بر فراز آشیانههای خالی؛ دربارۀ رابطۀ انسان و حیوانات
حسین رسولزاده (منتقد ادبی)/ امروزه دیگر از بسیاری حیوانات تنها نامی باقی مانده است. «نامی» سرگردان در میان فرهنگنامهها و دانشنامهها که «جان» خود را از دست دادهاند. ادبیات «ضدّشکار» زیستگاهیست که نامهای سرگردان، جانهای ازدسترفته را باز مییابند.
نقدی بر کتاب «ادبیات ضدّشکار» اثر عبدالرحیم ثابت، نشر قصیدهسرا
۱
در ادبیات کهن ایرانیان، عموماً حیوانات – چنان که هستند- دشمن انسان به مثابه بشریت توصیف نشدهاند، بلکه همواره جانورانی «خودساخته» همچون دیو یا اژدها که سودای نابودی بشر و زیستگاههای او و دیگر جانداران را در سر میپروراندهاند چونان خصم آدمی معرّفی شدهاند. به نوشتۀ عبدالرحیم ثابت «در اساطیر ایرانی اژدها، هولانگیزترین موجودیست که همۀ نمودهای حیات، از آدمی و دَد و دام و نبات تا زمین و آب و هوا را به کام تباهی میکشد.» (ص ۱۹: همینجا یادآور میشوم تمامی شمارههای داخل پرانتز به کتاب ادبیات ضدّشکار، ارجاع دارد) چنانکه در کتاب «هفت لشکر» آمده است مردم خراسان از اژدهایی که در شهر ایشان پدیدار شده بود به پیشگاه منوچهر، شِکوه بردند. اژدهایی که به گفتۀ ایشان «آب رودخانه را به دم درکشد و بعد قی کند و هرکس از آن بچشد، بیمار میشود و میمیرد و از حیوانات در حوالی شهر نمانده است که تمام را به دم درکشید.» (ص ۲۳)
اژدها فقط دشمن انسان نیست، او مخرّب زیستگاههای طبیعی و محیطزیست و نابودگر حیوانات هم هست. عبدالرحیم ثابت در کاوشی قابل تقدیر، از «شاهنامۀ» فردوسی نقل میکند:
زِ تَفّش همی پرّ کرکس بسوخت/ زمین زیر زهرش همی برفروخت
زمین گشت بیمردم و چارپای/ جهانی مرو را سپردند جای
یا در « فرامرزنامۀ بزرگ»- از سرایندهای ناشناس در اواخر قرن پنجم هجری- آورده است:
در این مرز چندان بُدی دشت و کوه/ که بودی زمینش زِ خَو بیستوه
پر از باغ و کاخ و پر از چارپای/ پر از کشت و رودِ پر آب و گیای
تهی شد جهان یک سر از جانور/ چه در بُرز کوه و چه در دشت و در
آیا همین اژدها نیست که در عصر مدرن در هیئت اَبَرصنایع و بلندسازهها و ماشینآلات، بر جهان خاکی چنگ انداخته و همه چیز را به تباهی آلوده و زیستن را برای جانداران و گیاهان ناممکن میسازد؟
«انسان امروز شاهد وقوع همۀ کابوسهای هراسانگیزی است که خوابِ انسان باستانی را برمیآشفت و قرار از دل او میربود. گرم شدن زمین، زهرآگین شدن خاک، دود آکند شدن هوا و تنفّسناپذیر شدن آن، قحط آب و خشکیدن سرچشمههای قدیم، رودها و دریاچهها، آلودگی آبها، بر افتادن جنگلها و مرتعها، تهدید حیات جانوران و انقراض نسل برخی از ایشان، بیماری و مرگامرگی انسان در اثر تنفّس در فضایی دودناک و زهرآگین و آتشین، گندآبهای متعفّن و مسمومی که مؤسسههای صنعتی با حلقوم گشاد خود بر دریا و خشکی استفراغ میکنند و چهرۀ طبیعت را زشت و مهوّع میسازند، باری اینها و دهها تهدید محیطزیستی همسان و خوفانگیز دیگر که انسان معاصر را به نیستی تهدید میکنند گویی تعبیر اسطورۀ هولانگیز و کابوسگونۀ اژدهاست.» (ص ۲۳)
اما اگر در جهان اسطورهای باستان «پهلوانان اژدهاکُش» میتوانستند به داد مردم برسند و زیستگاه انسانها و جانوران و گونههای گیاهی را از شرِّ اژدهای زهرآگین پاک کنند، امروزه پهلوانان در گور خفتهاند و جای خود را به قطعنامهها و نشستهای بینالمللی سپردهاند. پهلوانانِ کاغذی که هیچ قدرتی در بازو ندارند و تمام قدرت خود را مرهون همان اژدهایانی هستند که جهان را به نفس زهرآگین خود آلودهاند.
