جانبخشی به تالاب کمجان
سید جواد حسینینژاد/ سیروس زارع را نزدیک به ده سال است که میشناسم. قهرمان کمجان و کُربال که توانسته بود کمکم و با پشتکار، اعتمادِ جامعۀ محلّی پیرامون خویش را فراهم آورد. سیروس، قهرمان تالاب و خاکِ ایران است که با هر اختلاف دیدگاه، روش و نقدی که با او داشته باشیم، نمیشود بر کار و کمجانش چشم بپوشیم. اگرچه شاید کژتابیها یا کمبودهایی هم داشته است؛ مگر املای ننوشته، سراسر درست باشد. کمجانش! چون این تالاب بیجانِ فهرست کنوانسیون بینالمللی رامسر، از دَمِ گرم و اندیشّ بلند و دستِ پرتوان و پای خستگیناپذیرِ او و یاران و همراهانش، دوباره «کمجان» و پُرجان شده است. کمجان، سرمایۀ بازیافتۀ محیطزیست ایران است. «گروه محلّی احیاکنندگان تالاب بینالمللی کمجان» هم سرمایۀ مدنی و اجتماعی ارزشمندیست که باید افزوده شود. پاسخِ سیروس به پرسشِ من، داستانی خواندنی و پرکشش است برای آنان که دل در گرو این آب و خاک دارند. چیرگی او را به این حوضه و مسائل تالابی ایران ببینید تا بدانید از کجا تا به کجا پیموده است. چالشهای شخصی و کاری، راهکارها و گشایشها را در اندازۀ این روایت، با هم پشت سر میگذاریم و میآزماییم. پرسشها را یکباره و در همین آغاز میآورم تا داستانش را یکدست و بیبُرش بشنویم. کاش واژگان میتوانستند زنگ و آهنگِ سخن و داستانگویی سیروس را بازتاب دهند تا این گفتوگو، برایتان شیرین و شیرینتر میشد.
*خواهشمندم از سازمان غیردولتی «گروه محلّی احیاکنندگان تالاب بینالمللی کمجان» برای ما بگویید؛ پیشینه و چرایی راهاندازی، گزینشِ نام، گسترۀ جغرافیایی، زمینۀ فعالیت، چرایی واژۀ بینالمللی پیش از نام کمجان و چالشهای آن.
رودخانۀ کُر با توجّه به مقیاس حوضهای که دارد، طول رودخانه، دبی جریان و تأثیرگذاری و تنوع زیستی که در مسیر خودش داشته، یکی از زیباترین و پرآبترین رودخانههای ایران بوده است. طول این رودخانه۲۷۰ تا ۲۷۵ کیلومتر بوده و دبی آن در حدود ۳۰ تا۴۰ متر. آورد آب سالانۀ رودخانۀ کُر یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون مترمکعب است. ۲۰ تا ۲۵ درصد استان فارس را حوضۀ آبی رودخانۀ کر که کر و بختگان و طشک و کمجان است، تشکیل میداده. این رود از اقلید و کوههای خسروشیرین سرچشمه میگرفته و رودخانههای مارگون و سفید از سمت سپیدان از سرشاخههای آن هستند. نهایتاً پیابهای رودخانه به طشک و بختگان و کمجان، که شهرستانهای نیریز و استهبان در مجاورت این حوضۀ آبی قرار دارند، میریخته است.
با توجه به مطالعات انجامشده در حوضۀ آبی این رودخانه در دهۀ ۱۳۳۰، مجموعاً حدود ۱۶ هزار هکتار زمین زیر کشت وجود داشته که هشت هزار هکتار آن در بخش بالادست رودخانه و هشت هزار هکتار آن در حوضۀ رودخانۀ کُر، بخش کُربال، در انتهای رودخانه بوده است.
