گِل، ادامۀ بدن است
بررسی رابطۀ هنر و طبیعت به قلم سهراب مهدوی در گفتوگو با مریم سالور
در کلاس «فلسفۀ هنر» سه ماه تلاش کردیم به تعریف دربرگیرندهای از «هنر» برسیم. عدسیهای مختلفی را به کار گرفتیم: تعریف سازمانی (اگر سازمان یا نهادی بگوید هنر است پس هنر است)، زیباییشناختی (اگر با اصول توافقشدۀ زیباییشناسی بخواند هنر است)، اقبالی (اگر مردم بگویند هنر است پس هنر است)، زمانی (اگر زمان ثابت کند هنر است پس هنر است).
اینها تعداد اندکی از این عدسیهاست. کلاس به گفتوگوهای پُرمایهای دامن زد، اما در آخر ترم حتّی کمتر از اولش به درکی از تعریف هنر رسیدیم. هیچ تکمفهوم یا ترکیبی از مفاهیم نتوانست جنبههای گوناگون هنر را در بر گیرد.
وقتی به تعریف مفهوم «طبیعت» میرسیم، قضیه حتّی از این هم بغرنجتر میشود. میگوییم «طبیعت» و تکواژهای آنجا مینشانیم که در هر چرخش، مصداق تازهای از آنچه طبیعت را نمایندگی میکند پیش ذهنمان قرار میدهد- کوه، درخت، آهو، پیاز، آبدزدک، ستارۀ شباهنگ، ویروس- و این لیست را پایانیاش نیست اما طبیعت هیچ یک از آنها نیست و ترکیبی از آنها هم نیست و همۀ آنهاست. طبیعت کلّیتی است که نمیتوان در موردش جز به صورت مصداقی صحبت کرد.
آنچه با چشم غیرمسلّح، با کمک تلسکوپ(۱) یا میکروسکوپ(۲)، میبینیم زیست جهان ما را شکل میدهد، اما در حقیقت شناخت علمی ما از محیط پیرامونی چنان اندک است که به گفتۀ برخی(۳) تنها میتوانیم در مورد دو صدم درصد از چیزهایی که میبینیم نظر قطعی دهیم. آنهایی که نمیبینیم و نمیدانیم که وجود دارند بماند. پس اگر اصرار داشته باشیم تعریف دربرگیرندهای از طبیعت به دست دهیم این است: ماهیت طبیعت این است که چیزی نیست که طبیعت نباشد.
طبیعت در تعریف ویکیپدیاییاش، «به پدیدۀ جهان فیزیکی و همچنین زندگی اشاره دارد؛ و قلمروی آن از ذرّات ریز اتمی تا خود گیتی گسترده است». در این تعریف از پدیدههایی چون احساسات انسانی یا قوّۀ خیال سخنی به میان نمیرود چون قابل اندازهگیری نیست؛ این بدان معنا نیست که احساساتمان غیرطبیعی است، بلکه طبیعت آن با طبیعت فیزیکی تفاوت دارد. آنچه در قوّۀ خیال شکل میگیرد طبیعت خودش را دارد.
اگر ستارگان و کهکشانها جهان بیپایان آنسوی پوستمان باشند و میکروارگانیسمها جهان بیپایان اینسویش، جهان ذهن با همۀ فعل و انفعالهایش جزئی از طبیعت هیچ یک نیست. نه بیرون است و نه درون. اما به همان اندازه که حرکت سیّارات و ریزگونهها بر شرایط زیستی ما تأثیر میگذارد، اتفاقات ذهن ما بر خودمان و جهان پیرامونمان تأثیر میگذارد. کافی است به خانهمان نگاهی بیندازیم و یادمان بیاید همین خانه روزی خطوطی بر کاغذ گراف بود.