سرانجام چه خواهد شد؟
بیلمکگوایر در کتاب خود (فاجعههای جهانی) در پاسخ به این پرسش به تلخی میگوید: «مشکل بزرگِ پیشبینی کردنِ آیندۀ جهان این است که اگر پیشبینی درست از آب درآید، چیزی نیست که بتوان به آن افتخار کرد.»۱
۲
کاوش در مناسبات میان انسان و حیوان و تحقیق در کنش میان این دو، اگرچه برجستگی و آشکارهگی خود را مرهون رویکردهای پسامدرن است اما چنین کنکاشی پیشینهای کهن دارد.
ارسطو «حدود دو هزار و پانصد سال پیش، به مشاهدۀ شباهتهای میان انسانها و دلفینها پرداخت. مانند انسانها، دلفینها نیز به شیوهای کاملاً هدفمند در جستوجوی چیزهای خوب زندگی هستند».۲ تأملات و کاوشهای ارسطو او را بدانجا رساند که زندگی اخلاقی، مختص گونۀ انسانها نیست. او نوشت:
«سرآغاز عدالت، مانند دوراندیشی، اعتدال، شجاعت و در یک کلام تمام آن چیزهایی که به نام فضیلت سقراطی میشناسیم، حیوانی هستند.»۳
او نخستین فیلسوفی بود که انسان را همچون حیوانی توصیف کرد. هرچند «حیوانی»، اما چنان ناطق و اندیشورز که باید در مرکز جهان بایستد! و جهان برای اوست. پس او میتواند به کشتار گونههای دیگر حیوانی بپردازد و در این راه، هیچ محدودیتی بر او مترتّب نیست. بنابراین حیوانات کشته شدند، رانده شدند، ناپدید شدند و منقرض شدند. و در چشمانشان اندوهی کینه کرد. اما این اندوه از چشم انسانهای ژرفاندیش پنهان نماند.
«دادخواهی حیوانات» یا «محاکمۀ انسان و حیوان» داستان بلندیست از رسالۀ «جسمانیات طبیعیات» از مجموعۀ رسائل «اِخوانالصفا و خلّانالوفا» مربوط به قرن چهارم هجری قمری. مؤلف یا مؤلفان این رساله شناختهشده نیستند. «برخی آنان را از اسماعیلیه شمرده و عدّهای نیز این ادعا را رد کردهاند، و گروه سوّمی نیز هستند که آنان را مسلمان ندانستهاند.»۴
آنچه مسلّم انگاشته شده «این است که مرکز فعالیت این جمعیت بصره بوده و از آنجا پیروان خود را در بلاد دیگر رهبری میکردند» و گفته شده است جمعیت اخوانالصفا، ۵۱ رساله تصنیف و منتشر کردهاند.۵
«محاکمۀ انسان و حیوان» داستان دادخواهی حیوانات است در نزد پادشاه پریان که در آن حیوانات از حیوانات اهلی گرفته تا جانوران آزاد به شرح ستمورزیهای انسان بر حیوانات میپردازند. حیوانات در این محکمه به ادعاهای نمایندگان انسان که خود را صاحب جهان میگمانند پاسخهای درخوری میدهند. از جمله استدلال میکنند که پیش از انسان، این جانوران بودند که آزادانه در «کوه و صحرا و تپّه و دشت یا ساحل رود و دریا… منزل اختیار میکردند». «… و بچگان میآوردیم و آنها را تربیت میکردیم. از حیث وسیلۀ زندگانی راحت بودیم. از خوردنی و آشامیدنی و سایر نعمتهای خدا همه چیز در دسترس ما بود…» آنها از خلقت آدم میگویند و اینکه «اولاد آدم زیاد شد و زاد و ولد او در برّ و بحر و کوه و صحرای زمین متفرّق شدند، با ما بنای کجتابی را گذاشتند… و آزادی را از ما سلب کردند». آنها سپس از استثمار جانوران توسط