بهمرور توسعۀ کشت این منطقه در دستور کار قرار میگیرد و چه در نظام سابق و چه در نظام حال، بدون مطالعۀ کافی سعی میکنند کشاورزی را توسعه بدهند. کشاورزی در انتهای رودخانۀ کُر کمترین تأثیر و آسیب زیستی را میتوانست داشته باشد، از آنجا که بافت خاک دشت کُربال ۹۵ درصد از رس تشکیل شده و این نفوذپذیری آب را کم میکرده است. برداشت آب در این حوضه با توجّه به اینکه به تالابهای تشک و بختگان و کمجان وصل بوده، تأثیر تخریبی کمتری به لحاظ زیستی در پیاب رودخانه داشته است. در دو سه دهۀ اخیر در نبود نظارت کافی در حوضۀ آبریز، متأسفانه جهاد کشاورزی کشت و زرع را در بالادست و در سرچشمۀ رودخانه توسعه دادند و به این منظور نیاز به ایجاد سد داشتند.
آسیب و چالشهای سدسازی هم بر کسی پوشیده نیست تا حدّی که میتواند در حوضههای آبی فاجعهبار باشد. همانطور که گفته شد، رودخانۀ کر یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون مترمکعب آورد آب سالانه داشت که عیناً معادل همین آورد، سد ساخته شد. باز میتوان گفت سد درودزن با مطالعات نسبتاً کافی در نظام سابق احداث شد، ولی سدهای بعدی هیچکدام مطالعات محیطزیستی و اجتماعی و حتّی زمینشناختی و زمینشناسی لازم و کافی را نداشتند.
سد ملاصدرا بالاتر از سد درودزن، در سرچشمههای خسروشیرین و سِدِۀ اقلید احداث شد که متأسفانه با ۴۰۰، ۴۵۰ میلیون مترمکعب ورودی، سد درودزن را با مشکل مواجه کرد. هیچ موقع اجازه نداد درودزن حتّی ۵۰ درصدِ ذخیرۀ اسمیاش، آبگیری شود. درودزن بهگونهای طراحی شده بود که همیشه میتوانست یک سدّ پرآب باشد و سرریز آن به جریان زندگی در ادامۀ رودخانۀ کُر کمک کند. اینکه درودزن نباید رگ حیات رودخانه را کاملاً خشک کند در مطالعات و طراحی آن لحاظ شده بود. ولی ملاصدرا باعث شد رودخانه کاملاً خشک شود. سد سیوند را هم روی سرشاخه سیوند ایجاد کردند که بهاینترتیب حدود ۳۵۰ میلیون مترمکعب آورد روانآبهای فصلی حوضۀ سیوند را نیز مهار کردند. عملاً با گسست و فرار آبی که سد سیوند داشت هرگز به ذخیرۀ آب پشت دریاچۀ این سد نرسید و دست رودخانه از سرشاخۀ روانآبهای فصلیاش هم کوتاه شد.
همۀ این عوامل خساراتی برای زیستگاه مخصوصاً کمجان و طشک و بختگان در پی داشت. عملاً معادل عین آوردۀ رودخانه سد ساخته شد و حقّ حیات از رودخانۀ کر گرفته شد. وقتی این آبها به رودخانه نرسید، دشت کُربال- که اصطلاحاً بالهای رودخانه (طرفین رودخانه) است- از پل خان تا دریاچۀ بختگان و تالابها به مرور از حیّز انتفاع زراعی که قرنها زیر کشت بوده ساقط و به یک دشت خشک و لمیزرع تبدیل شد.
این منطقه با توجّه به مقیاساش در سالهای گذشته، حتّی قبل از شعارهای «گندم بکاریم و استقلال درو کنیم» اوّلین تولیدکنندۀ گندم و سوّمین تولیدکنندۀ برنج ایران بعد از استانهای شمالی بوده است. بههرحال کشت سنّتی با توجّه و تکیه به دانش بومی و شرایط منطقهای خسارتی برای آبها و هدررفت آب نداشت. سطح تبخیرْ معمول بود و با شرایط اکولوژیک منطقه چه در بختگان و طشک و کمجان و چه شالیزارهایی که نیاز آبیشان حداقل بود مطابقت داشت و برداشت آب از تالابها صورت نمیگرفت. حتّی با توجه به بکر و طبیعی بودن منطقه، آلایندههای شیمیایی و سموم دفع آفات مصرف نمیشد. شاید بدانید که شالیزارها نیز بهنوعی گسترۀ تالابی محسوب میشوند و در بسیاری از نقاط دنیا تالابها و شالیزارها هر دو تالاب نامیده میشوند و بر این اساس آنجا نیز تالاب بود.
