مقدّمه‌ای بر پیاده‌ روی

حسین رسول‌زاده/ انسان هنگامی آغاز شد که بر روی دوپایش قامت کشید و در برابر جهانی که در مقابلش گسترده بود به پیاده‌ روی پرداخت. این پیاده‌­روی، این پیمودن، این راه گشودن او را به کشف جهانی نائل ساخت که به او زبان و تفکر را اهداء کرد. به گفته­ی ارلینگ کاگه، «زبان چیزی نیست جز یک پیاده‌روی طولانی.» در واقع نیز به همین سبب است که ردپای پیاده‌روی را در زبان می‌توان دید؛ چندان که در یکی از کهن‌ترین زبان‌های دنیا- سانسکریت- زمان گذشته با کلمه­ی «گاتا» یعنی آنچه تاکنون «پیموده‌ایم» و زمان آینده با «آناگاتا» یعنی آنچه هنوز «نپیموده‌ایم» نمایش داده می‌شود.۱ چنان‌که در زبان فارسی، هنگامی که می‌خواهیم سخن مخاطب را قطع کنیم، می‌گوییم: «بمان» انگار که او در حال راه رفتن است و ما می‌خواهیم بایستد، درنگ کند، بماند.

در تاریخ فلسفه نیز اندیشیدن با پیاده‌روی راه خود را بازجسته است. چنان‌که در سنت عرفانی و اندیشه‌گی ایرانی «راه رفتن» در معنای اندیشیدن متجلّی شده است: «چون راه رَوی، راه­ بَری.» یا چنان که شمس تبریزی گفت: «اگر در این راه که می‌روی مجاهده می‌کنی…» و عطار: «خود راه بگویدت که چون باید رفت…»

از زمان سقراط که در کوی و برزن راه می‌رفت و می‌پرسید تا فلاسفه‌ی مشائی که اندیشه را در گفت‌وگو می‌پیمودند تاکنون فلسفه در حال پیاده‌روی بوده است. معروف است کانت در ساعات مشخص و منظمی از خانه بیرون می‌زد و به سوی خیابان­ خلوت کوچکی فرورفته در میان درختان زیزفون- تفرجگاه فیلسوف- پیاده‌روی می‌کرد چندان که همگان می‌دانستند اکنون ساعت۳:۳۰ است و در واقع «اهالی شهر کونیگسبرگ ساعت‌هایشان را با پیاده‌روی او تنظیم می‌کردند»۲. فیلسوف همچنان که راه می‌رفت در چنان اندیشه‌ای راه می‌پیمود تا به «نقد خرد ناب» می‌پیوست. این پیاده‌ روی- پیاده‌زیستی- هیچ‌گاه نه به تأخیر می‌افتاد و نه تعطیل می‌شد. تنها یک­ بار پیاده‌روی کانت انجام نشد- و ساعت‌های اهالی شهر میزان نشدند- و آن روزی بود که کانت غرق در خواندن «امیلِ» ژان ژاک روسو، پیاده‌روی را فراموش کرد! در واقع به قول ارنست کاسیرر، «کانت چنان مجذوب امیل شده بود که از پیاده‌روی روزانه چشم پوشید»۳.

از قضا خودِ ژان ژاک روسو نیز همواره در پیاده‌روی زیست. او در جوانی و اغلب در روزهای یکشنبه «با قدم زدن در تپه‌های اطراف ژنو از زندگی روزمره‌ی خود فرار می‌کرد»۴ و این فرار در یکی از پیاده‌ روی‌ ها او را در مسیر دیگری از زندگی قرار داد. هنوز در دشت‌های بیرون شهر قدم می‌زد که شیپورِ بسته ­شدن دروازه‌های شهر را شنید. می‌شنید که بر طبل می‌کوبند و وقتی دید پل متحرک را بالا می‌برند- آن­‌گونه که در «اعترافات»۵ روایت کرده- تصمیم گرفت دیگر به آن شهر باز نگردد. گویا با همین پیاده‌روی­های نخستین در آغاز جوانی، به پیاده‌روی­­های واپسین در دوران پختگی رسید؛ آن‌گاه که در جزیره‌ی سَن‌پیئر که در سکوت و تنهایی به پیاده‌روی­های مفرّح طولانی می‌پرداخت و گام‌هایش در «تفکرات تنهایی» طنین‌انداز می‌شد. او بعدها در کتاب ناتمامِ خیال‌پردازی‌های یک گردشگر تنها از این پیاده‌روی‌ها با حسرتی چنین یاد می‌کند:

«اگر با من بود می‌توانستم تمام ابدیت را در آنجا سپری کنم.» او ساعت‌ها راه می‌رفت و با هر گامی خیالی می‌پیمود.