آنچه از قوّۀ خیال تراوش میکند با تعریف رایج علمی جزئی از طبیعت فیزیکی نیست، گرچه با نوار مغزی بتوان نمودهای فیزیکی آن را ثبت کرد و آثار فیزیک آن را بر پردۀ جهان ماده فکند. هنر را میتوان زاییدهای از جهان خیال دانست که به قابلهگی شخصی که «هنرمند» میخوانیمش به سپهر فیزیکی قدم میگذارد. هنرمند به نوعی واسطۀ میان دو سپهر خیال و ماده است. اوست که در خیالش مثالی شکل میگیرد و سعی میکند آن را به جسمیت بیاورد.
در این شمارۀ صنوبر سخن از رابطۀ میان هنر و طبیعت است. و هیچ زمانی برای سخن گفتن از «رابطهها» در یک نشریۀ محیطزیستی دیر نیست.
امروز، رابطۀ ما با طبیعت از هر زمان دیگری نامعلومتر است. از ۱۲هزار سال پیش که به مدد قوۀ خیالمان به ساخت ابزار کشت و زرع دست زدیم، بیشتر و بیشتر توانستیم محیط پیرامونمان را به دلخواه خود کنیم.
خانههامان اکنون محکمتر و بلندمرتبهتر است. گرما و سرمایش دست خودمان است. خودروهایمان روانتر و بیباکترند و میتوانند ما را به جاهای دور ببرند. اما سالهاست که زمان کمتر و کمتری را در همجواری با محیط پیرامونمان و حیوانات سپری میکنیم.(۴) ستارگان آسمان در تلألو خیرهکنندۀ بیلبوردها، چراغانی خیابانها، و جلوهگری ستارگانِ پردهنشین کمسو شدهاند.(۵) دستگاههایی که در دسترس داریم انواع سرگرمیها را با چنان فریباییای پیش چشممان قرار میدهد که ساعتها میتوانیم «در خانه بمانیم» و مشغول باشیم.
دستافزارهای جدید این امکان را به ما داده که خود را از هر آنچه که طبیعت میدانستیم و میدانیم جدا نگه داریم. با سفارش آنلاین دیگر حتّی لازم نیست به بقال سر کوچه سری بزنیم. محیط خانههامان را با زیستکُشها از خطر هر آلودگی میکروبی ایمن کردهایم، اما در عمل گونههای بسیاری را که سلامتمان به آنها بسته است از تنوع انداختهایم. با تخریب زیستگاهها، تنوعزیستی محیطمان تُنُک شده است. و حالا، با همهگیر شدن هراس از ویروس کرونا، زیستهراسی را میراث فرزندانمان کردهایم، به گونهای که هر موجود زنده امروز خطری برای بقای گونۀ انسانی قلمداد میشود؛ زمان مهمتری برای بررسی دوبارۀ رابطهمان با طبیعت سراغ ندارم.
بهرغم تعریف علمی از طبیعت، آنچه که روزی پارهای از ذهنمان بود امروز چنان در تغییر محیط پیرامونمان به نفع خودش اصرار دارد که بسیاری(۶) این دورۀ زمینشناسی را دورۀ آنتروپوسین نامیدهاند؛ یعنی دورهای که بیشترین تغییرات در جهان فیزیکی را فعالیتهای انسانی دامن زده است. به عبارت دیگر، آنچه که علم آن را غیرقابل اثبات میدانست (قوّۀ خیال)، و بدین دلیل تا اطلاع ثانوی کنارش گذشته بود، اکنون محیطزیستمان را به دگرگونیهای بنیادین دچار کرده است.
چطور چیزی که در تعریف طبیعت نمیگنجد تا این اندازه بر طبیعت اثر گذاشته است؟
اینجا هنر مهم میشود. هنرمند از طبیعتی که با آن سروکار دارد الهام میگیرد، اما هر اثر هنری طبیعت خودش را به دنیا میآورد. هنرمند با دقت علمی پیش میرود اما نه از «مشاهده» که از «شهود» برای ارتباط با جهان بهره میجوید. برای «مشاهده» نیاز به ابزار داریم. این ابزار میتواند مفهومی (نظریه) یا فیزیکی (میکروسکوپ) باشد. برای «شهود» رویارویی بیپرده شرط است. آنچه که بدن و ذهنمان در اختیار قرار میدهد کافی است. مشاهده چون نورافکنی است که کانونش دایرۀ کوچکی را روشن میکند و شهود نور محیطی است که کلّیت را در بر میگیرد.
