زباله است، آشغال که نیست!
حبیب دانشور/ در شرکتی که کار میکنم، روی در یکی از سطلهای زباله کاغذ چسباندهایم «زبالۀ خشک» و روی سطل دیگری زدهایم «زبالۀ تر». تقریباً هرروز با اتفاقهای نادری در حوالی سطل زباله روبهرو میشویم و به موازات آن هر روز، کاغذهای بیشتری روی سطلهای زباله میچسبانیم و برای کارمندهای شرکت که همگی درس خواندۀ بهترین دانشگاههای ایران هستند، شفافسازی میکنیم. «به خدا پوست میوه زبالۀ تر است. حتی اگر یه هفته روی میزت مونده باشه و خشک شده باشه.» یا «دوست عزیز، تهماندۀ غذات را خالی کن در سطل زبالۀ تر و ظرفش را بنداز در سطل زبالۀ خشک» و باقی قضایا. مسئلۀ ما ولی این نیست که مصادیق زبالۀ خشک و تر را نمیدانند، چالش اصلی اینجاست که میپرسند: «اینها را از هم جدا میکنید که چی بشه؟ نهایتاً که شهرداری اینها را با هم جمع میکنه و میبره و میریزه یه جای خیلی دور. آلودگیش هم که در زندگی ما اثری نداره».
پلاستیک، چالشبرانگیزترینِ زباله هاست
بهار پیریائی را از رویدادی میشناسم که اردیبهشت پارسال در تهران برگزار شد. در آن رویداد بهار و گروهش با بطریهای خالی آب معدنی، یک سطل زباله درست کرده بودند و از میهمانان برنامه میخواستند بطریهای خالی آب را داخل آن بیاندازند. این تصویری بود که در یک سال گذشته، بهار را در کنار چیزی مرتبط با زباله دیدهام. با این تصور با بهار قرار مصاحبه میگذارم که احتمالاً در کنار شغل حرفهایش، فعالیتهایی هم در حوزۀ تفکیک زباله انجام داده است. اشتباه میکنم. کار اصلی و حرفۀ بهار، زبالهها هستند. میگوید: «از سوم دبیرستان میخواستم در دانشگاه رشتهای بخونم که یه ربطی به تفکیک زباله داشته باشه. برای همین با مشورتهایی که با افراد مختلف کردم، رفتم رشتۀ پلیمر.» میگوید در چهار سال دانشگاه درِ اتاقِ تکتک اساتید دانشکدۀ پلیمر دانشگاه امیرکبیر را زده است، تا یک پروژه در حوزۀ بازیافت مواد پلیمری انجام دهد. اما دریغ از یک پاسخ.
از سال سوم دانشگاه، با چند دوست دیگرش در مسابقۀ «الجی چلنجر» شرکت کرده و الان در مرحلۀ نهایی با چهار گروه دیگر این مسابقه (که در ابتدا ۴۳۰ تیم در آن شرکت کرده بودند)، رقابت میکنند. «الجی آمد و یک مسابقه ترتیب داد و گفت دانشجوها بیان تیم تشکیل بدهند و یکی از مشکلات کشور رو شناسایی کرده و برای حل کردن آن، ایده بدهند و اسمش رو گذاشت الجی چلنجر». عنوان پژوهش آنها «بررسی مدیریت پسماند جامد در مراکز تجاری اداری کشورهای توسعهیافته» است. آنها در ابتدا سیستمی طراحی کردهاند که تفکیک در مبدأ مراکز تجاری بزرگ مثل «کوروش» یا پالادیوم» رخ بدهد و مستقیم برسد به دست مراکز بازیافت، با الگوبرداری از کشورهای توسعهیافته. جایزۀ مسابقه در مرحلۀ ماقبل پایانی این بوده که پنج تیم منتخب میتوانستند با هزینۀ الجی برای ادامۀ تحقیقات به هر کشوری که درخواست میدادند، سفر کنند. بهار و تیمش به کرۀ جنوبی رفتهاند.