روسو کتاب خیال‌پردازی‌های یک گردشگر تنها را در قالب ۱۰ گردش همچون پیاده‌روی­هایی طولانی تحریر کرده و در هر گردش به خیالی پرداخته است؛ به تفکری و به تأملی. گویی هر تفکری و هر رؤیایی از پیاده‌ روی­ های طولانی او در تنهایی زاییده می‌شد.۶

اما در حالی که روسو گام زدن در تنهایی- در جزیره‌ی سن‌پیئر- را به دور از کتاب‌هایش «و بی آن که قلمدانی در دسترس داشته باشد» دنبال می‌کرد توماس هابز «برای پیاده‌روی، عصایی داشت که در بالای آن یک قلم‌نی تعبیه شده بود تا بتواند در طول مسیر هر چیزی را که به ذهنش آمد یادداشت کند»۷.

نیچه اما می‌گفت: «من فقط با دست نمی‌نویسم. پای من نیز در این کار بی‌وقفه سهیم است.»۸

همین پا بود که او را به «پیمودنِ» آنچه از دست جاری می‌شد، به پیاده‌روی‌های طولانی‌مدّت در دامنه‌ی کوه‌ها و سراشیب جاده‌های کوهستانی می‌برد. پاهایی برای نوشتن: «اغلب مرا دیده‌اند که در رقص بوده‌ام. در آن روزها بدون سایه‌ای از خستگی هفت یا هشت ساعت در کوهستان پیاده‌ روی می‌کردم.»۹ حتّی از این هم فراتر رفته و در «شامگاه بتان» در پاسخ فلوبر که گفته بود: «انسان فقط هنگامی می‌تواند بنویسد یا بیندیشد که نشسته باشد.» نوشت: «تنها اندیشه‌هایی ارزش دارند که به هنگام گام زدن به دست آمده‌اند.» سال‌ها بعد- شاید در واپسینِ قرن بیستم- جان کاگ برای «خود شدن» یا به قول نیچه برای «همان که هستی» ­شدن سعی کرد مسیر گام‌های نیچه در کوهستان را دنبال کند، اما به گمانم او در این بازآفرینی، بیشتر از آنکه «پیاده‌روی» کند، کوه‌پیمایی کرده است.۱۰

زرتشتِ نیچه، ۳۰ ساله بود که راه به سوی کوهستان پیمود و پس از ۱۰ سال وقتی بازمی‌گشت «کودک» شده بود.۱۱

این معجزه‌ی پیاده‌روی­ است: کودک ­شدن و به شگفتی اندر شدن. دیدنِ دوباره‌ی جهان آدمی را در آغاز زیستن قرار می‌دهد؛ آن‌گاه که همچون کودکی برای نخستین بار به جهان می‌نگرد. هنری دیوید ثورو می‌گفت: «لحظه‌ای که پاهایم شروع به حرکت می‌کنند افکارم جاری می‌شوند.»

هایدگر در دل کوهستانی که جنگل سیاه خوانده می‌شود، در ارتفاعات توتناوبرگ کلبه‌ای ساخته بود، مکانی برای نوشتن و اندیشیدن. او اغلب اوقات در هر فرصتی که به دست می‌داد «از فرایبورگ تا کلبه، مسافت هجده کیلومتر، پیاده می‌پیمود که هشتصد متر آن شامل بالاروی بود و در اوایل بامداد شروع می‌شد»۱۲.