بررسی ارتباط میان هنر و طبیعت میتواند این دو سپهر مفهومی را در زیر تعریفی دربرگیرندهتر از طبیعت به هم نزدیک کند. این راهی پُرپیچوخم است که نیاکان ما آن را طی میکردند، اما نورافکن پرقدرت علم اکنون سالهاست که خود را یگانه وسیلۀ شناخت و معرفت میداند. بسیاری از ما هنوز بر این باوریم که اگر نتوان چیزی را دیدْ وجود ندارد. اما با چشم شهود دیدنْ وعدۀ چشماندازهای فراختر را میدهد و شاید از این راه به پیوند گسستناپذیرمان با همۀ دنیا پی ببریم و دیگر آن را «چیز » نبینیم، چیزی که آنجا، خارج از ماست، چیزی که ماده است و از خود ارادهای ندارد، زندگی ندارد.
گفتوگو با هنرمند
برای آغاز کندوکاو در مورد رابطۀ انسان (هنر) با محیط پیرامونی (طبیعت) با مریم سالور گفتوگو کردم. در میان آثار هنرمندانی که با کارشان آشنایم، کارهای سالور به نظرم با طبیعت از درون مرتبط است. طبیعت را در مصداقهای طبیعتگرایانهاش نمیجوید و بازنمایی نمیکند، بلکه رابطهای است که هنرمند با مواد کاریاش برقرار میکند. سالور از اینکه کارهایش را آفریدۀ خیال بخواند نه تنها ابایی ندارد بلکه بر آن اصرار میورزد.
این صراحت هنرمندی است که جهان آفریدههایش را از بافت طبیعتی میداند که قواعد عِلّی و وجودی خود را دنبال میکند بیآنکه در تعارض با طبیعت ویکیپدیایی باشد. رویکردش مفهومی نیست اما با مفهوم بیگانه نیست.(۷) شاهراهش شهود است. و شهود در رویکرد او چیزی نیست جز در نظر داشتن رابطۀ جهانِ ذهن با جهان ماده. «راجع به اینکه دیگران [نسبت به کاری که میکنم] چه فکر میکنند فکری نکردهام، دغدغۀ خودمْ خودم بودم… من کارم با خودم است و اتفاقاتی که در روان و احساساتم میافتد. این است که باعث میشود کاری را انجام دهم یا ندهم.
کودکیاش را در کوچهباغهای شمیران سپری میکند؛
«بچه که بودم دوست داشتم در باد بدوم، با باد یکی شوم… دائم یا بالای درخت بودم یا دستم توی جوب یا در گِل بود…. شکل میساختیم، از درخت و دیوار بالا میرفتیم، بدون اجازه وارد خانۀ همسایهها میشدیم. آن ترسها را دوست داشتیم، که باغبان دنبالمان کند، چون میوه میکَندیم؛ دزدی نبود، شیطنت بود…. توی حیاط همهچی میساختیم، آدمک میساختیم، قلعه، خونه…».
مادرش به کلاسهای طراحی میفرستدش که برایش خستهکننده بود: «مدادی دستم میدادند و کاغذی و میگفتند این گلدان را بکش. آنقدر این کار برایم ملالآور بود که نمیکشیدم. جلسۀ بعد هم نمیرفتم و پول مادرم را هدر میدادم.» از مدرسه هم «بیزار» است. یادگیری را به صورت آزاد دوست دارد. دلش میخواهد با چوب و گِل و گل و فلز چیز بسازد. اطرافیانش به این نتیجه میرسند که «کلاسبرو نیست» و او این را به معنی نبود استعداد هنری میگیرد: «بعدها بود که فهمیدم هر آدمی مواد و متریالش فرق میکند و این اشتباه مطلق است که فکر کنی اگر کسی میخواهد کار هنری کند حتماً باید مداد و کاغذ دستش بگیرد».