وقتی رودخانه خشکید کشاورزان بیکار و مردم آواره شدند، همۀ درآمدهایشان را از دست دادند، تعلّق خاطرشان را از دست دادند و هیچ کاری برای مردم نبود. روستاها یکییکی خالی از سکنه شدند و همزمان بیماریهای صعبالعلاجی در منطقه شیوع و جهش چندبرابری پیدا کردند. مطالعات دستکاریهای اقلیم در سنوات گذشته در حوزۀ دریاچۀ آرال مبیّن این است که هر کجا طبیعت بیش از حد دستکاری شود میتواند به جامعۀ انسانی اطرافش آسیب وارد کند و باعث شیوع هرچه بیشتر بیماریها شود و اصلاً فلسفۀ شکلگیری کنوانسیون رامسر همان فاجعۀ آرال بوده است.
متأسفانه ما بعد از چند دهه از آنچه در دریاچۀ آرال اتفاق افتاد، در ایران شاهد چند نقطۀ آنچنانی و خطای راهبردی بودیم و توجهی به حقوق زیستی رودخانهها و جریان دائمی آبها نکردیم و هیچ حقی برای تالابهایمان در نظر نگرفتیم. اینها شاید ناشی از آن توهّمی بود که فکر میکردیم محیطزیست یک مسئلۀ فانتزی است و نباید به آن توجه کرد و این ما را به اشتباه انداخت و دیر شد متأسفانه.
برگردیم سر صحبت خودمان که رودخانه را خشکاندیم و رگ حیات حداقل ۱۵۰ روستا و جامعۀ انسانی آن با جمعیتی بالغ بر ۵۰، ۶۰ هزار نفر را فقط در شهرستانهای شیراز، مرودشت، زرقان و خرامه بستیم. روستاها آسیب دیدند. کشاورزیها را دیگر نداشتیم. بیشتر دامداریهای سنّتی وابسته به بقایای کشاورزی داشتیم که آنها هم متأثر از آسیبهای واردشده به زراعت و کشاورزی، آسیب دیدند. دامدارها شرایط مطلوبی برای حفظ دامهایشان نداشتند و صنایعی هم که در منطقه داشتیم وابسته به تولیدات کشاورزی خصوصاً برنج بود. آن صنعت هم که عموماً کارگاههای برنجکوبی بود، تعطیل شد. یک دشت بحرانزده با فاصلۀ ۷۰، ۸۰ کیلومتری شیراز با بحران جدّی مواجه شده و مردم در بهت و حیرت هستند. همه دچار شوک شدند که باید چهکار کنند.
سال ۱۳۸۶ آخرین سالی بود که آب برای زراعت در رودخانۀ کر داشتیم. سال ۸۷ همۀ جامعه بهتزده و بیمار و افسرده بودند؛ یعنی هیچکس در مجموعۀ روستاها دیده نمیشد که لبخند روی لبش باشد یا حتّی حوصلۀ حرف زدن و کار کردن داشته باشد. بیماریها فشار میآورد. بحران بیشتر شد. در مقطعی از زمان روستاهایی داشتیم که تقریباً هر خانوادهای از آنها چند نفر گرفتار سرطان و فوتی داشتند. در این شرایط هیچکاری نمیشد کرد و ما قدرتی برای رهاسازی آب نداشتیم و به تقاضای ما توجّه نمیشد. دانش زیستی لازم نبود. مردم نسبت به حقوق خودشان آگاهی نداشتند و همۀ اینها را ناشی از خشکسالی میدیدند و فکر میکردند باران نداریم، غافل از اینکه مسیر خشکانده شده و روی رودخانه سد ساخته شده بود. نهایتاً با رایزنیهایی با جوامع محلّی دیدیم که توانی برای کشاورزی و تأمین آب آن نداریم. دامداریهایمان هم که آسیب دیدهاند.