او در کوره‌راه‌های جنگلی، فراسوی کلبه‌اش به پیاده‌روی می‌پرداخت و به هستی و زمان می‌اندیشید. دو مفهومی که در هر گامی طنین‌انداز می‌شد. یادداشت‌های روزانه‎‌ی کافکا پر از پیاده‌روی­ است: «بیرون، توی هوای بارانی به قصد پیاده‌روی در سکوت…» یا «دیروز پیاده‌روی با سگ در غروب. ردیف درخت‌های گیلاس از جایی که جنگل تمام می‌شود، به آدم تقریباً همان احساس خلوتِ یک اتاق را می‌دهد.»

حتی آدم‌های زیسته در رمان‌ها و داستان‌ها نیز پیاده‌ روی می‌کنند. اگر صفحاتی از رمان بوف­کور را بگشایید، به لحظاتی برمی‌خورید که راوی هنوز در حال پیاده‌روی است:

«شب آخری که مثل هر شب به گردش (پیاده‌روی) رفتم هوا گرفته و بارانی بود و مه غلیظی در اطراف پیچیده بود؛ در هوای بارانی که از زننده‌گی رنگ‌ها و بی‌حیایی خطوط اشیاء می‌کاهد، من یک نوع آزادی و راحتی حس می‌کردم و مثل این بود که باران، افکار تاریک مرا می‌شست…» به تعبیر ارلینگ کاگه سرتاسر رمان اولیس- اثر جیمز جویس- اتفاقی‌ست که طی آن، این کتاب ۷۳۶ صفحه‌ای، «استیون ددالوس و لئوپولد بلوم در یک روز معمولیِ شانزدهم ژوئیه‌ی ۱۹۰۴ پیاده‌روی‌شان را در خیابا‌‌های دوبلین، درون و بیرون خانه‌ها و بالا و پایین پله‌ها آغاز می‌کنند»۱۳.

و مایکل هریس قسمتی از رمان غرور و تعصب را به یاد می‌آورد که در آن الیزابت هر بار که وضع موجود آزارش می‌دهد «شروع به قدم زدن در بالای تپه‌­ای خارج از شهر می‌کند. اما چرا؟… سالن پذیرایی برای تفکر او کافی نیست. او نیاز دارد که در حرکت باشد، نه با درشکه و اسب، بلکه روی دو پا…»۱۴ و هنوز راویان چارلز دیکنز در داستان‌های شبگردی‌ها و یک پیاده‌روی آماتور در حال پرسه ­زدن و پیاده‌روی در خیابان‌های مه‌آلود لندن هستند. در بخشی از رمان جین ایر باید نامه‌ای پُست شود و راوی برای این کار «داوطلب» می‌شود زیرا «دو مایل راه بود و می‌توانستم در آن بعدازظهر زمستانی پیاده‌روی مفرّحی بکنم… زمین سفت بود، هوا آرام بود، راه خلوت… در مسیری بودم که گل‌های وحشی‌اش در تابستان و دانه‌های خودرو و تمشک‌هایش در پاییز جلب­ نظر می­کرد… اما بهترین تحفه‌ی زمستانی‌اش همان خلوت محض بود و سکون گیاهان بی‌برگ».۱۵

و همچنین سرتاسر بلندی‌های بادگیر سرشار از پیاده‌روی ا­ست.

اما این پیاده‌روی چیست؟

در اینجا بی ­آنکه بخواهم- و نه حتی بتوانم- به روایتِ آرای متفکران بپردازم یا به سیاق رویکردهای روانشناختیِ دم‌دستی، در دام نتایج روانیِ پیاده‌روی بیفتم، می‌خواهم تأکید کنم که پرسشِ «پیاده‌روی چیست» پرسشی رها و خود ذات است. پس باید بتواند- خود بتواند- پاسخش را از ذات پرسش به دست آورد.