«اونجا فهمیدیم تفکیک و رساندن به کارخانۀ بازیافت کافی نیست. باید تولید مادۀ اولیه بازیافتی هم توسط سیستمی که زباله را به کارخانه میرساند انجام شود.» این کار باعث سودده شدن سیستم برای پیمانکارانی که بازیافت از مبدأ را انجام میدهند، میشود. آنها به جز شرکت در مسابقۀ الجی، تلاش زیادی کرده بودند تا در ایران هم حامیانی پیدا کنند و طرحشان اجرایی شود. «ما به هرجایی بگویی، رفته بودیم. شهرداری، سازمان جوانان، محیطزیست، …کمکم داشتیم ناامید میشدیم. حسابی خسته شده بودیم. تا این که با بچههای «گوشه» آشنا شدیم و اونها بینهایت کمکمون کردند.» شروع آشنایی گروه «گوشه» که کاغذ کادوهای پارچهای تولید میکنند با تیم بهار، همان رویداد اردیبهشتماه است.
او میگوید که در گوشه پروژۀشان کمی تغییر کرد. «به جای این که از مبدأ زباله برسیم به محصول، از محصول شروع کردیم. یعنی یک صندلی طراحی کردیم به اسم «عنصر ۴۰» که همۀ موادی که برای تولیدش لازمه، بازیافتی است و حالا ما میرویم سراغ تولید کردن مادۀ بازیافتی و بعد تفکیک از مبدأ». اتفاقی که عملاً باعث حرکت معکوس چرخه شد.
بهار چند ماه دیگر قرار است برای ادامۀ تحصیل به ایتالیا برود. در این چند ماه کار نیمهتمام دیگری هم دارد. او برای شرکت «پارسا پلیمر شریف» که یکی از شرکتهای بزرگ تولید ترکیبات پلیمری است، یک کارخانۀ بازیافت طراحی میکند. «ما در حال طراحی کارخانهای هستیم که ۱۰برابر میانگین ظرفیت واقعی کارخانهها و کارگاههای بازیافت فعال ایران ظرفیت داره و مهمتر اینکه محصول بازیافتی شناسنامهدار تحویل بازار میدهد».
دربارۀ کیفیت پلیمرهایی بازیافتی در ایران، بهار میگوید: «مواد اولیۀ بازیافتی که در ایران تولید میشوند، شناسنامه ندارند و این کار را برای کسی که بخواهد از آن مواد برای محصولش استفاده کند، سخت میکند.» دلیل آن هم این است که بیشتر مواد اولیۀ بازیافتی زیرپلهای تولید میشوند. پلیمرهای بازیافتی طبق قانون وزارت بهداشت، در بستهبندی صنایعغذایی نباید استفاده شوند. بهار میگوید پلیپروپیلن و پلیاتیلن پلیمرهایی هستند که او دارد بر روی آنها کار میکند. «تا ۶ بار بازیافت میتوانیم در محصولات مختلف از مواد بازیافتشده استفاده کنیم.» بهار میگوید وقتی که پلیمری را بازیافت میکنیم، عمدتاً شفافیت و خواص فیزیکی آن کاهش پیدا میکند. «محصول تیرهتر و با خواص پایینتری از لحاظ فیزیکی میشوند. مثلاً یک چیزی، گونی نانوایی بوده، با یکبار بازیافت میشود داشبورد پراید».
مواد پلیمری یا چیزهایی که در ادبیات روزانه به عنوان «پلاستیک» و «لاستیک» میشناسیمشان، یکی از ارزشمندترین قسمتهای پسماند خشکاند. در حالی که این مواد ۱۵ تا ۲۰ درصد زبالههای خشک را شامل میشوند، اما در ایران درصد بسیار کمی از آنها بازیافت میشوند. بهار میگوید: «شرکتهای بزرگ افتخارشان این است که روز به روز درصد مواد بازیافتی در محصولاتشان بالاتر میرود. آدیداس پارسال یک کفشی تولید کرد که ۱۰۰درصدش از مواد بازیافتیای بود که از زبالههای داخل دریاها تولید شده است».
برای ما ضروری است، برای غربیها زیبا!
با ژینوس تقیزاده، به واسطۀ یک سمن محیطزیستی آشنا شدهام. اما تصور میکنم افراد بیشتری او را به واسطۀ فعالیتهای هنری و روزنامهنگاری بشناسند. قبلاً چند باری به خانهاش رفتهام و از دیدن وسایل خانهاش متحیر شدهام. عکس خانه را که منتشر کرده بودم، دوستان زیادی تصور کرده بودند کافهای در مرکز شهر است و از من آدرسش را میخواستند. خانهای که بعداً معلوم شد خودش طراحش بوده است. ژینوس توضیح داده بود که چگونه با وسایلی که از نظر بقیه دور ریختنی است، خانهاش را طوری طراحی کرده که چشم بیشتر مهمانها از دیدن طراحی خانه، برق بزند.