به نقل از پیرمردان روستا، در شمال روستای کمجان، بیشهای بود که اگر خشکانده نشده بود، در شرایط خشک و کمبارش و عدم زراعت، با دامداری میتوانستیم زندگی کنیم. «بیشه» جایی بود که گونههای گیاهیِ غوطهور در آب و کنارآبی، مخصوصاً نی و لویی و گونههای مرتعی در آن از قدیم بوده و سال ۶۲ با شعار توسعۀ کشاورزی، زهکشی و خشکش کرده بودند. دشت تالابی یا همان تالاب قدیمی را که ما به آن بیشه میگفتیم خشکانده بودند؛ یعنی عملاً برای دامداری هم دیگر جایی نداشتیم. بعدها متوجّه شدیم که قبلاً به آنجا تالاب میگفتند. از سال ۷۸ و ۷۹ که شرایط بارندگیها نگرانکننده بود، این صحبتها را بین جامعۀ محلّی مطرح میکردیم که اگر آن بیشه باشد و بتوانیم آن را زنده کنیم، خیلی کمک خواهد کرد. چندین سال بود که این نگاه تقویت شده بود ولی بعد در سال ۸۰ حداقل بارشی داشتیم و بعد از آن تا سال ۸۶ یک کشاورزی نیمبندی شکل گرفت. به همین دلیل دیگر کسی انگیزۀ چندانی برای ادامۀ حیات و جان بخشیدن به بیشۀ قدیمی نداشت تا اینکه در سالهای ۸۶ و ۸۷ کاملاً خشک شد.
از سال ۷۸ که خشکسالی موقّتی پیش آمد تا سال ۸۸ که خشکسالی تقریباً همیشگی شد، ۱۰ سال زمان برد تا تعدادی از افراد جامعۀ محلّی برای احیای آن بیشۀ قدیمی با ما همراه شوند. اواخر آذرماه ۸۸ بود که مجموعاً سه نفر با من همراه شدند، یک لودر گرفتیم و بعد از جانماییهایی که انجام شد، مخفیانه توانستیم اوّلین آببند را در یکی از نقاطی که حالا آببند اوّلیۀ ما محسوب میشود، ایجاد کنیم و بعدها پاسگاه محیطبانی کنارش ساخته شد. با این کار، آب آن زهکشهایی را که در دهۀ ۶۰ منجر به خشکی تالاب کمجان شده بود به سمت بستر نمکی هدایت کردیم.
زمانی که آببند را ایجاد کردیم، شاید بتوان گفت یک دشت نمکی به ضخامت ۲۰ سانتیمتر شکل گرفته بود و حداقل برای ۲۷ سال تالاب کاملاً از بین رفته و خشک شده بود. با هدایت آب، روی آن بستر نمکشویی شد و نمکهای محلول، حرکت کرده و جابهجا شدند. بلافاصله پس از آن آبگیری اوّلیه، آخرین حلقۀ گونههای شورپسندی که امکان رشد روی بسترهای نمکی را داشتند مثل سالیکورنیاها با حداقل آب رشد کردند و همین پوشش گیاهی کوچک، پرندههای زیادی را به خود جذب کرد. تالابی که ۲۷ سال کاملاً خشک شده بود، از آنجا که کریدور چندهزارسالۀ پرندههای مهاجر بود، با اندک آبگیری بهسرعت پرندهها را به خود جذب کرد. گویی این پرندهها آیههایی بودند که نازل شدند و بر کاری که ما به طور خودجوش انجام داده بودیم صحّه گذاشتند.
