میثم نوائیان/سیاگالش شخصیتی اسطورهای، نامیرا و مقدس است که در زمان سختی و مشکلات به کمک گالش میآید. وقتی گاوی در جنگل در حال زایمان است، سیاگالش به دادش میرسد و وقتی گالشی با گلهاش در جنگل گم میشود و یا چهارپایش در دره میافتد، باز این سیاگالش است که به کمکش میآید، وظیفهاش را انجام میدهد و دوباره ناپدید میشود.
اهمیت توجه به جوامع بومی کوهستان، حفظ فرهنگ و میراثهای معنوی آنها یکی از محورها و راهکارهای اساسی در مسائل مرتبط با حوزۀ پراهمیت حفظ محیطزیست کوهستان است. حفظ جوامع بومی و ارزشگذاری بر حضور ایشان کمک مؤثری در حفظ محیطزیست کوهستان میکند. جوامع بومی طی قرون طولانی موفق به سازگاری با محیطزیست کوهستان شدهاند، ایشان نهتنها از کالا و خدمات کوهستان بهره میبرند بلکه حافظان میراث طبیعی و انسانی آن نیز محسوب میشوند. در مناطق کوهستانی البرز، چه در میان گالشها و تالشهای دامدار، موجودی اسطورهای به نام سیاگالش وجود دارد که حامی جانوارن سمدار جنگل، از جمله گوزن، بز کوهی و… است.
این موجود اسطورهای و روایتهای موجود در مورد آن، بخش زیبایی از فرهنگ سازگار با محیطزیست کوهستان مردمان بومی البرز است. وقتی این موجود را با موجودات افسانهای دیگر نقاط کوهستانی جهان مقایسه میکنید، مثلاً موجودی خیالی چون یتی (مرد برفی) در هیمالیا و مشخصات و رفتاری که برای آن قائل میشوند، اهمیت دوچندان سیاگالش در البرز مشخص میشود. نگاه صرف و گذرا به چنین اسطورهها و افسانههایی کافی نیست. ارزشآفرینی و بازآفرینی این میراثهای معنوی نهتنها در حفظ چنین آیینهایی مؤثر است بلکه در بحثهایی نظیر برندینگ، گردشگری و در نهایت الگوی مناسب برای آموزش کودکان در زمینۀ حفظ محیطزیست کوهستان میتوانست بسیار مؤثر باشد. افسوس که ما در گامهای اولیه هم ماندهایم و حتی کودکان بومی مناطق گالشنشین با این موجود اسطورهای و افسانهای آشنا نیستند. سیاگالش نماد محیطزیستی و سازگاری مردمان البرز در طی تاریخ طولانی زیستشان در این مجموعۀ کوهستانی بوده است. شاید اگر این باور میماند، محیطزیست البرز هم میماند.
سیاگالش
سیاگالش شخصیتی اسطورهای، نامیرا و مقدس است که در زمان سختی و مشکلات به کمک گالش میآید. وقتی گاوی در جنگل در حال زایمان است، سیاگالش به دادش میرسد و وقتی گالشی با گلهاش در جنگل گم میشود و یا چهارپایش در دره میافتد، باز این سیاگالش است که به کمکش میآید، وظیفهاش را انجام میدهد و دوباره ناپدید میشود. از دیگر کارهایی که به سیاگالش نسبت میدهند میتوان از پشتیبانی جانوران وحشی حلالگوشت (گوزن)، رام کردن گاوهای نرِ سرکش، نگهبانی جانوران سودمند، حمایت و دستگیری از مستمندان و بخشنده نام برد. کسانی قادر به دیدن او هستند که باطنِ پاکی دارند و در راه خدا گام برمیدارند. سیاگالش گاه در شمایل جوانی سیهچرده و گاه در هیئت پیرمردی با لباس گالشی ظاهر میشود.
سیاگالش را غولی قویهیکل با مشخصاتی باورنکردنی توصیف میکنند. گاهی غولی سیاه، یکچشم، جثهاش چهاربرابر یک انسان معمولی بلندقد، قویبنیه، چهارشانه و سیاهچرده است. صورت بدون ریش اما سبیل بلند تا بناگوش دارد. با نیمتنی کت، شلوار پشمین سیهرنگ (بشری: ۵۶). شخصیتِ سیاگالش شباهت زیادی با خضر در اساطیر اسلامی دارد (نوائیان، ۱۳۸۵: ۳۸). عدهای از گالشها نیز معتقدند سیاگالش وظیفۀ نگهداری از گوزنها (گنج گاو) را بر عهده دارد. سیاگالش (سیگالش) از نظر لغوی به معنای گالشِ کوهی یا گالشِ ساکن مدام در کوهستان است (رحیمیان، ۱۳۸۹: ۵۰۲). در ضمن، معروف است که روزهای بازار، سیاگالش به شکل پیرمردی در این بازار حضور مییابد و کره و ماست میفروشد و هرکس از او خرید کند این محصولات در خانۀ او تمام نمیشود (عناصری، ۱۳۶۴: ۹۷). به نظر میرسد سیاگالش حافظِ نظام دامداری و دامدار و پشتیبان حیوانات سودمند و جانشین ایزد گوشورون در تفکر مردمان گالش است.
