انجیر یا بختِ برگشتۀ استهبان
سید جواد حسینینژاد/ استهبان در جنوب خاوری فارس، در میان دو کوه و دشت کوچک آن جای گرفته. تنگنایی که بر سر هیچ راه پُررهنوردی نبوده و هنوز هم با کشیدن راههای پهن، در روزگارش دگرگونی چندانی رُخ ننموده. این شهر اگرچه کوهستانی و به خوشآبوهوایی نامور است، در پهنۀ گرموخشک و کمآبِ ایران جای دارد و خشکاندنِ بختگان و دیگر دستکاریهای محیطزیستی به گرموخشکیاش دامن زده است. مردمانش در سازگاری با کمآبی به ترفندهایی توانستهاند گوشهای سبز و شاداب و شاید یکی از بزرگترین جنگلهای دستکاشتِ جهان ( انجیرستان ) را سامان دهند. اینها در کنار سختکوشی شبانهروزی ایشان، به خودبَسَندگی هرچه بیشترِ زندگی در استهبان انجامیده است.
ساختار کالبدی و درختمانند شهر استهبان زادۀ سامانۀ کهن بخشایش آب آن است که پیش از خیابانکشیهای نوین، پیوندی ناگسستنی با یکدیگر داشتهاند. ریشۀ این درخت در چشمهکاریزهای کوچکِ کوههای جنوبی شهر است و از پیوند دادن آبراه آنها بر میانآبِ بادبزنِ آبرفتی (خطالرأسِ مخروطافکنه)، تنۀ درخت ساخته میشود. جوی و راهآبهای شهری شاخههای این درخت به شمار میروند تا با گذر از خیابانها و کوچههای پهن و باریک به اندک باغها و زمینهای کشاورزی آبی در شمالِ شهر برسند. به دیگر سخن، سامانۀ راهها و دسترسیهای شهرِ استهبان برآمده از سامانۀ آبرسانی شهری و کشاورزی آن است که با یکدیگر همپوشانی داشتهاند. دو زیرسامانۀ مذهبی (مسجدها، حسینیهها و…) و انبارشِ آب (آبانبارها، حوضها و…) نیز، در کنار و همسو با این ساختار پدید آمدهاند.
در نگاه و چشماندازی گشودهتر، سامانۀ راهها و زیرسامانههای پیشگفته به بیرون از شهر و کوی و برزنهای آن گسترش یافته و سامانی بزرگتر را هستی بخشیدهاند. این سامانۀ بزرگتر دربرگیرندۀ راههای دسترسی باغهای پیرامونی، کوهستانی و انجیرستان های دیمی است که استهبان را از هر سو تا دوردستها در بر گرفتهاند. جایجای این سامانه، آبانبارها و مسجدهای کوچک و وقفی ساخته شده تا شهر را به باغهای کشاورزی دیم خود گسترش دهند. انگورستان، بادامستان و انجیرستان هایی که کشاورزان افزون بر کارها و سرکشیهای سالانه و هرروزه، تابستانِ خود را در کپرهای زمینهگرا و همخوان با زیستبومِ آن سپری میکردند. کپرهایی با ساختمایههای در دسترس و بومی که کارگشای زندگی ایشان بود.
بر پایۀ همین چشماندازِ گشوده، افزون بر شهرِ انبوه و پیوستۀ استهبان که میشناسیم و در نقشهها و نوشتههای جغرافیایی به آن پرداخته شده است، گونههای دیگری از شهر و زندگی را نیز میتوان بازشناخت. یکی شهر تُنُک، گسسته، بسیار بزرگتر و تابستانی و دیگر زیستی شبانه که هر دو در کَپَرهای کوهستانی و باغی آن دیده میشود و همگی برآمده از زندگی و فرهنگِ کشاورزی ویژۀ استهبان است.
باغداری دیم و انجیرداری از گذشتههای دوری که چندان روشن نیست و دستکم به پانصد سال پیش میرسد، در کنار ایستارِ (وضعیت) جغرافیایی استهبان، فرهنگ و خردهفرهنگهای ویژۀ خود را در زمینههای گوناگون برساختهاند. زندگی و فرهنگی که در گونۀ خود و میانِ شهرهای دور و نزدیک، کم یا بیهمتا به شمار میروند.