این اتفاق بازتابهایی داشت. خبر پیچید که زهکشیای را که تحت نظر شبکۀ بهرهبرداری ایجاد شده بوده معلوم نیست چه کسی بسته. این حرفها از صحبتهای خانوادگی دوستانی که همراه ما بودند شروع شد مبنی بر اینکه فلانی (یعنی منِ سیروس) آمده و ما به اتفاق او رفتهایم و این آببند را مسدود کردهایم. قصه آنقدر دهان به دهان پیچید تا رسید به گوش بعضیها که شاید دانش یا آگاهی چندانی نسبت به وضعیت بیشه و پیشینۀ آن نداشتند و از بخت بد یکی از آنها هم از اعضای شورای شهر بود. بلافاصله یک نامه به شبکۀ بهرهبرداری شهرستان زده بود مبنی بر اینکه زهکش شما را فلانی (اسم بقیۀ دوستان را هم نیاورده بود و فقط انگشتش را گذاشته بود روی من) مسدود کرده و یکسری از آن توهّمات خودشان را هم در مکاتبه آورده بود و پای من را به دادگاه کشاند. شبکۀ بهرهبرداری به استناد آن نامه یک پرونده علیه من در دادگاه تشکیل داده بود که زهکشیهای تحت نظارت شبکۀ بهرهبرداری بدون هیچ مجوّزی تخریب شده است. من هم در دادگاه در دفاع از خودم گفتم، ما آمده بودیم ثواب کنیم، آمده بودیم کاری کنیم که اینجا یک پوشش گیاهی ایجاد شود، حداقل مهاجرتی بین دامدارها شکل نگیرد. دامدارمان دامش را نفروشد و ناگزیر آوارۀ شهر بشود.
به هر دری زدم هیچکس حاضر به حمایت نشد و حتّی افراد ذینفوذی که در منطقه میشناختم، همه بدون استثناء گفتند سازمان آب قدرت دارد و درافتادن با آنها خطرناک است و حالا که شاکی پرونده است کسی حاضر نیست همراهی کند. در استیصال و بلاتکلیفی گیر کرده بودم و درگیر پروسۀ دادگاه بودم که یکی از دوستان خیلی اتّفاقی وبلاگ آقای محمّد درویش را دیده بود و از صحبتهای ایشان متوجّه شده بود جایی که ما تابهحال بیشۀ کمجان خطابش میکردهایم، در گذشته تالاب بوده و حتّی در کنوانسیون بینالمللی رامسر ثبت است! متأسفانه نه منِ بومی و نه جامعۀ محلّی ساکن در منطقه نسبت به این داشتۀ سرزمینی اطلاعی نداشتیم و حتّی دستگاههای متولّی که این روزها پرچم تالاب بلند میکنند و دوستانی که برای تالابها سینه چاک میدهند و به قول معروف زنجیرزن هیأت تالاب میشوند، آن زمان هیچکدام یادی از این تالاب نمیکرد.
حتّی سازمان محیطزیست هم نام کمجان را در هیچ یک از مکاتبات و معادلات سیستم اداریاش نبرده بود و فقط در کتابی از آقای باقرزاده، جایی نوشته بود که تالابی هم به اسم کمجان داشتهایم و خشک شده است. رفتیم سوابق کنوانسیون را بررسی کردیم و دیدیم در فهرست رامسر اسم کمجان در ردیف ۳۹ دقیقاً قید شده، به ترتیبی که اوّل نوشته تالابهای کمجان و نیریز و ذیل نیریز نوشته شده بختگان و طشک. تالابی که در کنوانسیون رامسر صراحتاً نام برده و به ثبت رسیده، خشک میشود، زهکشی میشود و هیچکس واکنشی نشان نمیدهد و ما هم که میآییم به دادش میرسیم، دادگاهی میشویم. یافتن این سوابق برای ما خیلی خوب بود چون باعث شد بههرحال با سازمان محیطزیست آشنا شویم. تا پیش از آن واقعاً نمیدانستیم که سازمان محیطزیست ناظر و متولّی قانونی تالابهاست.
حدود یک ماه از فعالیت احیاء گذشته بود که خیلی اتفاقی با یکی از بازنشستگان سازمان محیطزیست در مراسم طرح نوین کانالکشی و زهکشی که در فرهنگسرای باغتخت، به میزبانی سازمان آب منطقهای و جهاد، ترتیب داده بود آشنا شدیم. کارگاههایی در حاشیۀ آن مراسم برپا بود و سردر یک غرفه هم نوشته شده بود: «محیطزیست». با آنها صحبت کردیم و ما را راهنمایی کردند که متولّی قانونی تالابها سازمان محیطزیست است. بعد از آن ادارۀ محیطزیست را پیدا کردیم و سراغشان رفتیم و به آنها گفتیم ما کارهایی در راستای زنده شدن بیشۀ قدیمی کمجان که حالا فهمیدهایم تالاب است انجام دادهایم و قصۀ ما کمی دارد پیچیده میشود، باید چهکار کنیم؟ گفتند چون خودسرانه کار کردهاید ما نمیتوانیم هیچ کمکی به شما بکنیم و در جریان دادگاه هم نمیتوانیم همراهیتان کنیم. تنها مجموعهای که میتواند به شما کمک کند رسانهها هستند.