جانوران مورد علاقه سیاهگالش، گوزن و گاو نر است که از آنها پشتیبانی میکند، اما او از تمامی جانوران حالالگوشت طبیعت (آهو، بزهای وحشی، قوچهای وحشی، کل و بز و گوسفند) نیز حمایت میکند و به گاوان نر پیشروِ گله علاقهمند است (بشرا: ۱۰). روایتهای گوناگونی دربارۀ سیاگالش وجود دارد، مرتبط با کارهایی که به او منتسب میکنند و در ابتدای بحث به آن پرداختیم. بشرا (۱۳۸۸) ۲۵ روایت از افسانۀ سیاگالش را در گیلان، بهویژه شرق آن، ثبت کرده است. نگارندگان در کوههای شرق گیلان چنین روایتهایی را بهفراوانی شنیدهاند، دو روایت پیش رو از بشرا (۱۳۸۸) به دلیل اهمیت این شخصیت افسانهای حامی محیطزیست عیناً بیکموکاست نقل میشود. به دلیل اینکه بشرا این تحقیق را در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی انجام داده است، اصالت و دستنخوردگی آن بیشتر است. گالشهایی که در دهۀ ۹۰ با نگارندگان مصاحبه کردهاند، بهرغم بالا رفتن سطح آگاهیهای عمومی، اعتقاد زیادی به روایت خود در ملاقات با سیاهگالش داشتند، یکی از ایشان از درمان بیماریاش در اقامتگاه جنگلی به دست او خبر داد.
سیاگالش ابتدا شکارچی مستمندی را که با شکار گوزن و آهو بخشی از هزینههای زندگی خود و خوراک خانوادهاش را تأمین میکند، با اهدای هدایایی مانند مشتی برنج، گندم، آرد، روغن و گلپر، از مال دنیا بینیاز یا بخشِ عمدهای از هزینههای زندگیاش را با برکتبخشیِ افسانهای خود فراهم میکند. این هدایا، اگر با آذوقۀ خانواده یا محصولهای کشاورزی و دامی مخلوط شود، آنها را تمامناشدنی و پایاننیافتنی میکند. سیاگالش حتی در برابر وعدهی ترک شکار، گوزن فربهی را به شکاربان میبخشد که اگر زندهاش نگه دارد و در گلۀ گاو خود رها کند، سبب زاد و ولد مفید و برکتِ فراوردههای دامیاش میشود و اگر آن را بکشد و از گوشتش قرمه فراهم کند، هرچه از آن بخورد تمام نمیشود و گاه سیاگالش از قرمۀ پربرکت خود مقداری به شکارچی میبخشد یا به او وعده میدهد که هرساله به همان مکان ملاقات بیاید و گوزنی را که به سویش میآید بگیرد و به همراه ببرد. اما شرط بهرهمندی از همۀ این فراوردههای کشاورزی و دامی، پول طلا، رازداری و بروز ندادن ملاقات با سیاگالش است، حتی به همسر خود. کسی که در برابر برخورداری از برکت هدایای سیاگالش تابوی مربوطه، یعنی رازداری، را مراعات نکند و از راز چگونه ثروتمند شدن خود با کسی بگوید، نهتنها بلافاصله از آن همه نعمت محروم میشود بلکه به سبب بروز دادن راز بهزودی میمیرد. اما اگر زنده بماند و بار دیگر برای شکار گوزن یا جانور حلالگوشت دیگری راهی جنگل شود، سیاگالش او را به مجازات میرساند و جانش را به بدترین وجه ممکن میگیرد (بشرا: ۱۷).
در این افسانهها با گونههای متفاوت روایت، سیاگالش گلۀ گوزنهای وحشی را گلۀ خود میداند. در مضمون بسیاری از این روایتها، تأکید اصلی که اصالت محیطزیستی دارد بر شکار کمتر از گوزنها و آهوان است. رعایت محدودیت شکار.
