متن، طبیعت، مخاطب؛ به مناسبت روز جهانی کوهستان
حسین رسولزاده/ متن، رودخانهایست که نه میتواند به سرمنشاء خود پایبند بماند (زیرا جاری نخواهد شد) و نه میتواند در مقصد خود مقصود یابد (زیرا دیگر رودخانه نخواهد بود). متن یک ماندهگارِ جاریست. ماندهگار همچون کوهستان (زیرا کوهستان، مؤلف است به سبب جوشیدن رودخانه از تنِ او) و با این حال این ماندهگاری، آنچه را از او میجوشد، از آنِ او نمیکند (زیرا باید جاری شود). متن به ناگاه اما پاورچین، سر میرسد و نابهنگام و هنگامهجو مؤلف را دربر میگیرد؛ همچون شب!
۱
رودخانه
در اسطورههای کهن، آن که زاده میشد تا نجاتدهنده باشد، خود پیشتر، همواره توسط رودخانه نجات مییافت. در قدیمیترین اسطورۀ قهرمانی، که از ۲۸۰۰ سال پیش از میلاد باقی مانده، نجاتدهندۀ بابل (سارگون اول) پادشاه اکِد از مادری «کاهنه» در مخفیگاهی کوهستانی زاده شد. مادر، او را در «سبدی از نی، با درپوشی قیراندود» به دست رودخانه سپرد. مردی او را در آب گرفت، پرورد و او که نجات یافته بود بعدها بابل را نجات داد.
موسی را نیز رودخانه نجات داد. او را سه ماه پس از تولدش در گهوارهای ساخته از نیِ قیراندود به رودخانه سپردند و رودخانه او را در آنسو به دست دختر فرعون سپرد و او را موسی نام نهادند که گفتهاند به معنای ساقی آب است. موسی که توسط رودخانه نجات یافته بود بعدها به نجات قوم خویش برخاست.
در افسانهای ایرانی «پادشاه سلسلۀ کیانی، بهمن، همای را که همسرش بود به جانشینی خویش برمیگزیند. در نتیجه پسرش ساسان اندوهناک میشود. همای اندکی پس از مرگ همسرش پسری زاد که ناچار شد او را از خود دور بدارد. پس کودک را در جعبهای نهادند و در رود فرات انداختند. جعبه با جریان رودخانه پایین رفت تا به سنگی خورد که دباغی آن را در آب نهاده بود. دباغ جعبۀ حامل کودک را نزد همسرش که بهتازهگی فرزندش را از دست داده بود برد. کودک در پناه آنان بالید و جان گرفت، برنا شد و جنگاور. او در جنگ با رومیان در سپاه همای دلاورانه جنگید و همای او را به جا آورد و چونان نجاتدهندهای جانشین خود ساخت.۱»
در اسطورههایی چنین، نجاتدهنده همواره در راه است اما پیشتر توسط رودخانه نجات مییابد. رودخانه نجاتدهنده است. این نجاتدهندهگی ریشه در نقش رودخانه در سیراب کردن زمین و بارور ساختن آن دارد. زن بارور میشود همچون زمین و رودخانه نجات میدهد زیرا بارور میسازد.