رفتیم در سازمان صداوسیمای استان فارس گشتیم و با آدمهای مختلف صحبت کردیم تا بالاخره راهنمایی کردند و برای اوّلین بار آمدند و از وضعیت کار احیایی که انجام داده بودیم، یک گزارش خبری پُر کردند. این گزارش خبری از سیمای فارس پخش شد و از آنجا که خیلی گزارش خوب و پختهای درآمده بود در همایش رسانۀ ملّی مقام آورد و بارها پخش شد و مخاطبهای زیادی را جذب کرد و بهاینترتیب صدای کمجان شنیده شد.
بعد از جنجال خبریای که پس از گزارش تلویزیونی به پا شد، روزنامهها و خبرگزاریها هم آمدند. آقای درویش هم خبردار شد که در کمجان کارهایی شده و بحق از کمجان خوب دفاع کرد. هرجا که تریبونی بود و راجع به محیطزیست و تالاب و فعالیتهای مردمی صحبت میشد، حرف کمجان را هم پیش میکشید و به بیشتر شناخته شدن فعالیت خودجوش احیایی و تالاب کمجان کمک خوبی کرد.
در ادامه چون ما دادگاهی شده بودیم، دوستان راهنمایی کردند و گفتند لازم است شما هویت حقوقی داشته باشید و تبدیل به یک سازمان مردمنهاد یا تشکّل بشوید. این پروسه که ما بتوانیم در دادگاه از حقوق تالاب دفاع کنیم و شخصیت حقوقی داشته باشیم کمی زمانبر بود امّا بههرحال توانستیم در شیراز تشکّلمان را به ثبت برسانیم. ولی از آنجا که چارچوب کاری سازمانهای مردمنهاد طبق شیوهنامۀ وزارت کشور، میتواند فرهنگسازی و آموزشی باشد و نمیتوانند در فعالیتهای دیگر شرکت کنند و ما به طور خودجوش کار اجرایی کرده بودیم، لازم بود در اساسنامه هویت اجرایی تشکّل حفظ شود.
به همین دلیل عنوان اجراییِ «احیاءکنندگان تالاب» را برای تشکّلمان انتخاب کردیم و از آنجا که این تالاب در کنوانسیون جهانی ثبت شده بود، عنوان بینالمللی را در اسم تشکّلیمان وارد کردیم تا همیشه در یادها قوی و زنده بماند ما یک تشکّل مردمی خودجوش بودهایم که روی تالابی ثبتشده در کنوانسیون جهانی کار کردهایم که تابهحال کسی به آن توجه نکرده است. اگر قرار باشد در آینده نگاهها به سمت تالابها معطوف باشد، در ذهنها بماند که این تالاب ثبت جهانی است و باید متناسب با نیاز و اقدامهایی که درخور یک تالابِ ثبتشده در کنوانسیون جهانیست، به این تالاب توجه شود.
بههرحال توانستیم NGO را ثبت کنیم و هویت حقوقی پیدا کنیم. پروسۀ پروندۀ ما در دادگاه سه چهار سال به طول انجامید. سال ۸۸ شروع کرده بودیم و سال ۹۱ بعد از چند سال پیگیری توانستیم پرونده را ببریم. حقیقت این است که ما تشکّلی با بنیۀ مالی خوب نبودیم. خودجوش بودیم و برخاسته از یک جامعۀ محلّی روستایی که توان مالیاش حداقل یا در حدّ صفر است. خیلی از مواقع در تالاب به خاطر کمبود منابع مالی با بیل دستی یا همان بیلهای کارگری و مزرعهای که داشتیم کار میکردیم. پیش میآمد که حتّی برخی از دوستان ما را مورد شماتت قرار میدادند و مسخره میکردند و میگفتند اینها مزارع کشاورزیشان را از دست داده و رفتهاند نمکزار را آبیاری میکنند.