با او که صحبت میکنم، میگوید مدت زیادی است که دربارۀ خریدن وسایل چوبی دچار عذاب وجدان است. «ما و کسانی که دغدغۀ استفاده نکردن از کاغذ را داریم و یک برگ کاغذ را برمیداریم پشتش هم مینویسیم، چطوری میشود که با خیال راحت وسیلۀ چوبی میخریم؟» میپرسد که از یک میز تحریر چوبی، چهقدر کاغذ میشود تولید کرد؟
به همین خاطر او ترجیح داده از مصنوعات چوبی قدیمی استفاده کند. «معمولاً مصنوعات چوبی نویی که به دستم میرسد را نگه نمیدارم. میدهم به کسانی که به وسایل نو علاقهمند هستند.» به جز وسایل قدیمی، ژینوس گاهی کاربرد یک وسیله را تغییر میدهد و از چیزی به جای چیز دیگری استفاده میکند: «چند سال پیش، من در یک خانهای مستأجر شدم که قبل از من خانم پرستاری ساکنش بوده و یکسری کتاب اطلاعات دارویی اونجا جا گذاشته بود. کتابهای این حوزه هم خیلی باید بهروز باشد و اون کتا بها به درد هیچ کسی نمیخورد. من چسباندم به هم و رنگش کردم و شد پایههای میز شیشهای و آباژور و از این چیزها».
ویدا، یکی از دانشجوهای سال بالایی دانشگاه نیز تجربهای مشابه ژینوس در استفاده از وسایل بهدرد نخور داشته، از تجربهاش در مواجهه با پروژههای کلاسی رشتۀ معماری میگوید: «ما در خیابان راه میرفتیم و میدیدیم چیزی هست که به درد پروژۀ ما بخورد؟ یکبار یکهویی یک آینۀ شکسته دیدیم، جلوتر یک قاب شکسته پیدا کردیم، جلسۀ بعد این دو را ترکیب کردیم» او و یکی از همکلاسیهایش در جواب استادی که خواسته بود دانشجوها «خودشان را بسازند» آن را نشانش دادند و گفتند: «این منم. هرکسی میتواند من را یه جور ببیند. همه یک تصویر واحد از من ندارند».
او میگوید آنقدر در پروژههای مختلف این کار را تکرار کرده بودند که صدای دانشجوهای دیگر هم در آمده بود. بقیه میگفتند: «باز اینها م یروند از سر کوچه یه آشغالی پیدا میکنند، میآیند و میگویند این کار ماست!» بنده خداها خیلی هم بیراه نمیگفتند. به غیر از دانشجوهای دیگر، خانوادهها هم با موضوع درگیر شده بودند. «مامانم قبل از این که آشغالها را بدهد بابام ببرد دم در، با من چک میکرد که اینها محتوای آشغال امروزه هست، ببین چیزی نمیخواهی از داخلش؟»
ژینوس از تجربۀ مواجههاش با مردم کشورهایی میگوید که با وفور نعمت طبیعی مواجهاند. ازکشورهای اروپایی که در بیشتر مواقع به عنوان الگوی موفق استفاده از منابع طبیعی، در جامعۀ ما شناخته میشوند. او میگوید که در سفر اخیرش به ایرلند، از حجم چوبی که دور ریخته میشده، داشته شاخ در میآورده. «من در دوبلین، در یک گالری فعالیت میکردم. اینها یک سری نمایشگاه سهماهه برگزار میکردند و برایش یک دیوارههایی میزدند. بعد که نمایشگاه تمام میشد ۲ تا کامیون چوب را میریختند دور. آنجا هم در مرحلۀ بازیافت چوبها را خرد میکردند و میدادند کارخانههای نئوپان یا اینکه رهایش میکردند در طبیعت.» او میگوید تنها کسانی که از دیدن این کامیونهای چوبِ دور ریخته، غمگین میشدند او و بسام الصباح، هنرمند عراقی-ایرلندی بودهاند. «ما دو تا باورمان نمیشد. مایی که برای نگه داشتن یک درخت در کشورهایمان باید کمپین درست کنیم تا نگهش داریم، داشتیم از نزدیک آن صحنه را نگاه میکردیم.»