اغلب به پیاده‌ روی‌ های ژان ژاک روسو و کتاب خیال‌پردازی‌های یک گردشگر تنها فکر می‌کنم یا شاید به پیاده‌روی‌های او در خیال‌پردازی‌های یک گردشگر تنها. این کتاب که واپسین اثر روسو و در قالب ۱۰ «پیاده‌روی» تحریر شده کتابی‌‌ست «ناتمام». و این به طرز عجیبی معنادار به نظر می‌رسد. زیرا پیاده‌روی در ذات خود ناتمام است؛ ناتمامیت. پیاده‌روی همواره ناتمام است، زیرا که باید بار دیگر بازگشت. پیاده‌روی رفتن نیست، سفر نیست، سیاحتی خطی نیست بلکه کنشی‌ست حلقوی، مبتنی بر ناتمامیت و بازگشت. در پیاده‌روی نمی‌توان رسید. بر پیاده‌روی، پارادوکس‌های زنون جاری‌ست. بنابراین بر پیاده­روی شتاب حاکم نیست. پیاده‌روی با پیاده رفتن متفاوت است. «یکی از پژوهش‌های بسیار مهم دانشگاه هارتفوردشایر که با همکاری شورای فرهنگی بریتانیا انجام شده است، نشان می‌دهد که سرعت پیاده‌روی عابران پیاده در سی و دو شهر سراسر جهان فقط در طول ده سال مابین ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵، ده درصد افزایش پیدا کرده است.»۱۶

اما پیاده‌روی پیوستن به شتاب جهان و زندگیِ روزمره نیست بلکه خروج از آن است. با پیاده‌روی جهان آهسته می‌شود. پیاده‌روی آهسته کردنِ شتابِ دیوانه‌وار است. پیاده‌زیستی زیستن در آهستگی­ است؛ یک خرابکاری کوچک در سیستم شتاب‌آلود روزگار. آنکه پیاده به سوی محل کارش می‌شتابد پیاده‌روی نمی‌کند بلکه با پای پیاده­ به شتاب جهان می‌پیوندد؛ او عابر است. کافکا در یکی از سفرهایش از «پیاده‌شتابی» آدم‌ها در یک شهر کوچک به حیرت می‌افتد: «آدم کاملاً حیران می‌مانَد که مردم در غروب یک شهر کوچک با این همه شتاب چه هدف واقعی دارند… آنها در خودِ شهر زندگی می‌کنند، فاصله‌ی زیادی واقعاً در میان نیست و بنابراین شتاب کردن دلیلی ندارد.»۱۷ پیاده‌روی انزواست. بنابراین از راهپیمایی دسته‌جمعی بیرون است. حتی آن‌گاه که در روزهای بارانی، پیشکارِ کانت چتری بر فراز او می‌گشود تا در پیاده‌روی خیس نشود، پیاده‌ روی او به «هواخوری» تقلیل می‌یافت.

انزواگونگیِ پیاده‌روی، انسانِ پیاده‌رو را به فراسوی شلوغی و ازدحام می‌کشانَد؛ به تنهایی. پیاده‌روی بر دوش گرفتن انزوا و بیرون بردن آن در تنهایی‌ست؛ کشف سکوت در ناگهانگیِ زندگی.

«در چهاردهم آوریل ۱۹۳۴ ریچاردبرد برای پیاده‌روی روزانه­ی خود آماده می­شد. هوا طبق معمول ۵۷ درجه‌ی سانتی‌گراد زیر صفر بود. برد در حالی که قدم‌های استوارش را بر توده‌ی برف می‌گذاشت، ناگهان ایستاد تا گوش بدهد؛ به هیچ.»۱۸

اما او در جایی به صدای «هیچ» گوش خوابانده بود که هیچ و سکوت پیش از او در آنجا حاضر بود؛ او در قطب قدم می‌زد. پیاده‌روی دامنه‌ای فراخ‌تر دارد. می‌تواند کشف سکوت باشد در میانه‌ی هیاهو. دارم به پیاده‌ روی‌ های کی‌یرکگور در خیابان‌های نه‌چندان خلوت کپنهاگ فکر می‌کنم و می‌توانم او را به یاد بیاورم با قامتی خمیده که (گویی انزوایش را بر دوش می‌کشد) در حال پیاده‌روی، در «فردیت» انسان تعمق می‌کند و به گسستی اگزیستانسیالیستی از هگل با رسالتی در دوراهه‌ی «این یا آن».