انسان میگویند که آنان را به «کارهای سخت از قبیل بارکشی و سواری و آسیاگردانی و کوبیدن زراعت» وا داشته و «تمام مدّت عمر با نهایت قهر و غلبه و زدن و بستن، انواع سختی و پستی را دربارۀ آنها معمول و مجری نمودند. جمعی از ما به بالای کوهها پناه برده، در بیابانهای دور از آدمی، متواری شدند. ولی اولاد آدم دست از سر آنها برنداشته کمر همّت به آزار آنها بست و انواع حیله از قبیل دام و غیره به کار زد و هر یک از آنها را که به چنگ آورد، با آهن و قید بست و بعد کشت و پوست کند و شکم پاره کرد و بند از بند جدا ساخت، یا پر و پوست و مو و کرک کنده در آتش بریان کرد و در دیگ جوشاند، به حدّی که نمیتوان انواع عذابهای آنها را شرح داد».۶
نمایندۀ انسان استدلال میکند: «اینها بندهگان و مملوکان ما هستند و ما اربابان و صاحبان اختیار آنهاییم و به این جهت میتوانیم آنچه میخواهیم دربارۀ آنها معمول و هر تصرّفی که میل ما اقتضا کند در آنها مجری داریم.»
مناظرۀ میان انسانها و حیوانات در جنبههای مختلف ادامه مییابد و همانطور که عبدالرحیم ثابت اشاره کرده است، گرچه پادشاه پریان سرانجام حیوانات را به پذیرش سلطه و سروری آدمیان محکوم میکند اما نمایندهگان حیوانات فرصت مییابند تا ضمن گفتوگو و با استدلالهای مفصل؛ برخی ضعفها، درندهخوییها و قساوتهای آدمیان را باز نمایند.» (ص ۹۷)
به گمانم در این داستان، اگرچه حکم نهایی بر محکومیت حیوانات صادر شده اما دامنۀ دادخواهی و قوت استدلال حیوانات آشکارا برتر از پاسخها و دفاعیات آدمیان به تصویر کشیده شده است. برای نمونه انسان، «حُسن صورت و زیبایی ساختمان هیکل و راستیِ قامت و خوشادراکی و جودت حواس و دقّت تمیز…» را دلیل و موجبی بر مالکیت انسان و بندهگی حیوان میداند و نمایندۀ حیوانات در پاسخ، چنین خصوصیاتی را دلیل حاکمیت ندانسته و میگوید: «در خلقت ما هم همین تناسب به کار رفته… بنابراین ما و آنها در این مزیّت و برتری و کرامت برابریم.» نمایندۀ آدمها با تمسخر به عدم تناسب بر خلقت حیواناتی مثل شتر و فیل و گاومیش و… اشاره میکند و حیوانات را دارای خلقتی «نامتناسب» میخواند.
پاسخ نمایندۀ حیوانات مستدل و جدلیست: «عجب آقای بزرگوار، اصلِ اصول را از نظر دور داشتی و موضوع اساسی را فراموش کردی. آیا نمیدانی وقتی به عیب مصنوع پرداختی، عیب صانع کردهای؟»
و سپس به تفصیل دربارۀ چگونگی تناسب اندام حیوانات و حُسن صورت آنها سخن میگوید… اما نکتۀ مهم در این محاکمه آن است که در طول مناظره، انسان بر برتری و سلطۀ خود بر حیوانات و حقّ تملّک و استثمار اصرار و استدلال میورزد درحالیکه حیوانات بر مساوات و آزادی تأکید میکنند.
نقشمندی حیوانات در ادبیات کهن، منحصر به کتاب «دادخواهی حیوانات» نبوده بلکه در داستانهای هزار و یک شب، کلیله و دمنه، منطقالطیر عطار، رسالۀ طیر محمّد غزالی (با ترجمۀ خواجه احمد غزالی) و مرزباننامه و… حضوری کنشمندانه دارند.