دبیرستان را که تمام میکند به لندن میرود و در یک مدرسۀ علوم کامپیوتری سیستمعامل میخواند. لندن برایش ابرآلود و غمگرفته است. پس از اتمام دورۀ کامپیوتر به پاریس کوچ میکند. هنوز به سراغ هنر نرفته است، گرچه دوست نزدیکش در پاریس ایرج زند است. ایرج استعداد او را در کار هنری میبیند و تشویقش میکند به دانشگاه هنر برود.
مادرش در نامهای برایش مینویسد: «کامپیوتر به دردت نمیخورد. برو به طرف رشتههای هنری.» اما همان تجربۀ ناخوشایند کودکی او را از این کار باز میدارد. خانواده از تأمین نیازهای مالی او ناتوان میشود و او برای گذران عمر به نقاشی و ساخت زیورآلات و فروش آن در خیابانهای پاریس روی میآورد. در ازای پول بچهداری میکند، و برای چند سال هم در یک انتشارات لبنانی کار خوبی دارد.
روزی به کارگاه کوزهگریای پا میگذارد به اسم ساوینی: «هنوز یادم نمیرود، بوی رطوبت و خاک مرا به دوران کودکی برد، به همین خانهای که امروز درش زندگی میکنم. بوی خاک…».
آغاز پیوند با طبیعت از کودکی
رابطۀ شهودی ما با طبیعت در کودکی شکل میگیرد، زمانی که هنوز آموختهها و برداشتهایمان چارچوبهای مفهومی را نساخته و بدون واسطه با محیطمان زیست میکنیم.
رؤیت زمین آنطور که هست،
با خطوط و رنگهایش،
نرمی و نوازشهایش،
شکلها، فرمهایش
و فضایی که اینچنین شفاف ما را در بر گرفته است. (۹)
همین «طبیعت» است که به تعبیر بسیاری(۱۰) سرتاسر عمر در پی آنیم و ناگاه آن را در عجیبترین جاها مییابیم، و مفهوم ما از «بهشت» را میسازد.
در میان صدای ارّه
فریاد درختانی که قطع میشدند
و در میان دردی که در من سبز میشد
چهارباغ رؤیای بهشت گمشده را یافتم
آتلیۀ ساوینی برای سالور درگاهی میشود تا: «راه به دنیای دیگری بگشاید. با آن کوزهها (به قول خیام دو هزار کوزۀ گویا و خموش) جادو شدم، سحر شدم، و بدون اینکه بدانم چه میکنم پول کلانی دادم و اسمنویسی کردم و از فردایش تا آرنج رفتم توی گِل و واقعاً مثل اینکه فرشتهها مرا دوست داشتند.» از همانجا به رابطهای با خاک میرسد که شهودی است: «گل ادامۀ بدن انسان است. وقتی با گِل کار میکنم اصلاً فکر نمیکنم دارم با یک متریال کار میکنم، و این نزدیکی با طبیعت است…. گِل چه چیزها که به من یاد نداد- صبر و شکیبایی، پروردنِ رؤیا، آرامشِ رؤیا، تعادل ذهنی، تفکر کردن عمیق… گِل خاصیتهای زیادی دارد، مادهای غنی و ثروتمند است. در خودش چنان آگاهیای دارد که تو اصلاً فکر میکنی خِرَدِ میلیونها سال زندگی بشر درش خُفته است».
من هم طبیعت هستم
آنچه که در مورد گِل میگوید، ارتباط یکباره و بیواسطه با طبیعت است. اینجاست که مرزهای فیزیکی و مفهومی در هم میریزد و طبیعتی که هنرمند بدان میرسد همۀ پدیدههای عالم را در بر میگیرد، نه به عنوان «چیز» که بیرون از اوست.