آن دو به این فکر میکردند که اروپاییها به خاطر وفور نعمت طبیعی، ارزش چوب را نمیفهمند. البته اروپاییها به جز برخورد با منابع دست اولی مثل چوب، در مواجهۀ با اشیای قدیمی، مشابه ما عمل نمیکنند. ژینوس میگوید: «برای ما نهایت عمر یک ساختمان ۲۰ ساله و بعدش بهش میگیم کلنگی. اشیایی هم که میسازیم بیشتر از این دوام نمیاره. ما به ندرت تو خونۀ کسی از اطرافیان یه کمد ببینیم که مثلاً ۳۰۰ سالشه!» او میگوید باید ترویج کرد تا طراحان و تولیدکنندگان مبلمان چیزهایی بسازند که طول عمر بالا داشته باشد. «و اگرنه نمیشود انتظار داشت از یک وسیله، افراد مختلف استفاده کنند». از نظر ژینوس تقیزاده، ما در فقر منابع باید برخوردمان با اروپاییها فرق داشته باشد. «شاید بازیافت و یا دوباره استفاده کردن از چیزهای قدیمی، برای اروپاییها یک رفتار تزئینی باشد، اما برای ما یک ضرورت است».
صاحب این کیسۀ زباله تنها است
لیلا پاپلی یزدی را از قبل نمیشناسم. در طول تهیۀ گزارش یکی از معلمهای مدرسهمان که خودش با او همکاری دارد معرفیاش میکند. پاپلی یزدی میگوید که از سال ۸۰ در قالب یک گروه، مستمراً مشغول کار در حوزۀ باستانشناسی معاصرند. حالا هم به سفارش مرکز مطالعات و برنامهریزی شهرداری تهران، مشغول پژوهشی برروی زبالههای پایتخت هستند که فعلاً در دو منطقۀ ۷ و ۱۷ در حال اجرا است. «سؤال پژوهش ما این است که آیا الگوهای طبقات اقتصادی-اجتماعی و تزاید فقر، در مواد فرهنگی پسماند مشاهده میشود یا نه؟»
پاپلی یزدی و تیمش به سراغ مخزنهای زبالۀ خیابانها میروند و با جستجو در میان کیسههای زباله، به شناختی دقیقتر از زندگی انسان معاصر میرسند. پژوهشی که هنوز در مرحلۀ تحلیل است و جزئیات کامل آن منتشر نشده است. از آنجایی که این اولین پژوهشی است که به این شیوه به سراغ زبالههای شهروندان تهرانی میرود، از او میپرسم که شاخصهایی که با آن دادههای پژوهش ارزیابی میشوند از کجا آمدهاند؟ میگوید: «شهرداری یکسری اطلاعات به من داده است. مثلاً میزان سرانۀ پسماند طبقات اجتماعی مختلف چهقدر است؟ اما منِ باستانشناس خودم باید شاخصههای مواد فرهنگی را پیدا کنم و به یک متوسطی برسم که وقتی میگویم مردم فرودست یا مردم دارا، دقیقاً منظور چه گروههایی هستند.»
میگوید شاخصها را خودشان از دل پژوهش تعریف میکنند. «برای مثال در یکسری از خیابانها در منطقۀ ۱۷، حدوداً ۳ یا ۴ درصد کیسههای زبالۀ کار شده ما دارای بقایای گوشت قرمز هست. شما اما هرچهقدر به سمت مناطق بالاتر میآیید این درصد تغییر میکند. در حوالی سهرهوردی شاید ۳ یا ۴ درصد کیسههای زباله اثری از گوشت قرمز ندارد! یا مثلاً در مناطق جنوبی شما کمتر اثری از حیوانات خانگی در زبالهها م یبینید، اما هرچی بالاتر میروید این آثار بیشتر میشود.» اینها نمونهای از شاخصهایی است که این گروه با آن فقر و دارایی محلههای مختلف را تعریف میکند.