۳
«ادبیات ضدّ شکار» با عنوان فرعی «در نقد آهوکشی» اثر عبدالرحیم ثابت، خاصه در سپهر ادبیات تألیفی و تحقیقی، کتابی کمنظیر است. کاوشی جامع در ساحت ادبیات ضدّ شکار که به بازتاب ستمورزیهای آدمیان نسبت به حیوانات و تجاوزگری به زیستگاههای آنان میپردازد.
«پیتروّ دلاواله جهانگرد ایتالیایی که در دوران شاهعباس به ایران آمده، منار عجیبی را مشاهده میکند که به نام «منار کلّه» خوانده میشده است. طبق گزارش او این منار بلند از ترکیب کلّۀ چندینهزار بز کوهی و حیوانات وحشی ساخته شده که همۀ آنها در یک نوبت شکارِ شاه، صید شده بودند.» (ص ۳۲) او همچنین از یورش وحشیانۀ شاهعباس به زیستگاههای حیوانات در گیلان خبر داده که در آن هشت تا ده هزار حیوان وحشی از قبیل بز کوهی و گوزن و گراز و خرس را کشتهاند و تازه تعداد آهوهای شکارشده وارد این محاسبه نیست (ص ۳۲).
یکی از افتخارات ناصرالدینشاه قاجار، ثبت حیوانکشیهایش بوده چنانکه «به طور مشخص نوزده پلنگ را به دست خود کشته است» (ص ۹۴). پسر او ظلالسلطان بنا بر آنچه منشی او ثبت کرده، در یورشهای گروهیاش «تنها در یک نوبت تعداد یک هزار و سیصد بز، پازن، قوچ و میش، و یک خرس و دو بچهخرس و شش پلنگ و به قرب هزار و سیصد کبک شکار کردهاند». او در یورشی دیگر «پانصد و چهل آهو و قوچ و میش و پازن، به قتل رسانده است». (ص ۹۴)
بازتاب نسلکشی حیوانات در ادبیات، دوگانه بوده است. درحالیکه شاعرانی همچون فرّخی سیستانی و میرزا حسین ادیب، به مدح و ستایش «دلاوریهای» شاهان و امیران در قتلعام حیوانات پرداخته و آن را همچون میدان نبرد توصیف میکردهاند، دیگرانی نیز بودهاند که بر این ستمورزیْ رویکردی انتقادی داشتهاند. «نالۀ دادخواهی نخجیرانی که اینچنین قربانی آز و سود و سودای سوداگران میشوند از برخی برگهای دفتر ادب فارسی به گوش میرسد…»
از جمله مولوی در مثنوی در داستان «پادشاه و کنیزک» حکایتی از این دادخواهی را روایت کرده است:
«گفت من آن آهوَم کز ناف من/ ریخت آن صیاد خون صاف من».
و در داستانی دیگر «حکیمی، طاووسی را دید که پرهای خویش به منقار میکَنَد. زبان به اعتراض بر طاووس گشود، پرندۀ بینوا در پاسخ اعتراض حکیم گفت که علّت این کار مصون ماندن از هجوم صیّادان بیرحمت است که امن عیش از وی گرفتهاند و برای به دست آوردن پرهای زیبای او دامها نهادهاند و هر سو در کمین نشسته و راه بر او بسته و بر وی کمانها گشادهاند تا پس از کشتن او پرهای رنگین و نگارینش را سوخت دیگ جوشان سوداپرستی و تجارت خونین خویش کنند» (ص ۳۹).