هنگامی که کی‌یرکگور در خیابان‌ها و کوچه پس‌کوچه‌های کپنهاگ پیاده‌روی می‌کرد، سکوت را در هیاهو کشف می‌کرد. بنابراین پیاده‌روی، منحصر در ساحت «طبیعت» و مقید به قلمرو آن نیست، گرچه نمی‌توان منکر آثار بسیار مفید پیاد‌‌روی در دامن طبیعت شد. انیشتین عادت داشت میان درخت‌های اطراف دانشگاه پرینستون پیاده‌روی کند.

والریا لوئیزلی در پرسه‌زنی‌های ده‌گانه‌اش به طعنه گفته است: «طرفداران پیاده‌روی راه رفتن را تا حد فعالیتی ادبی بالا برده‌اند. از فیلسوفان مشائی گرفته­ تا فلانورهای مدرن، آهسته قدم زدن تبدیل شده به بوطیقای تفکر، مقدمه‌ی نوشتن و محلّی برای مشورت با الهه‌های علمای الهام.» ۱۹

پیشتر نوشتم پیاده‌روی جهان را آهسته می‌کند و اینک می‌افزایم (یادآوری می‌کنم) آهستگی تنها اعجاز پیاده‌ روی نیست، با پیاده‌روی «کودک» می‌شویم. دوباره شدن. شنیدن تفکرات و خود را دیدن، با خود راه سپردن. بار دیگر و نخستین بار دیدن. و چنان‌که نیچه گفت ملاقات با «خاموش‌ترین ساعت خود» و شنیدن سکوت در هیاهوی زندگی و «هنوز کودک شدن»۲۰.

اما چگونه؟

نگاهی به آخرین فصل از کتاب بسیار جذاب آلن دو باتن با نام هنر سیر و سفر بیفکنیم:

او در این کتاب از دو سفر یاد می‌کند؛ اولی توسط الکساندر فون هومبولت میان سال‌های ۱۷۹۹ تا ۱۸۰۴ به مناطق «استوایی آمریکای جنوبی»، و دومی توسط گزاویه دو متر در سال‌های ۱۷۹۰ و ۱۷۹۸ به «اطراف اتاق خوابش».

در حالی که اولی به «۹ قاطر، ۳۰ بسته و چمدان، ۴ مترجم، یک سرعت‌سنج، یک زاویه‌یاب، دو تلسکوپ، یک دوربین نقشه‌برداری بوردا، یک حرارت‌سنج، یک قطب‌نما، یک رطوبت‌سنج، توصیه‌نامه‌هایی از پادشاه اسپانیا و یک تفنگ نیاز داشت و دومی فقط به یک دست پیژامه‌ی آبی و صورتی نخی»۲۱.

آلن دو باتن این هر دو عزیمت را «سفر» می‌نامد اما به گمان من در حالی که هومبولت راهیِ «سفر» می‌شود، گزاویه دو متر دست به «پیاده‌روی» می‌زند.

دو متر پیژامه‌ی آبی‌رنگش را می‌پوشد و در اتاق خوابش قدم می‌زند. او در این پیاده‌روی همچون کودکی «نیمکت» و «تختخواب» و «ملافه‌هایش» را برای نخستین بار «می‌بیند» چندان که این اشیاء را از زیر بار کارکردیشان رها می‌سازد. او در پیاده‌روی دومش، همین پیاده‌زیستی را در شب انجام می‌دهد و پنجره‌ی اتاق را کشف می‌کند و به آسمانِ شب می‌نگرد و از خود می‌پرسد: «در این لحظه چند نفر هستند که از نمایش اعجاب‌آوری که آسمان، بیهوده برای بشریتِ در خواب به نمایش گذشته لذت ببرند؟»

امروز عصر در حال پیاده‌روی کنار رودخانه‌ی بزرگ شهرمان بودم. از آن رودی که در کودکی‌هایم، همچون اژدهایی در هم می‌پیچید و می‌خروشید و می‌گذشت، باریکه‌ای بیش باقی نمانده که راه باز می‌کند، می‌پیچد و می‌شتابد.