از پاپلی یزدی میپرسم که آیا از گروههای خاص هم نشانهای دارند؟ کسانی که تنها زندگی میکنند یا افراد گیاهخوار. میگوید که دادههایشان از افرادِ تنها، خیلی زیاد است. «تنهایی کاملاً مشخصه! بهخصوص نوع غذا خوردن افراد تنها. مثلاً خیلی از چای کیسهای استفاده میکنند. یا مصرف بیسکوئیتشان زیاد است به نسبت.» دربارۀ افراد گیا هخوار میگوید کار کمی پیچیده میشود، چرا که آنها نمیدانند افراد از سر فقر گوشت نمیخورند یا که گیاهخوارند؟ «اما از آنجایی که ما مجموعۀ محتویات یک کیسه را بررسی میکنیم، میتوانیم تا حدودی حدس بزنیم که فرد گیاهخوار هست یا نه.
مثلاً فرض کنید کسی که به خاطر فقر گوشت نمیخورد، کمتر به موز یا کلم بروکلی یا آناناس دسترسی دارد. اما در کیسۀ زباله فرد گیاهخوار نشانههایی از این نوع میوهها و سبزیجات پیدا میشود.» او میگوید نشانههای دیگری در ارتباط با پسماند غذا وجود دارد که نشانهای از کارمند بودن افراد است». مثلاً در بعضی کیسهها بقایای غذای آماده زیاد دیده م یشود و این یکی از نشانههای کارمند بودن افراد است.» پاپلی یزدی تأکید میکند نه فقط یک عامل، بلکه مجموعهای از عوامل در کنار هم میتواند شیوۀ زندگی فردی یا جمعی یا طبقاتی را مشخص کند.
سؤال دیگرم از او دربارۀ افرادی است که زبالههای خشک و ترشان را از مبدأ تفکیک میکنند. از او میپرسم: «کسانی که زبالهشان را تفکیک میکنند، باعث سختتر شدن کار شما نمیشوند؟ » میگوید که تفکیک کارشان را سخت یا آسان نمیکند. تنها روش کارشان را تغییر میدهد. هرجا فکر میکنیم تفکیک صورت گرفته میرویم با غرفههای بازیافت یا افراد زبالهگرد دربارۀ زبالههای خشک صحبت میکنیم.» پاپلی یزدی میگوید آنها در طبقات محروم خیلی بیشتر شکلی از بازیافت را مشاهده کردهاند. «از آنجایی که درآمدشان کمتر است، زباله خشکشان را میفروشند به زبالهگردها و به همین خاطر بیشتر چیزی که ما در مناطق محروم میدیدیم زبالۀ تَر است و برعکس هرچه به مناطق بالاتر میرویم تفکیک کمتر است و در یک کیسه، همهچیز دیده میشود.» او میگوید به همین خاطر پراکندگی افراد زبالهخر هم در مناطق حاشیهای و فقیرتر بیشتر است. «نه به این خاطر که حجم زباله بیشتر است، برعکس. حجم زباله کمتر است اما زبالۀ خشک تفکیک شده اونجا بیشتر مشاهده میشود».
زبالههای عزیزِ من!
پریماه را تا به حال از نزدیک ندیدهام. با او در اینستاگرام آشنا شدهام و میدانم دانشجوی علوم اجتماعی است. در پاسخ به سؤالی که از افراد خواستهام نظرشان را دربارۀ زبالهها بنویسند، نوشته «من هیچوقت دستمال کاغذی در جاده نمیریزم. نه برای این که کار زشتیه! چون احساس میکنم که خیلی تنها و غریب میماند! حتماً میذارم که در شهر با فامیلهایش بندازمش دور». در واکنش به پاسخش، چند شکلک خندان تحویلش میدهم. در ادامه مینویسد: «ممکنه بگی اگر در شهر هم در سطل زباله بندازی، باز هم از بقیۀ دستمالها جدا شده! نکته اینجاست که در شهر پر از آت و آشغاله و در کیسه زباله هم همینطور. اینطوری خیلی راحت دوست میشه با بقیه! » حرفهایش را که ابتدا جدی نگرفته بودم، جدی میگیرم. یا دست کم جدیتر میگیرم و به جای شکلک لبخند، برایش مینویسم: «داری جدی میگی؟» در دفاع از خودش سعی میکند چیزهایی بگوید تا باور کنم.