با همۀ اینها، با وجود فشار دادگاه و همۀ اهرمهایی که علیه ما تقویت کردند، با آن جوسازیهای منفی، دلسرد نشدهایم و ایستادهایم. تعداد همراهانمان روزبهروز بیشتر شد چون حالا آب آمده بود، پرنده آمده بود، پوشش گیاهی بود و جامعۀ محلّی به چشم خود دیده بود که یک تلاش چطور میتواند مؤثر و مفید باشد. مردم علاقهمند شده بودند و تعداد ما روزبهروز بیشتر میشد. اگر از روز اوّل سه نفر بودیم، حالا در تالاب اگر نیاز به کار بدنی و یدی بود یکدفعه صدها نفر با آن بیلهای زراعیشان میآمدند کمک میکردند. چون صدای فراموششدۀ روستا و محیط و منطقۀ کُربال که زمانی سرشار از آب و پرنده و زندگی بود حالا به این نقطۀ احیاءشدۀ کمجان بازگشته بود. این تالاب کمکم بهتر آبگیری میشد و تعداد و تنوع پرندگانش بیشتر میشد، توجه اکثر رسانهها را جلب کرده بود و دیگر حالا تلویزیون میآمد، خبرگزاریهای مختلف میآمدند. حمایت رسانهها بود که به رشد کمجان و رشد فهم و دانش ما در حوزۀ محیطزیست کمک کرد.
ادارۀ محیطزیست فارس هم همراهیهایی با ما داشتند که نمیشود از آن چشمپوشی کرد. بعد که دیدند مُصر هستیم و واقعاً داریم کار و تلاش میکنیم و زنده شدن تالاب برای ما اولویت است، هر جا مراسمی بود میآمدند. مدیرکلّ محیطزیست وقت استان فارس در مراسم ما شرکت میکرد. گاهی جمعیتی بین سه هزار و ۵۰۰ تا چهار هزار نفر در این مراسم شرکت میکردند. نگاه ما حوضهای بود و تنها معطوف به کمجان نمیشد. طشک و بختگان و کمجان را یک مجموعۀ مشترک از آبخور رودخانۀ کر و حوضۀ آبی کُر میدیدیم. همیشه این وحدت حوضهای برای ما مهم بود. بعد از آن نشستهای مختلفی در شهرستانهای مختلف با هدف همکاری در راستای زنده شدن هر سه تالاب برگزار کردیم.
در بزرگترین مراسمی که سال ۹۳ برگزار کردیم، دوستان ما از شهرستانهای مختلف مخصوصاً تشکّلهای فعال آن زمان، از جمله «گروه سرو کوهی» که در استهبان فعالیتهای چشمگیری داشتند در مراسم شرکت کردند. دوستان ما از نیریز، ارسنجان، مرودشت و خرامه نیز شرکت کرده بودند، یعنی تقریباً تمام حوضۀ آبی کنار کمجان گرد هم آمده بودند. در آن مراسم ما توانستیم یک کار نمادین انجام بدهیم و با کوزه آب از کمجان به بختگان ببریم و بگوییم کل حوضه اولویت ماست و باید به آن توجه بشود.
مسئولان کشوری و استانی هم در آن مراسم حضور داشتند. بازتاب آن مراسم به قدری گسترده بود که بنری از تصویر زنان روستایی کمجان که با کوزه و لباس محلّی به بختگان آب میبردند و در آن زمین سلهبستۀ بختگان خالی میکردند، سردرِ محلّ اجلاس جهانی COP12 برزیل نصب شد و به گوش همه رسید که حیات تالابها برای زنان روستایی کمجان یا حوضۀ بختگان مهم است. این مجموعه اقداماتی بود که انجام دادیم. سالها به این فعالیتها ادامه دادیم تا بعدها که ادارۀ محیطزیست آمد و یک کانکس محیطبانی برای حفاظت از تالاب آنجا گذاشت. هرچند نیروی کافی برای حفاظت نداشتند ولی در کل اتفاق خوبی بود که افتاد چون کمجان باید زنده میشد.
