آنها بهمنظور برقراری توازن در زندگی فعلی موفق نبوده است.
گوپنیک در کتاب باغبان و نجار میگوید در طول تاریخ انسان، نگهداری از فرزندان فقط وظیفۀ پدر و مادرهای واقعی بچهها نبوده است (گوپنیک، ۱۳۹۸: ۱۸). او والد بودن را با مبتلا شدن به نوع خاصی از عشق تعریف میکند. از نظر او کار و عشق دو عامل ارزشمندکنندۀ زندگی هستند.
با ظهور دنیای مدرن، در راستای روند روبهگسترش اشتغال زنان و رشد تخصصگرایی بهتدریج مشاغل تخصصیای برای نگهداری و مراقبت از کودکان پدید آمد و مؤسسات گوناگون جانشین وظایف نقش والدین شدند.
این مؤسسات درواقع همان بنگاههای اقتصادی هستند که پیش از بارداری هم برای مادران و گاه پدران آموزشها و انبوهی از اطلاعات و بایدها و نبایدها را مطرح میکنند و جزوهها و اپلیکیشنها و فایلهای آموزشی روز دنیا را در اختیار آنها میگذارند؛ بهعنوان مثال، آنها به شکل استاندارد در مورد خوراک مادر باردار و کودک راهکارهایی ارائه میکنند بیآنکه از متقاضی دربارۀ بوم و محل زندگی و ذائقۀ فرهنگیاش سؤال کنند. این کار موجب فراموشی فرهنگ غذایی مادری میشود. آنها آلبومهای صوتی، لالاییها و قصههایی عرضه میکنند که دیگر رنگوبویی از نوای قصهها و لالاییهای مادران هر خانواده با واژگان مختص به آنها دربر ندارد. آنچه از دست میدهیم انبوهی از سرمایههای معنوی هر خانواده برای کودکان تازهمتولد است.
در این مؤسسات شاهد بیشترین آموزشها و ارائۀ اطلاعات بهمنظور باهوش کردن جنین یا کودک تازهمتولدشده و تلاش در راستای مستقل کردن آنها هستیم تا والدین بهخصوص مادر هرچه زودتر به محیط کار خود بازگردند. در حقیقت این مؤسسات برنامهریزی ماشینی کودک را در دستور کار قرار دادهاند.
امروزه اپلیکیشنهای گوناگونی وجود دارند که در جزئیترین نیازهای کودکان دادههایی ارائه میکنند و با اولین جستوجو در اینترنت در دسترس قرار میگیرند. در چنین فضاهایی انبوهی از اطلاعات پزشکان و تجربیات زنان بهاشتراک گذاشته میشود اما آنچه مسلم است، با همۀ تلاشهای صورتگرفته از سوی برنامهنویسان، این روابط غیرشخصی و تجاریشده باقی میمانند.
روابط غیرشخصی و تجاری که این مؤسسات با مادران و پدران برقرار میکنند و انبوهی از تکنیکهایی که ارائه میدهند هر روز زنجیرهای از نیازها را برای آنها مطرح میکنند، این در حالیست که چنانکه پیش از این گفتیم، زنان در چرخۀ تضاد نقش گرفتار شدهاند و با وجود نگرانیای که نسبت به کودکشان دارند دچار تنش میشوند و امکان تصمیمگیریهای دقیق و متناسب با نیازهای اصلی کودک را از دست میدهند. شاید بتوان گفت، چنین مادرانی معمولاً اجازۀ درک عمیق از لحظۀ مادری را به خود نمیدهند. آنها نسبت به خود و کودکشان شناخت پیدا نمیکنند و تنها با نگرانیهایشان سوار بر اسب تصمیمگیریها و انتخابها بهپیش میتازند.
درواقع سؤال اصلی اینجاست که چرا امروزه که دنیای مدرن با پیشرفت علم و فناوری و دانش روزافزون پیش روی این مادران قرار دارد، آنها آرامش و آسودگی و اعتمادبهنفس لازم را ندارند؟
در دورۀ مدرن والدین در قامت مسئولان اصلی پرورشدهندۀ یک کودک دائم در تلاشاند آنچه را در جامعه بهعنوان یک والد خوب تعریف شده است برای فرزندانشان پیادهسازی کنند.
آنها روز و شب میکوشند تا به دستاوردها و منابع مالی بیشتر دسترسی یابند و امکانات بیشتری را صرف مراقبت از فرزندانشان کنند. آنها از هیچ کوششی برای رفاه کودکان و آنچه تضمینکنندۀ آیندۀ آنها میدانند فروگذار نمیکنند. اما بهواقع آنها فراموش کردهاند کودکی که هر روز صبح خوابآلود به آغوش غریبۀ مربیها و مسئولان کودکستانها یا پرستاران میسپارند و عصرها خسته بهدنبالش میروند، بیش از همه نیازمند عاطفه و حضور امن آنها در کنارشان است.