در تصویری بهجامانده از قرن پانزدهم میلادی، زنی زیر آسمان پرستاره به کودکی خفته در گهواره مینگرد. کودک همان موسی است و زنی که به او خیره شده «میریام» خواهر موسی است. اما نکتۀ مهم در این نگاره، گهوارۀ موسی است. «سبدی که موسی را در آن نهاده و به رودخانه سپردهاند کتابی ضخیم، سرخرنگ، صحافیشده است.»۲
میتوان تصور کرد آن که نجات خواهد داد- نه در درون کتاب- بلکه همچون کتابی به دست نجاتدهنده (رودخانه) سپرده شده است تا نیز بهسان یک کتاب به دست مخاطب در رسد تا خوانده/پرورده/ بالیده شود تا نجات دهد. آیا تصادفیست که نخستین بار خط و نوشتن در بینالنهرین، میان دو رودخانه پدید آمد؟ یکی از خدایان که مردمان بینالنهرین در میانۀ رودخانهها میپرستیدند «نابو» خدای نوشتن و کتابت بود. نوشتن و رودخانه هر دو نجاتدهندهاند؛ هر دو جاری و شفابخش. اما رودخانهها از کجا میآیند؟ ماکسیموس سوری از فلاسفۀ رواقی یونان باستان مینویسد: «میگویند زمانی که اسکندر مقدونی به معبد آمون آمد، آمون او را پسر خویش خطاب کرد… اسکندر اما در واکنش به این سروش غیبی، تنها مطرح کردن یک پرسش را مناسب دانست. این پرسش نه دربارۀ وادار کردن داریوش به گریز بود، نه دربارۀ نبردی که در آستانهاش قرار داشت، و نه دربارۀ ناخوشیهای یونان یا هرجومرجهای مسلط بر آسیا. بلکه تنها یک چیز بود: رود نیل قبل از جریان یافتن در مصر از کجا سرچشمه میگیرد؟»۳
۲
کوهستان
نیچه اثر شگرف خود «چنین گفت زرتشت» را چنین آغاز میکند:
«زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچۀ زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت.» و پس از ده سال، هنگامی که فرود میآمد «کودک شده بود». گویی میان رودخانه و سرچشمههایش پیوندی دیگر است. برای جاری شدن باید کودک بود. همانطور که برای دانستن. قدیس پیر در پاییندست کوهستان- در جنگل- اگرچه به نیکی دریافته بود «زرتشت دگر گشته است! زرتشت کودک شده است! زرتشت بیدار شده است…» اما هنوز آن خبر مهم را نشنیده بود. برای دانستن باید کودک میشد. و او به کوهستان نرفته بود.
نیچه خود در «اینک انسان» خاطرۀ «چنین گفت زرتشت» را اینگونه به یاد میآورد: «طرح آن بر کاغذی نگاشته شد که زیر آن نوشته بود: شش هزار پا بر فراز انسان و زمان.» او سپس دورۀ «بارداری» این اثر را ۱۸ ماه دانسته و میگوید: «اغلب در حال رقص بودم و در آن زمان میتوانستم بدون احساس خستگی، هفت هشت ساعت در کوهها راه بروم.»۴
نیچه هنگامی که باردار زرتشتِ خود بود کوهستان را میپیمود- یا شاید چنانکه گفته است، هنگامی که کوهستان را میپیمود باردارِ زرتشتِ خود شده- و سپس چون رودخانهای جاری میشد.
جان کاگ در عصر حاضر سعی کرد برای دست یازیدن بر نیچه، مسیری را که او به سوی کوهستان پیموده بود، بپیماید: «زمانی که در کوهستان، در هوای پاک و خالص و زمین سرد و محکمِ آن، وقت میگذرانی، میخواهی همچون کوهستان شوی؛ پاک، خالص، سرد و محکم.»۵
۱۲۴ سال پس از آنکه نیچه قدم بر کوههای سیلس-ماریا گذارد، اریک واینر به آنجا میرود تا «چگونه پشیمان نشدنِ» نیچه را تجربه کند و آن «تختهسنگ هرمیشکل» را که در نزدیکی آن، ایدۀ اصلی کتاب «چنین گفت زرتشت» تماماً بر نیچه الهام میشود بیابد. نمییابد. «پیادهرویام با شکست مواجه میشود. به رغم جستوجوی بسیار و حتی عقبگردیهای بیشتر، تختهسنگ هرمیشکل را نمییابم.»۶
او نمیدانست برای باز زادِ تجربۀ نیچه باید همچون کوهستان میشد. بیدریغ، سرد، بیاعتنا. و باید به کودکی میرسید، به آن دست مییازید و کودکی را در ارتفاعی پاک، لمس میکرد.