در یکی از نمایشگاههای اوّلم، خبرنگاری از من پرسید: «عقیدهتون راجع به طبیعت چیه؟» آنقدر این سؤال به نظرم عجیب بود که فقط توانستم نگاهش کنم و آنقدر نگاه کردم که بلند شد رفت. اصلاً در مورد طبیعت عقیدهای ندارم، مثل اینکه از من بپرسید عقیدهتان نسبت به خودتان چیست؟ آنقدر خودم و طبیعت یکی هستیم؛ من هم طبیعتام. درخت هست، من هم هستم. سوسک هست، من هم هستم. سگ هست، من هم هستم، همه طبیعتایم. طبیعت هست چون من هستم.
آخرین جملۀ نقلقول بالا رابطۀ شهودی ما با طبیعت را روشن میکند. اگر طبیعت را «آنجا» میپنداشتیم، پدیدههای فیزیکی اطرافمان، با این چرخش ناگهانی آگاهی- طبیعت هست چون من هستم- ارتباطمان کامل میشود. دیگر میان مشاهدهگر و مشاهدهشونده فاصله نیست. قوّۀ آگاهی ما طبیعت را میآفریند. ارتباط هنرمند با همۀ موادی که با آنها کار میکند اثر نهایی را پدید میآورد. وقتی از او میپرسند منبع الهامش چیست میگوید: «بدن خودم، پرندهها و بدن فرزندم که کوچک بود و من دائم با این بدن سر و کار داشتم».
«خود مواد همیشه یک کنجکاوی در من ایجاد میکند و به من انگیزۀ کار میدهد. ولی در مورد مترسکها ایدۀ آنها از حرکت کلاغها صبح زود و عصر که دستهای حرکت میکردند شروع شد. مرا به بچگیام برد، به مزرعه و قدم زدن کنار پدربزرگم و دیدن این مترسکها. وقتی هم شروع به کار کردم بدون آنکه فکر کنم- مانند یک کشاورز که یک مترسک را از آت و آشغال میسازد- از هر چیزی که در آتلیهام پیدا میشد آنها را ساختم. اما مثلاً توری فلزی که روی مترسکها انداختم، زمانی که به سیمرغ فکر میکردم، شد مادۀ اصلی کارم. معتقدم که اینها هیچکدام اتفاقی نیست. آگاهی تو کجا کار میکند و کجا مینشیند».
در مورد کارِ «به طرف آزادی» هم میگوید:
«درست در زمانی است که من نمیدانستم که میخواهم زندگی زناشوییام را ادامه بدهم یا ندهم؛ جلوی شومینه نشسته بودم، یکی از کندههایی که در حال سوختن بود، این فرم را درش دیدم. کمی تحمّل کردم ولی دیدم نمیتوانم ازش بگذرم. با انبر کشیدمش بیرون و رویش آب ریختم. زغال بود کاملاً، و خیلی شکننده… بدن این زن درآمده بود… همهچیز در ارتباط با هم است! چطور من خودم را در این کُنده که در حال سوختن بود دیدم با تمام حالاتی که داشتم! فردای آن روز مجسمه را ساختم و آنجا یک شروع خیلی خوب بود».
زیر عنصر باد زاده شد. سروکارش با گِل است، با عنصر خاک، و خاک برایش معجزه است، مادهای که در ظاهر چسبنده و سنگین است، اما روح سبکی دارد؛ «مثل سیّارۀ ما که در فضا معلّق است، و از جنس خاک است، در نهایتِ سبکی.» تجربۀ سنگینی را دارد: «وقتی خشمگینی سنگینی، وقتی غمگینی سنگینی.» و تجربۀ سبکی را هم.
مریم سالور به دنبال ارتباط بیپرده با طبیعت است. و طبیعت، در ارتباط نزدیک با موادی که از آنها بهره میجوید- سختی، نرمی، سیّالی، شکنندگی، برّاقی، انعطافپذیریشان-، خود را به او نشان میدهد، و اثر هنری پدید میآید. و زیبایی را چنین تعریف میکند: «زمانی که آن فرم نهایی تعادل داشته باشد. یکی از چیزهایی که در مورد تعادل فهمیدم این است که وقتی حجمی را میسازی فرقی هم نمیکند آن حجم کوزه باشد، کاسه، یا مجسمه، سایهاش که ایستا و زیبا باشد، آن حجم تعادل دارد».