خواست طبیعت و کائنات بود و ما هم توانستیم وسیلهای در راستای اهداف زمین و کائنات باشیم و خوشحالیم که این فرصت پیدا شد. کمجان، یک تالاب فراموششده، زنده شد و نام یک سرمایۀ جهانی دوباره در کنوانسیونهای جهانی جاری شد. بعد از آن بههرحال عناوینی به ما دادند و تقدیرهایی از ما صورت گرفت. سال ۹۰ به عنوان قهرمان تالاب معرفی شدیم. سال ۹۳ به عنوان پروژۀ زیستی موفق کشور و سال ۹۶ از طرف وزارت جهاد کشاورزی به عنوان خادم خاک کشور معرّفی شدیم. در ۱۴۰۰ هم جایزۀ انرژیگلوپ را از اتریش دریافت کردیم.
اما ما همیشه گفتهایم کمجان با لوح تقدیر احیاء نشده، کمجان با عرق پیشانی روستاییان و دستان پینهزده احیاء شده و نیاز است توجه ویژهای به آن بشود. ما نمونۀ مشارکت مردمی موفق در ایران کم نداریم، ولی در حوضۀ تالاب کمجان کار شاخصی بود و تجربۀ کمجان میتوانست در سایر تالابها نیز استفاده شود. هرچند از این تجربه به صورت مستقیم استفاده نشد، امّا خود ما به تالابهای دیگر استانها رفتیم و مشاورههایی دادیم و خوشبختانه تالابهای دیگری نیز با استفاده از تجربۀ کار کمجان زنده شدند و نیمهجانی گرفتند.
۱۳ سال از زمانی که شروع کردیم میگذرد و دلسرد هم نمیشویم، چون محیط زندگیمان را زنده کردهایم. حال و هوای محیط اجتماعی و جامعۀ محلّی ما، طبیعتش عوض شده و امروز کمجانیها راجع به تالاب حرفهای زیادی برای گفتن دارند. دانش عمومی در مورد تالابها رشد خیلی خوبی داشته و ما عملاً در کمجان جز فعالیتهایی که در راستای توسعۀ پایدار تالاب باشد به چیزی نیاز نداریم.
بعد از طی این پروسه توانستیم تالاب را پهنهبندی کنیم؛ یعنی تالاب تقریباً به چهار پهنه تقسیم شد تا بتوانیم آب را روی بستر آن مدیریت و حفظ کنیم و سطح ایستابی و پایداری و توسعۀ تالاب را افزایش بدهیم. خالی از لطف نیست که بدانیم از زمان احیای تالاب تاکنون هزاران پرنده در قالب ۱۲۰گونه در این منطقه شناسایی شده، حدود ۱۵ تا ۲۰ گونه پستاندار در تالاب داریم، تنوع آبزیان بسیار خوبی داریم بهخصوص که ماهی گورخری پارسی که اصلاً احتمال انقراضش در ایران و فارس میرفت، در کمجان هنوز وجود دارد و یکی از اتفاقات نادر و خوب است.
بیش از دهها گونۀ گیاهی در بستر و حاشیۀ تالاب داریم و سطح گسترۀ احیاءشده با توجه به پوشش گیاهی تقریباً نزدیک به عدد و رقم کنوانسیون یعنی بالای چهار هزار هکتار پوشش تالابی و گیاهی شده است. امیدواریم بتوانیم تالاب را در حدّ و اندازۀ شرایط آبی ثبتشده در کنوانسیون جهانی که ۵۲۵۰ هکتار است برسانیم و احتمال میدهیم بیشتر از آن هم بشود. بهتر بود سازمان محیطزیست تجربۀ کمجان را به سایر زیستگاهها تسرّی میداد. در آن صورت شاهد اتّفاقهای بهتری در زمینۀ تالابها در کشور بودیم.
فصلنامه صنوبر، سال ششم، شمارۀ ۱۶ و ۱۷، ص ۶۰ تا ۷۱.