گواه این امر میتواند پاسخ صادقانه به این پرسشها باشد که چرا در همین دنیای مدرن که بیشترین منابع صرف سرمایهگذاری برای آیندۀ کودکان در خانواده میشود، شاهد رواج بیشترین اختلالات روحی و روانی در بین آنها هستیم؟ چرا امروزه آمار کودکان مبتلا به آسپرگر یا اُتیسم روبهافزایش است؟ چرا با وجود اینکه هر خانواده از زمان به دنیا آمدن کودکش همواره حداقل با یک پزشک متخصص و مشاور در تعامل است همچنان با انبوهی از سؤالات درخصوص رشد کودک خود مواجه است و با نبود اعتمادبهنفس و اغتشاش فکری روبهروست؟ درحالیکه براساس سیاستهای جامعۀ مدرن، کودکان از ششماهگی وارد مؤسساتی مانند مهدکودک میشوند تا اجتماعی شوند و با دیگران در ارتباط باشند چرا اغلب آنها در بزرگسالی تنهایی و انزوا را تجربه میکنند؟
چرا دادههای فراوان این دوران، از پیش از بارداری و حین بارداری و پس از بارداری، از آزمایشهای بسیار گرفته تا چکاپهای بعد از زایمان، نمیتواند از نگرانیهای این موجودِ بهظاهر خردمند که میپندارد میتواند همهچیز را تحت کنترل خود درآورد کم کند؟
بهعنوان مثال در ایران پزشکیسازی دوران بارداری که شامل معاینههای پیدرپی در فواصل کوتاه، غربالگریهای متعدد (صرف نظر از غربالگری اولیه که برای سلامت کودک ضروری است) و آزمایشها و چکاپهای فراوان میشود همه و همه در یک بارداری سالم و معمول اتفاق میافتد. این امر در طول دوران بارداری آغاز چرخۀ ایجاد نگرانیهای بیمارگونه برای یک مادر است. نگرانیهایی که تنها تعداد اندکی از مادران توانایی مقاومت آگاهانه در برابر آن را دارند زیرا در جامعۀ امروز انسان به انجام هر آنچه به سلامت خود و عزیزانش گره خورده باشد سوق پیدا میکند.
این در حالیست که چنین آزمایشهایی هیچگاه نمیتوانند مادران را در مورد سلامت فرزندانشان به یقین برسانند زیرا همواره پای احتمالات در میان است! نتیجۀ چنین فرایندی اضطرابها، تنشها و بیتابیهایی است که مادران همواره با آنها دست به گریباناند. مادران در کابوسهایشان مرگ، نقص و نارساییهای مختلف فرزندانشان را نظاره میکنند و این امر خود بر سلامت جسم و روان فرزندانشان تأثیرات منفی چشمگیری میگذارد.
جامعۀ مدرن بهنحوی مادران را متشنج کرده و آنها را چون معتادان به انبوهی از اطلاعات بیرونی وابسته ساخته که دیگر مادران نمیتوانند یک مشاهدهگر دقیق رفتار کودک باشند و بهطور غریزی و عمیق همانند یک رفتارشناس تکاملی مسائل کودک خود را دریابند و با اعتمادبهنفس برای حفظ امنیت و رشد کودکشان تلاش کنند. زنان با مخدوش شدن ذهنشان در زیر بمباران اطلاعات بهوسیلهی اپلیکیشنها و بنگاههای سلامت کودک و پزشکان و روانشناسان فراموش کردهاند که نزدیکترین و مهمترین و تأثیرگذارترین افراد در زندگی کودکان خود آنها هستند.
وضعیت جامعۀ امروز بهگونهای است که همه فراموش کردهاند سلامت و آرامش روانی مادران قبل، حین و پس از بارداری تا چه حد در آرامش کودکان متولدشده اهمیت دارد و حفظ این آرامش تضمینکنندۀ اصلی آیندۀ آنهاست.
درنهایت شاید گره اصلی در اینجا باشد که در مجموع، نه جامعۀ سنتی توانست بستری مناسب برای ایفای نقش آگاهانۀ مادران و تأثیرگذاری آنها در زندگی کودکان فراهم کند و نه جامعۀ مدرن توانست نقش مادری را با ارزشهای واقعیاش در جامعه بنمایاند و نسبتهای دون و کمارزش را از آن بزداید.
پرسش اصلی اینجاست که چگونه میتوان در جامعۀ مدرن در عین حضور اجتماعی زنان در جامعه، کودکان را از آغوش مادران محروم نکرد و در عین حال مادری را بهمنزلۀ جایگاهی تأثیرگذار و مهم در جامعه بازتعریف کرد تا اعتمادبهنفس ازدسترفتۀ مادران را به مراقبان و عاشقان اصلی کودکان بازگرداند.
درهرحال، به نظر میرسد شایسته است مادرانی که امروزه و در بستر جامعۀ مدرن فرزندان خود را به دنیا میآورند از هوشیاری لازم برخوردار باشند تا در تلۀ مؤسسات و بنگاههای اقتصادی که در زمینۀ استانداردسازی تکنیکهای فرزندپروری مشغول به کار هستند و آنها را جایگزین شیوههای یگانۀ مادری هر خانواده کردهاند گرفتار نیایند. یک مادر در زمان صلح با خود و پذیرش وظایف نقشی مادری که از درونش برمیآید میتواند به تعادلی در لحظۀ زیست اجتماعی و عاطفیاش دست یابد.
فصلنامۀ صنوبر، سال هفتم، شمارۀ ۲۲ و ۲۳، ص ۲۰۶ تا ۲۱۴