انجیر استهبان خشکباری شناختهشده و پُردرآمدترین فرآوردۀ کشاورزی این شهرستان است که بازار و بازرگانی فربهای از دهۀ ۱۳۷۰ خورشیدی پیرامونِ آن پدیدار گشته. این انجیر درختی زیگونه و دوپایه است. به پایۀ نر و میوهاش «بَر» میگویند که زودهنگامتر و در جغرافیایی دورتر و جدا از درخت ماده به بار مینشیند. زنبورهای کوچکِ درون میوۀ بَر گردهافشانی و باروری میوۀ ماده را انجام میدهند. میوۀ بَر دستِکم یک بار آن هم در بهار میبایست از پایۀ خود جدا و به پایۀ ماده نزدیک شود. سرِ پا کردن یک انجیرستانِ دیم از جایابی، گودهزنی و قلمه تا بارآوری درختان، ده تا پانزده سال زمان با سرکشی و نگهداری نیاز دارد که پس از آن نیز باید ادامه یابد. شیوه و فرایند کاشت، داشت و برداشت انجیر، سخت و نیازمند خبرگی و شکیبایی بسیار است.
شیوۀ کهن و بومی کشاورزی دیم در استهبان بسیار آموزنده است. نخست اینکه سروکاری با آبهای زیرزمینی، از چشمه و چاه تا کاریز، ندارد. تا همین چند سال پیش، اگر کسی به استهبان میآمد و باغداری دیم، کوهستانی و انجیرستان بزرگش را میدید، چندان درنمییافت که زیستبوم و چهرۀ آن دستکاری شده و کاربری آن باغ است. بیشتر باغها دیوار نداشتند و با سنگهای کوچکِ نشانه، پرچینهای چوبی یا سنگچینهای کوتاه دستی و بدون ملات از یکدیگر جدا شده بودند. گونههای گیاهی دیگر را کمتر از میان برده بودند و باغها نیز درختانِ گوناگونی داشتند. بسیاری از درختان، پیوندشده بر پایههای خودروی بومی بودند یا در جای آنها کاشته شده و یکنواختی بر ساختار باغها چیره نبود. نَسِتُردَنِ گیاهان بومی و گونههای دیگر از دست رفتن آب و نم خاک را به کمترین میزان میرساند.
آفتکُشها و کودهای شیمیایی کاربردی نداشتند و آنچه به دست میآمد ارزشمند، پاک و زیخوراک (اُرگانیک) بود. بسته به میزانِ خشکسالی از شاخههای درختان میکاستند یا در سالهای بسیار سرد و سرماهای استخوانسوز، کندههای نهچندان کوچک درختان رَز و انجیر را تا روی خاک میبُریدند (به این کار «سیاهبُر» میگویند) تا از خشکی و یخزدگی آنها پیشگیری کنند. جای پای ماشینها بر بسترشان سنگینی نمیکرد و بیرویه و سرسامآور، شمارشان افزایش نمییافت. رهگُذران و جویندگان، چرندگان، پرندگان، جوندگان و زنبورها، بهرۀ خود را از این خوانِ گسترده داشتند و به آتشِ خشم و فزونخواهی انجیرداران (بخوانید انجیرخواران!) با سَم و تله و تفنگ، گرفتار نمیآمدند. به دیگر سخن، مردم باری بیش از توان درخت و زیستبوم نمیجُستند. از دستدرازی به دامن زمین و گزافهخواهی میپَرهیختند و آن را بازماندۀ نیاکان و سپردۀ آیندگان میدانستند و بهر دیگران را نیز در دید داشتند.
این شیوۀ زندگی و فرهنگ پیرامونی آن در دو دهۀ پایانی سدۀ چهارده خورشیدی دستخوش دگرگونی بسیار شده. دگرگونی بنیادینی که پرورش انجیر دیم را بسیار کمرنگ کرده و استهبان را نیز به لبۀ پرتگاهِ نابودی رسانده است؛ اگرچه «مرکز تحقیقات انجیرِ» جهاد کشاورزی دهانها را پُر کرده است. بازارگانی فربه انجیر استهبان و رویکرد توسعهگرا، ناسازگار با زیستبوم و آیندهسوزِ بسیاری از استهبانیان و مدیران، به گسترش بیش از اندازۀ انجیرستانها انجامیده. گسترشی که با دستدرازیهای گوناگون و افسارگُسیخته به زیستبوم و توان بومشناختی استهبان همراه است.