اما جنبۀ دیگری از روایت سیاگالش، فردی را مینمایاند که حامی گالشها و چوپانهاست. روایت ضبطشده در املش بدینگونه است:
«پدر و پسر گاوداری «گاوگالشی» به هنگام کوچ پاییزه، به سبب خوبی هوا و مساعدت فصل، در میانبند کوهستان بیش از حد توقف کردند، قرارگاه موقتی ساختند و توافق کردند که تا فرود آمدن سرما، هرچه بیشتر از علفهای منطقه بهره ببرند. سحرگاه یک روز، پدر برای آوردن آذوقه به گیلان رفت. ساعتی بعد، هوا ابری و توفانی شد، باران و برف باریدن گرفت. تا سحرگاه روز بعد، چنان برف سنگینی بارید که تلاش پدر برای گشودن راهی به میانبند، با مدد اهالی قشلاقی هم ممکن نشد و کولاک پاییزی همچنان ادامه یافت و برف بهکلی راه دسترسی به میانبند را ناممکن کرد. در میانبند، گالش جوان که تجربۀ پدر را نداشت حیران ماند که با آن همه برف و بوران چگونه دامها را تعلیف و برای خود غذایی تهیه کند. درحالیکه فشار توفان، وزش باد و سنگینی برف ممکن بود قرارگاه موقت را هر لحظه بر سرش خراب کند. در گیرودار چنین هول و ولایی، مرد بلندبالای سیهچردۀ خوشسیمایی که مانند گالشان لباس پوشیده بود، از راه رسیده و با دیدن گالش جوان و دانستن حال و روزش، از گونی خالیماندۀ برنج چند دانهای برداشت و در دست گرداند و دوباره در گونی ریخت، بلافاصله پر از برنج شد. آنگاه از قرارگاه بیرون رفت و به گردن گاوان افسرده از بوران و برف، دستی کشید که همه از خمودی و سستی به درآمدند. شب برای جوان درمانده پلو پخت و سحرگاه به کمک هم گاوان را به پای درختان جنگلی برد و خود بر بالای درخت رفت و برای گاوان گرسنه دارواش و سرشاخههای برگدار درختان را ریخت که خوردند و سیر شدند و از سر رضایت ماغ کشیدند. بهاینترتیب پاییز و زمستان سپری شد و بهار فرا رسید و سرما دامن سفید و ترسناکش را پس کشید، مرد گالش به مجرد آنکه هوای قشلاق برای کوچ بهاره مساعد شد، به سوی بلندیهای منطقه به راه افتاد، تا از حال و روز پسر و دامهای رهاشده در توفانش خبری بگیرد، نیم ساعتی راه تا میانبند باقی مانده بود که از دور صدای نعره گاو نر پیشرو گلهاش را شنید، بر سرعت خود افزود به محل که رسید با کمال تعجب کلبۀ موقت را سرپا، گاوان را زنده و قبراق و گوسالههای نوپا را سرحال و حاصل گله را فراهم دید. از همه مهمتر، پسر نوجوانش نیز سالم بود و مردی بلندبالا و سیاهچرده و خوشروی، در کلبه سرگرم کار بود. بعد از سلام و ابراز خوشحالی و دستمریزادها، پسر تمامی ماجرای مردِ گالش غریبه را برای پدرش شرح داد و پدر از مرد غریبۀ کارکشته تشکر کرد و از او پرسید: حال من چگونه باید محبت تو را جبران کنم که پسرم و گلۀ گاوانم را از نابودی در برف و سرما نجات دادی. مرد که سیاگالش بود پاسخ داد: هیچ، من از نعرۀ گاو نر پیشرو گلهات خیلی خوشم میآید، آن را به من ببخش، مرد با کمال خوشرویی و رضایت چنان کرد و سیاگالش به پشت ورزای سرگالش دست کشید و لحظهای بعد هر دو ناپدید شدند.»
مشابه چنین افسانهای از یاری و کمک سیاگالش به چوپان جامانده در سرمای زمستان، به گونههای متفاوت رایج است. روایتی دیگر در شاهسرای سیاهکل حکایت از این دارد که در سالی با زمستان سخت و پربرف، گوزنهایی از فرط گرسنگی به قشلاق روی آوردند، سرگالش از یکی از این حیوانهای گرسنه نگهداری کرد. در سالهای بعد، در یک زمستان سخت، سرگالش مزبور مجبور به رها کردن گاوهایش و پناه بردن به گیلان شد. در بهار وقتی به سراگاه خود در جنگل میرود بهرغم اینکه انتظار از بین رفتن دامهایش داشته، مردی سیاهپوش و سیهچرده را سرگرم رسیدگی به دامها میبیند. این مرد بلندقامت و قویهیکل و سیاهپوش، سرگالش را فرا میخواند و به او میگوید، این لطف من برای کرامتیست که چند سال پیش در حق یکی از دامهایم کردی (همان گوزن).
منابع
- بشری، محمد، «افسانهها و باورداشتهای مردمشناختی جانوران و گیاهان در گیلان- جانوران، دد و دام» (جلد دوم) (۱۳۸۸).
- نواییان، میثم،(۱۳۸۹) «گالشها چه کسانی هستند»، ماهنامۀ گیلهوا، سال پانزدهم، شمارۀ ۹۱، آبان و آذر ۱۳۸۵، ص ۳۸.
- عناصری، جابر (۱۳۶۴)، «سیاهگالش نگهبان ستوران، پرستار دلسوز گاوان، دارندۀ گاوسراها و به پادافره رسانندۀ شکارچیان».
فصلنامۀ صنوبر، سال ششم، شمارۀ ۱۸ و ۱۹.