عبدالرحیم ثابت در کاوشهایش به گزارهای از عبدالکبیر یمنی- عارفی در قرن نهم هجری قمری- دست یازیده که قرنها پیش از جرمی بنتام و پیتر سینگر نوشته است:
«مرا عجب میآید از مردم که حیوان را که دو چشم دارد و در ایشان مینگرد، کارد بر گلوی وِی مینهند و وی را میکشند و گوشت او را بر آتش میگردانند و میخورند.» این حد از اندیشگی حتّی از امروز نیز فراتر است؛ در روزگاری که آزار و نسلکشی حیوانات به نهایت خود رسیده است. گفته شده است عبدالکبیر یمنی در اندیشورزی و پاکزیستی به درجهای رسیده بود که ایشان را طبقۀ «ابدال» میگفتند و آنها «هیچ حیوانی را نکشند و نیازارند و حیوانی نخورند به واسطۀ آنکه شهود سریان حیات حقیقی در اشیاء بر انسان در آن مقام غالب است». (ص۷۲)
همچنین است احوال ادیب بلندآوازۀ عرب «ابوالعلا معری» که با زیستن در گیاهخواری «از خوردن هر نوع گوشت امتناع ورزید و از آن پس هیچ نوع خوراکیای که از حیوان تولید شود، مانند گوشت و شیر و تخممرغ و عسل و ماهی، نخورد.»
۴
به رغم گستردگی جستوجوهای عبدالرحیم ثابت در منابع کهن و ادبیات کلاسیک، نگاه او به ادبیات مدرن ایرانْ محدود است؛ و از مرز چند مورد کماهمیت مثل داستانی از شهریار مندنیپور یا شعری از منوچهر آتشی- که عموماً نیز از منظر شفقت نوشته شدهاند- فراتر نمیرود.
شاید نخستین داستانهای درخشان در ساحت ادبیات ضدّشکار در نفی حیوانستیزی را باید در داستانهای صادق هدایت بازجست. او در داستان «سگ ولگرد» در عین روایت وفادوستی سگ، در توصیف «او» به چنین تصویر درخشانی میرسد: «در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد.»
رمان «بوف کور» سرشار است از توصیفهای تلخ و گزندهای از دکان قصابی و اسبهای لاغر بیمار که لاشههای خونآلود گوسفندان را حمل میکنند:
«هر دفعه که از دریچه به بیرون نگاه میکنم، مرد قصاب را میبینم هر روز صبح زود دو یابوی سیاه لاغر، یابوهای تبلازمی که سرفههای عمیق پشت میکنند و دستهای خشکیدۀ آنها منتهی به سم شده، مثل اینکه مطابق یک قانون وحشی، دستهای آنها را بریده و در روغن داغ فرو کردهاند و دو طرفشان لش گوسفندان آویزان شده، جلوی دکان میآورند… آنوقت قصاب این جسدهای خونآلود را با گردنهای بریده، چشمهای رکزده و پلکهای خونآلود که از میان کاسۀ سر کبودشان درآمده است، نوازش میکند، دستمالی میکند، بعد یک گزلیک دستهاستخوانی برمیدارد تن آنها را به دقت تکّهتکّه میکند و گوشت لخم را با تبسّم به مشتریانش میفروشد. تمام این کارها را با چه لذّتی انجام میدهد!»
در داستان «سه قطره خون»، شکار با سه قطره خونی که از او به تصویر کشیده میشود، در کلّ داستان تنیده شده و خطّ روایی داستان را در عین گسست، به هم میدوزد.
یکی از بزرگترین داستاننویسان معاصر که نگاه عمیق و پیوستهای به حیوانات داشت صادق چوبک بود. در بسیاری از داستانهای او حیوانات حضوری واقعی دارند. در داستان کوتاه «عدل» اسبی که درشکهای را میکشیده، در خندقی فرو افتاده و دستوپایش شکسته است و درحالیکه «پیدرپی نفس میزند» نمیتواند از جایش تکان بخورد. «آدمها» هر کدام اظهارنظرهایی میکنند و میگذرند. درحالیکه اسب با «قیافهای آرام و بیالتماس» و گویی که «قیافۀ یک اسب سالم را» دارد «با چشمان گشاد و بیاشک» به رهگذران نگاه میکند. در این داستان، بیگانگی آدمها در نگاه «آرام و بیالتماس» اسب عریان میشود.
همین نگاه را میتوان در داستان «یک شب بیخوابی» در مجموعۀ داستانهای «روز اوّل قبر» بازیافت که در آن نالههای تولهسگهایی که مادرشان را در یک تصادف از دست دادهاند خواب از مرد میرباید و او در عین همدردی با تولهها، خواب خود در بیخوابی را دنبال میکند. پایان این داستان به شدّت سوزناک و تأثیرگذار است: تولههایی که بر جسد متلاشیشدۀ مادرشان، هنوز آغوش او را میجویند…
و نیز نگاه کنید به داستانهای «مردی در قفس» در مجموعه «خیمهشببازی» و «گورکنها» از مجموعۀ «روز اول قبر» .