ناگهان چیزی از ذهنم گذشت و در حالی که به تک‌درخت­های باقی‌مانده از دور می‌نگریستم متوجه شدم نیمه‌ی نخست اسفندماه شکوفه داده‌اند. این درخت‌ها قاعدتاً باید در فروردین‌ماه شکوفه دهند. پس چرا اکنون؟! دریافتم طبیعت هم «شتابان» شده است.

رودخانه آن وقت‌ها که عمیق بود و وسیع، به آرامی می‌گذشت و اکنون که به نهری بدل شده، می‌شتابد! درختان که در انبوهی متراکم می‌زیستند، در اواخر اسفند و با طلوع فروردین به آرامی از خواب برمی‌خاستند اما اکنون در این تک‌افتادگی، در حالی که فریب گرمایی را می‌خورند که نه از بهار که از گرمایش جهان می‌وزد، از خواب «می‌پرند» و می‌شتابند.

دریافتم طبیعت نیز کم‌کم از پیاده‌روی دور می‌شود…

و بشر هنوز در آغاز پیاده‌ روی ا­ست؛ اما در جهانی که او را بدان راه نیست. پیاده‌روی جین ایر را در فصل ۱۲ بخش اول به یاد می‌آورید! راه رفتن در «خلوتی محض و سکون گیاهان»!

                                                                                                                               

ارجاعات متنی

  1. پیاده‌روی و سکوت در زمانه‌ی هیاهو، ارلینگ کاگه، شادی نیک رفعت، نشر گمان، ص۱۱۳.
  2. تاریخچه‌ی کوتاهی از فلسفه، نایجل واربرتون، مریم تقدّسی، نشر ققنوس، ص۱۳۲.
  3. روسو، کانت، گوته، ارنست کاسیرر، حسن شمس‌آوری…، نشر مرکز، ص۵۰.
  4. جدال فیلسوفان، رابرت زارتسکی، هدا زمانی، نشر ققنوس، ص۳۴.
  5. اعترافات، ژان ژاک روسو، مهستی بحرینی، نشر نیلوفر، ص۵۹.
  6. خیال‌پردازی‌ها، ژان ژاک روسو، احمد سمیعی، نشر نیلوفر، ص۱۱۹.
  7. راهنمای خلوت‌گزینی در یک جهان شلوغ، مایکل هریس، سامان شهرکی، نشر خزه، ص۱۴۸.
  8. حکمت شادان، فردریش نیچه، جمال آل‌احمد و…، نشر جام، ص۴۷.
  9. نیچه، گام نخست، شلی اوهارا، نادیا بدری‌زاده، نشر ثالث، ص۱۰۷.
  10. کوهنوردی با نیچه، جان کاگ، مریم پیمان، نشر خزه، ۱۳۹۹.
  11. چنین گفت زرتشت، نیچه، داریوش آشوری، نشر آگه، ص۲۰.
  12. کلبه‌ی هایدگر، آدام شار، ایرج قانونی، نشر ثالث، ص۱۲۱.
  13. پیاده‌روی (پیشین)، ص۱۴۲.
  14. راهنمای خلوت‌گزینی (پیشین)، ص۱۴۸.
  15. جِین ایر، شارلوت برونته، رضا رضایی، نشر نی، ص۱۶۳.
  16. در ستایش اتلاف وقت/ آلن لایتمن/ شهاب‌الدین عباسی/ نشر چشمه/ ص۲۹.
  17. یادداشت‌ها، فرانتس کافکا، مصطفی اسلامیه، نشر نیلوفر، ص۵۲۰.
  18. راهنمای خلوت‌گزینی (پیشین)، ص۱۳۵.
  19. اگر به خودم برگردم، والریا لوئیزلی، کیوان سررشته، نشر اطراف، ص۵۱.
  20. چنین گفت زرتشت، صص ۱۵۸ و ۱۵۹.
  21. هنر سیر و سفر، آلن دو باتن، گلی امامی، نشر نیلوفر، ص۲۷۶.

 

فصلنامۀ صنوبر، سال پنجم، شمارۀ دوازدهم، ص ۸۲ تا ۸۹.

پیام بگذارید