شکارچیانی که اسیر چرخۀ فقرند
فاطمه باباخانی
هوا تاریک است، به گرگ و میش صبح نرسیده راهنما اعضاء گروه را بیدار میکند. کش و قوسی به بدن میدهند و بلند میشوند، آب خنک که به صورت میپاشند تازه پلکها به زحمت باز میشوند. زمان زیادی برای تلف کردن نیست. رانندهها ماشینهایشان را روشن میکنند و گروه ۱۰ نفره در سه ماشین جای میگیرند. روی صندلی جلوی اوّلین پاترول، رضا ۵۰ ساله مینشیند، کولهپشتی خاکیرنگش را روی پا میگذارد و دوربین را از آن بیرون میکشد.
ماشینها به راه میافتند. بخش کوتاهی از راه آسفالت است، هوا گرگ و میش شده که به جادۀ خاکی میرسند، خرگوشی در مقابل نور چراغهای جلوی ماشین جست میزند و به آن سوی جاده میرود. مسافرانی که عقب نشستهاند همراه جست خرگوش خواب از چشمانشان میپرد. آقارضا فرصت را مناسب میبیند تا نقبی به گذشته بزند، از آن وقت که با موتور چوپانش تمام کورهراههای این مسیر را برای شکار میآمده و چه بلاها را که از سر نگذارنده بود. از فرار از دست محیطبانان گرفته تا گیر افتادن در برف و شبهای سرد و…
هوا دیگر روشن شده و دشت نمایان. آقارضا همچنان حرف میزند، از روزهایی که حیاتوحش فراوان بود تا سالهایی که نمیشد در آن کوه روبهرو کل و بزی را دید. همینطور که حرف میزند به یکباره خاموش میشود، دوربین را از روی پایش برمیدارد و به گروه میگوید به تپۀ سمت راست نگاه کنند، ماشینها میایستند.
انگیزۀ شکار و شکارچی
همه دوربین میکشند. دستههای قوچ و میش در حال بالا رفتن از تپهاند. تا ظهر که برگردند چندین بار توقف و باز دوربین کشیدن را تجربه میکنند و تعداد گونههای پرنده و پستانداری را که دیدهاند با هم مرور میکنند. چند هفته بعد گروهی دیگر و آقارضا که بار دیگر کوله ببندد و راهی شود!
او تنها شکارچی منطقه نیست که راهنمای طبیعتگردی شده، مانند او یکی-دو نفر دیگر هم هستند. اما مگر یک منطقه چقدر پتانسیل برای برگزاری تور دارد؟ چند نفر میخواهند حیاتوحش ببینند؟ چند ماه از سال میشود تور برگزار کرد؟ کرونا را هم که به این پرسشها اضافه کنیم اوضاع همان انتخاب بین گزینۀ بد و بدتر میشود.
وقتی بحث شکار و شکارچی به میان میآید فعالان محیطزیست در دو دسته جای میگیرند: گروهی با نفی هرگونه اجازۀ شکار، خواستار مجازات شکارچیان آن هم به شکل حداکثری هستند، حتّی برخی میگویند مشابه رفتاری که شکارچی با یک گونۀ حیاتوحش داشته باید با او برخورد کرد. و گروه دوّم اندکی ملاحظهکارترند. آنها میپذیرند که پدیدهای تحت عنوان شکار غیرقانونی وجود دارد و باید آن را مدیریت کرد.
این گروه انگیزۀ شکارچیان را بررسی میکنند؛ شکارچیان تفریحی، کسانی که از سر لج و لجبازی با محیطبانان و سازمان محیطزیست سراغ این مقوله میروند، شکارچیانی که عنوان گوشتفروش را دارند و یکی از منابع درآمد اصلی زندگیشان از همین راه است. با این دستهبندی آنها تلاش میکنند برای کاهش شکار علاوه بر آنکه به ریشۀ تعارض شکارچیان دستۀ دوم با محیطبانان و سازمان محیطزیست برسند، آن را به گونهای از راه میانجیگری حل کنند.
دستمزد پایین تورلیدرها
آنها برای گروه اول ارزشهای حفاظتی را برجسته میکنند و تلاششان برای گروه سوّم، که اتّفاقاً بیشترین حجم شکار را هم به خود اختصاص میدهد، پیدا کردن گزینههای معیشت مکمّل است تا از این راه بتوانند تعداد شکار انجامشده به دست آنها را مدیریت کنند. گردشگری یکی از این راهکارهاست. شکارچیان میتوانند بهترین راهنمایان یک تور حیاتوحش و طبیعتگردی باشند. آنها زیر و بم مناطق را میشناسند، با گونههای جانوری و گیاهی به خوبی آشنا هستند و میدانند برای دیدن هر کدام چه زمانی و به کدام مناطق باید رفت. با این حال مشکلی که برای گروه سوم پیش میآید عدم تناسب درآمد شکار با درآمد حاصل از تورلیدری است. اعضاء یک تور حاضرند چقدر برای یک لیدر حیاتوحش بپردازند؟
این تورها به واسطۀ استفاده از خودروهای مخصوص و غیره به اندازۀ کافی گران هست و اگر به آن دستمزد بالای لیدر هم اضافه شود هزینهاش آنقدر بالا میرود که متقاضی چندانی نخواهد داشت، همانطور که در سالهای اخیر نسبت به سایر اقسام گردشگری، تورهای حیاتوحش چندان در ایران پا نگرفته است.
علاوه بر این، در ایران تنوع گونهای به آن اندازه که در مستندهای حیاتوحش در آفریقا میبینیم نیست. گردشگران معمولاً تمایل دارند گونه را از نزدیک ببینند، نه اینکه با دوربین کشیدن تنها تصاویری از دستهای قوچ و میش در حال فرار ببینند، دیدن پلنگ برای محیطبانان سالی یک بار هم به ندرت رخ میدهد، خرس را به سادگی نمیشود دید، سایر گونهها هم چندان در دسترس نیستند.
با چنین اوصافی تنها یک گروه معدود متقاضی برای این تورها باقی میماند که همین تعداد معدود هم معمولاً در سفرهایشان بخش هزینهای را به شدّت کنترل میکنند. در این حالت نه برای آقارضا مسافر چندانی میماند و نه برای سایر افرادی که مانند او به این کار مشغولاند. از طرف دیگر گوشتفروشها معمولاً جزء قشرهای فرودست جامعه به حساب میآیند. آنها امکان راهاندازی اقامتگاه بومگردی ندارند و معمولاً نمیتوانند بازاریابی اینترنتی برای کارشان داشته باشند.
این گروه برای خروج از چرخۀ فقر تنها یک راه میشناسند، اینکه ماشه را بکشند و قوچ یا کل را به زمین بیندازند، لاشه را با احتیاط به خانه برسانند و بعد به متقاضیان بفروشند. با آنها که حرف بزنید از اوضاع زمانه مینالند، از اینکه در زندگی به آرزویشان نرسیدهاند و زندگیشان اوضاع بسامانی ندارد اما چارهای باقی نمانده جز اینکه در شرایط سخت طبیعی و با فرض درگیری با محیطبانان و گیر افتادن و زندان رفتن باز هم سراغ شکار بروند.
در چنین وضعیتی به نظر میرسد تا زمانی که راهکاری متناسب با زندگی گوشتفروشها پیشنهاد نشود، نمیتوان دست این گروه به جای اسلحه، دوربین داد.
فاطمه باباخانی، فصلنامه صنوبر، سال پنجم، شماره دوازدهم، ص ۴۴ و ۴۵.