توضیح میدهد که این قضیه فقط به دستمالهای کاغذی ختم نمیشود و او از دور انداختن چیزهای دیگر هم، در جایی دور از موطن، ناراحت میشود. «چند سال پیش رفته بودیم شرق آسیا. لب مرز که میخواستیم از مالزی وارد سنگاپور شویم، ساکهایمان را میگشتند. چون ایرانی بودیم به ما گفته بودند اگر وسیلۀ تیز و برندهای داریم، در بیاوریم که پلیس مرزی به ما گیر ندهد. ما در چمدانمان یک چاقوی میوهخوری نارنجی داشتیم که یک دوست قرمزی داشت توی خانهمان در تهران. چاقو را انداختیم کنار یک جاده، قبل از رسیدن به مرز سنگاپور و مالزی.» میگوید تا چشمش کار میکرده، از شیشۀ عقب ماشین چاقو را نگاه کرده و یواشکی برایش گریه کرده.
فائزه هم دوست مجازی دیگری است که به سؤالم پاسخ میدهد. حرفهایش را در اینستاگرام با این جمله آغاز میکند: «آشغالها یادآور خاطرات هستند، با یک بازیافت ذهنی.» از او میخواهم که جملۀ گنگ اولیهاش را بیشتر توضیح دهد. کمی غرولند میکند و چند روز بعد داستان مواجههاش را با دستمال چرک خانه، با جزئیات مینویسد. «۷-۶ سال پیش، مدتی بود در راه مدرسه یک روسری پشت ویترین مغازه دلبری میکرد. روسریای با گلهای ریز زرد و پسزمینۀ صورتی چرک. چون مامانم گفته بود نباید تنها بروی درِ مغازه، هر روز ازش میگذشتم. تا یک روز قبل مدرسه پول عیدیهام را برداشتم که بروم بخرمش. رفتنی بسته بود. پس تا ظهر باید صبر میکردم. مدرسه گذشت و هیچی نفهمیدم. رفتم و خریدمش.» فائزه بعد از خرید روسری، آن را با پلاستیک در کولهاش گذاشته و رفته خانه و سریع زیر روسریهای دیگر قایمش کرده، تا وقتی کسی خانه نبود سرش کند و جلوی آینه رژه برود!
«دقیقاً دو هفته بعد از مدرسه که اومدم دیدم مامان داره با یه دستمال صورتی چرک که یک کمی هم خاکی بود، تلوزیون رو پاک میکنه. تا اومدم بگم «وای من روسری این رو دارم» خودش شروع کرد «این روسریت رو دیدم رنگش چرکه، گفتم حتماً کهنه است، دستمال خونهاش کردم.» فائزه میگوید که آن روز بعد از شنیدن این جمله قلبش افتاده و دلش ریخته و رفته در اتاق یواشکی گریه کرده! اما الان که به دستمال چرک گردگیریِ توی کشو نگاه میکند، دلش بیشتر از روسری بودن آن دستمال، برای مادرش تنگ میشود. «مامان الان پیش خداست».
زبالهگردها، کار مهمی میکنند
با بهار پیریائی که صحبت میکنم، پس از پایان سؤالهای من میگوید چیز دیگری هم هست که من نپرسیدهام و همیشه برایش مهم بوده است. «همه فکر میکنند این زبالهگردها نباید در شهر حضور داشته باشند و اغلب نگاهی تحقیرآمیز نسبت به آنها دارند. در حالی که کار خیلی ارزشمندی را انجام میدهند.» طبق آمار سال ۹۵ شهرداری این افراد روزانه ۳درصد زبالههای تهران را از مخزن زباله تفکیک میکنند. که در مقیاس شهری مثل تهران، عدد به نسبت بزرگی است. او میگوید که بارها دنبال زبالهگردها رفته تا ساز و کارشان را بفهمد. حتی شده برای جلب اعتمادشان با آنها زباله جمع کرده. «میدانم با اتفاقهای خیلی کوچک میشه کمک بزرگی به اینها کرد. مثلاً به گونیهای آنها بند وصل کرد تا شبیه کوله بشود و کمرشان کمتر آسیب ببیند. یا دستکش و چنگک و ماسک به آنها داد.» میشود با این کارهای ساده، به این افراد رسمیت داد و در قدمهای بعد، آنها را به کمک بیمه و خدمات درمانی، بیشتر حمایت کرد.
فصلنامۀ صنوبر، سال دوم، شمارۀ پنجم، ص ۲۲ تا ۲۹.