در جهانبینی مریم سالور، رابطۀ میان جهان ذهن و ماده، میان تن و روان، تعادل است، تعادلی هشیار که از راه شناخت سایهها به زیبایی حیرتانگیز طبیعت میرسد.
منتشرشده در فصلنامۀ صنوبر، سال چهارم، شمارۀ دهم، بهار و تابستان ۱۳۹۹، ص ۲۶ -۳۳.
پانویسها:
- در سال ۲۰۱۶، با استفاده از روشهای محاسباتی نوین و تلسکوپهای جدید، تعداد کهکشانهای احتمالی از ۲۰۰ میلیارد به دو تریلیارد افزایش یافت که در هر یک ۱۰۰ میلیارد ستاره است. «به نقل از کتاب چه کسی میخواهیم باشیم؟ از مارگارت ویتلی (دردست چاپ)».
- زیستبوم میکروبیِ خاک از پیچیدگیهای فراوانی برخوردار است و… نادانی ما در مورد زیستبوم پیرامونمان عمیق است، و این شکافهای شناختیمان چنان است که از میکروبها به عنوان مادۀ تاریک نام برده میشود. «نگاه کنید به «تنظیم دستگاه ایمنی از راه تنوعِ زیستی در محیط طبیعی» در همین شمارۀ صنوبر.
- به نقل از دیپاک چوپرا. از دیدگاه علوم غربی، جهان قابل رؤیت: ۷۰ درصد «انرژی تاریک » است و ۲۶ درصد «مادۀ تاریک» که هیچ یک قابل درک و مشاهده نیست. از چهار درصد باقیمانده که قابل مشاهده است، تقریباً تمامش نامرئی است. او نتیجه میگیرد که علم امروز تنها میتواند از یکصدم درصد آنچه در حال وقوع است سخن بگوید. منبع سخنرانی او در کنفرانس «علم و بیدؤیت» در سال ۲۰۱۶ https://www.youtube.com/watch?v=dgPVhe56hT8
- برای رسیدن به درکی از اهمیت حیاتی همجواری با محیط طبیعی به مقالۀ «تنظیم دستگاه ایمنی از راه تنوعِ زیستی در محیط طبیعی» در همین شمارۀ صنوبر نظری بیاندازید.
- نگاه کنید به جان گراری، ۲۴/ ۷: سرمایهداری متأخر و پایان خواب («Late Capitalism and the Ends of Sleep :7/24»)که از میل امروزی برای روشن کردن تاریکیها میگوید و پر کردن فضای تهی. به همان نسبت، ترس از خلأ و از تاریکی بالا رفته است.
- به عنوان مثال نگاه کنید به برونو لاتور، بازگشت به خاک «Down to Earth» (نشر پالیتی: ۲۰۱۸).
- سالهاست از مراقبه برای تعمق بخشیدن به کارکرد ذهن بهره گرفته و زیر و بم جهانِ خیالش را پوییده است. مراقبه به او توانایی شناخت داده است.
- تمام نقل قولها از کتاب در دست چاپ مجموعه آثار مریم سالور و مصاحبۀ نویسنده با او است.
- همۀ اشعار از مریم سالور است.
- به عنوان مثال، نگاه کنید به مصاحبۀ امید روحانی با عباس کیارستمی، مجلۀ فیلم، شمارۀ ۱۶۲ که در آن کیارستمی میگوید: «مشکل بتوان گفت که [تصویرهای ذهنی] در خاطرهمان بوده و بعد ما آنها را در طبیعت پیدا میکنیم یا اینکه در طبیعتاند و بعد ما با آنها در گوشهای از ذهنمان مرتبط میشویم… اما یک نکته روشن است، که این تصویر بدون طبیعت شکل نمی گرفت.»
- مترسکها و سیمرغ دو مجموعه اثر از حجمهای هنرمندند.