اما کوهستان، برخلاف آنچه عموماً تصور میشود، همیشه بهترین مکان برای «روز» نیست. کوهستان به ابهامی گرایش دارد که جاری شدن، و از این رو کودکشدن را ممکن اما شگفتانگیز میسازد. شاید از همینروست که گاسپار داوید فردریش در تابلویی که به سال ۱۸۳۵ خلق کرده، کوهستان را دستنایافتنی، چنان تصویر کرده که گویی مخاطب را با درهای که در آستانۀ کوهستان، دهان گشوده و درختانی که گویی از هراس سقوط پا پس کشیدهاند، تهدید میکند. کوهستان جاییست مثل زمان. برای فتح آن باید به ابهام گرایید.
۳
شب
انسان مدرن به سودای چراغانی کردن جهان، آن را به روزی همواره بدل ساخت. و بدین ترتیب شب را با تمام ستارهگانش از دست داد. انسان با امتداد روز، روز را بر آن داشت دستهای روشن خود را بر گلوی شب فشرده و تاریکی را قطرهقطره بر روشنای آویخته از خود بچکد. شاعران و نویسندگان در پناه شب نوشتند و از شب استعارهای ساختند برای نشان دادن تباهی و ستم. بدین سان بر شب ستم رفت؛ شب تجسم تباهی و سیاهی و ستم، و همین شب پناهگاه نوشتن شد. آنان در شب نوشتند اما طلوع روز را نوید دادند.
با آنکه شب به روز معنا میبخشد اما خود از روز معنا نمیگیرد. شب خودبسند است. انسان باستان برای تفسیر روز، همواره به آسمان شب خیره میشد و دریانوردان برای یافتن راه، ستارهگانِ شب را دنبال میکردند و هنوز انسان برای یافتنِ خود، به شب پناه میبرد. برخلاف آنچه تاکنون پنداشته شده است، بیدارمانیِ ایرانیان باستان در شب یلدا- این طولانیترین شب سال- برای راحتگذری از شب و «تحمل» آن نیست بلکه پاسداشتِ شب و تجربۀ یگانه و باشکوه زیستنِ خودآگاه در درازنای شب، و شادمانی در آن است.
شب دریچهای میگشاید به سوی جهانهای فراسو. شب یادآوریست. شب آغاز جهان است و تنها از همین روست که روز از درون شب زاده میشود. شب از جهان آشنازدایی میکند؛ کشف بزرگ ادبیات گوتیک در همین است: در نخستین بار دیدنِ شب.
۱
اکنون با چشمانی باز/ بسته، به پیوند رودخانه، کوهستان و شب میاندیشم. حقیقت این سهگانۀ اصیل در چیست؟
آیا جهانی که انسان در آن میزید حاصل پیوند این سهگانه نبود؟ رودخانه کجاست؟ شب کجاست؟ کوهستان چه شد؟
۲
باری دیگر به نگارۀ بازمانده از قرن پانزدهم فرانسه بازمیگردم. نجاتدهنده در کتاب خفته است. او متنیست که از سوی مؤلف به سوی مخاطب ناشناس ارسال میشود. آن که در کتاب خفته است با خوانش مخاطب، بیدار خواهد شد.
۳
بیداری متن در دستهای مخاطب به دست آن که در متن خفته بود رخ خواهد داد. متن، گذشتهایست که از آینده بازمیگردد.
□
ارجاعات متنی:
- اسطوره تولد قهرمان (با اندکی دخل و تصرف)/ اتو رانک/ مهرناز مصباح/ آگه/ صص۴۰ و ۴۱.
- مسافر، بُرج، کِرم: سه استعاره دربارۀ خواندن/ آلبرتو منگوئل/ عرفان قادری/ ترجمان/ ص ۲۱.
- چهار رساله در باب شرّ و مشیت/ سنکا، ماکسیموس سوری و…/ فرشته خسروی/ نقش و نگار/ صص ۱۹ و ۲۰.
- این است انسان/ فردریش نیچه/ سعید فیروزآبادی/ جام/ صص ۹۳ و ۱۰۲.
- کوهنوردی با نیچه/ جان کاگ/ مریم پیمان/ خزه/ ص ۱۲۲.
- سقراط اکسپرس/ اریک واینر/ شقایق الکائی/ نیماژ/ ص۳۱۳.
فصلنامۀ صنوبر، سال ششم، شمارۀ ۱۸ و ۱۹، ص ۲۱۰ تا ۲۱۴.