در داستان «انتری که لوطیاش مرده بود» خودبیگانگی میمون پس از سالها استثمار در زبانی که گویی سرگشتگی انسانی را بازمیکاود روایت میشود:
«لوطی جهان» آدمی که میمون را بر زنجیر اسارت داشت اکنون مرده است. آزادیْ درهای خود را پس از سالها اسارت به سوی میمون باز کرده اما میمون دیگر از آزادی میترسد و آن را نمیشناسد…
تعدادی از داستانهای غلامحسین ساعدی در مجموعۀ «عزاداران بَیَل» و بهویژه شاهکار او «گاو» در همزیستی و همکناری حیوانات و آدمها نوشته شده است. از دیگر کسانی که در داستانهای خود به حیوانات پرداختهاند یا به عبارت بهتر حیوانات را همچون جاندارانی همکنار وارد داستانهای خود کردهاند میتوان از جلال آلاحمد در «سرگذشت کندوها» و بیژن نجدی در «روز اسبریزی» در مجموعه داستانهای «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» نام برد…
البته دیگرانی هم بودهاند که در کارهایشان به حیوانات نقشی سپردهاند اما آنها یا حضوری انفعالی دارند (سووشون سیمین دانشور و جای خالی سلوچ از محمود دولتآبادی…) یا حضورشان ابژهگون است. در داستان «رنگ آتش نیمروزی»، نوشتۀ شهریار مندنیپور، یک شکارچی به دنبال انتقام از پلنگی که فرزندش را دریده، جانور را دنبال میکند و در لحظهای که میتواند او را با شلیک گلولهای از پای درآورد، به ناگاه منصرف میشود زیرا: «گوشت بچهام توی تنش است. نمیشود، خون بچهام توی رگهایش هست.»
شکارچی تنها به این دلیل آن پلنگ را نمیکشد چون او را همچون ابژهای میبیند که نشانی از فرزندش را در خود حمل میکند؛ وگرنه او همچنان شکارچیست.
در ساحت شعر مدرن ایران، سهراب سپهری را در نفی حیوانستیزی برجسته یافتهاند، اما برخی تصاویر شاعرانۀ سپهری به خلاف تصورات رایج، با حیوانستیزی همسوست:
«… و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست»
در این تصویر هرچند سپهری سودای آشناییزدایی را دنبال میکند اما در نگاهی دقیقتر میتوان پی برد سپهری دستِکم در این سطر بیآنکه به نفی ذات قفس بپردازد، تنها از اینکه در این قفسْ حیوانات معمول در بند میشوند در شگفت شده است!
علاوه بر این، برخی سرودههای نیما یوشیج، شاملو، اخوان ثالث و فروغ فرخزاد نقشی از حیوانات را در خود بازتابیدهاند…
کتاب «ادبیات ضدّشکار» را در حالی به پایان میرسم که خوانش آن، مرا به نوشتن این جستار فرا خواند. پس میتوان امیدوار بود خوانش این جستار نیز دعوتی باشد برای نوشتن/ خواندن ادبیات ضدّشکار…
ارجاعات متنی:
- فاجعههای جهانی/ بیل مک گوایر/ شادی حامدی آزاد/ بصیرت/ص ۷.
- سگهای پوشالی (تأملی در باب انسان و دیگر حیوانات)/ جان گری/ سامان مرادخانی/ دوات/ ص ۱۹۴.
- همان.
- محاکمۀ انسان و حیوان (از رسائل اخوانالصفا)/ عبدالله مستوفی/ به اهتمام غزاله باغستانی/ نشر علم/ صص ۲۱ و .۲۲
- دادخواهی حیوانات نزد پادشاه پریان از ستم آدمیان/ از رسائل اخوانالصفا/ عبدالمحمد آیتی/ نشر نی/ صص ۹ و ۱۵.
- محاکمۀ انسان و حیوان/ ص۱۵۰.
فصلنامۀ صنوبر، شمارۀ ۱۶ و ۱۷، ص ۱۶۷ تا ۱۷۳.