امروزه برای برپایی یک انجیرستان، زمین را از گونههای گیاهی دیگر پاکسازی و «سپیدسازی» میکنند و پهنههای میاندرختی، لُخت و تهی است. باغهای دیم و بومی دیگر را به انجیرستان دگرگون میکنند. بیهیچ ترسی از قانون، گونههای بومی همچون ارژن، کهکم و سروِ کوهی را نابود میسازند و عرصههای محیطزیستی، منابع طبیعی و همگانی را کمکم با کاشت انجیر به داراییهای خود میافزایند. انجیرستانهای دیم را با زدنِ چاههای نیمهژرف و برداشتِ بیرویه از آبهای زیرزمینی، لولهکشی و خرید و فروش شخصی، غیرقانونی، غیرشرعی و غیرانسانی آب و درآمدزایی هنگفت از آن به انجیرستانهای آبی دگرگون کردهاند و بیماریها و آفتهای سهمگین و تازهای به جان درختان انجیر انداختهاند. با دادن کود و بهرهگیری از آفتکشهای فراوان، افزون بر زدودنِ پاکی و زیخوراکی انجیر، باری چندچندان بر دوش زمین گذاشتهاند. با چراغسبز مسئولان، دورتادور انجیرستانها را فنس و دیوار کشیده و دسترسیها و راههای کهن و راهروهای طبیعی جنبوجوشِ جانوران و روانآبها را بستهاند.
شوربختانه، کوهستانهای جنوبی استهبان که چشمهکاریزهای پنجگانه و آبخوان چاههای آب نوشیدنی شهر در دل و درون آنها جای گرفته نیز گرفتار این افزونخواهی بنیادافکن شدهاند. چهرۀ دوستداشتنی و طبیعی این کوهها را که راهروهای بادخیز و ریههای شهر به شمار میروند با گشودن پای موتورسیکلت به دوردستها دگرگون کردهاند. به جای کپرهای بومی، ساختمانهای بلند سیمانی و ناهمگون با پیرامون و در برابر وزش باد برافراشته و با دیوار و فنسکشی، راهها و راهروهای کهن و طبیعی را بستهاند. آلودگیهای گوناگون محیطزیستی را پدید آورده یا افزایش داده و گیاهان و جاندارانِ بومی، وحشی و کمشمار را هم نابود میکنند. چشماندازشان هم ویلاهای تفریحی و شخصیست که درآمد سرشاری از کنار انجیر خواهد داشت.
با درآمدِ چشمگیر و بادآوردهای که از این بازرگانی بیدروپیکر فراچنگ آمده است، ساختارِ اجتماعی، فرهنگی و کالبدی استهبان، بیش از دیگر شهرهای دور و نزدیک، دچار گسیختگی و فروپاشی شده. نمونۀ کوچک آن، گسترش زمینخواری و افزایش بیرویۀ ارزشِ زمین و خانه در این شهر تنگ است که شمار مردمان آن به چهل هزار نمیرسد. ناگفته پیداست که این فروپاشی، برآمده از سیاستگذاریهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی یکسونگر، ناهماهنگ، کوتهبین و پادزیستی و بیبرنامگی مدیران کشور نیز هست.
این افزونخواهیها به دیگر شهرها، دهستانها و روستاهای شهرستان استهبان نیز رسیده و آنها هم روزگار و آیندهای بهتر از شهر استهبان ندارند. «منطقۀ حفاظتشدۀ بختگان» دچار دستدرازیهای گوناگون شده است. رودخانۀ بزرگ «کُر» را سدسازان از دریاچۀ بختگان دریغ داشتهاند. معدنکاوان و نمایندگان پیشین مجلسِ شورای اسلامی راهی بر کنار و بسترِ بیجانش کشیدهاند. کنارههای دریاچۀ بختگان و کاریزهای دهستانِ «خیر» را هم با زدنِ چاههای نیمهژرف سوراخسوراخ کرده و انجیرستان های بزرگ ساختهاند. اینگونه اندک جان و توانِ بازیابی را از بختگان و بومسازگان ارزشمند آن گرفتهاند. دشت «رونیز»، «گُرده» و کوهستان «توده» را هم گرفتار افزونخواهی خود کرده و دَمافزون، آبخوانش را تهی میسازند.
خشکیدن چاههای نیمهژرف، رخ نمودنِ فروچاله و شکافها، بیآبی و کمآبی شهر بهویژه در بهار و تابستان، تنشهای آبی، گردوخاک و… نشانههای فرو افتادن است. برای در آغوش کشیدن بیابان و بیابانزایی، سر بازایستادن نداریم…
فصلنامۀ صنوبر، سال ششم، شمارۀ شانزده و هفده، ص ۱۰۰ تا ۱۰۵.