سرمایههای بیبدیل و مدیران قدرنشناس ؛ گفتوگو با مهندس بهمن ایزدی
زهرا انوشه/ سابقۀ زحمات مهندس بهمن ایزدی برای محیطزیست ایران، به تاریخچۀ فعالیتهای سازمانهای مردم نهاد در عصر حاضر در کشورمان گره خورده است. هرچند خاستگاه ایشان و تلاشهای ارزشمندشان استان فارس بوده اما ردّپای احساس مسئولیت و دلسوختگی ایشان برای طبیعت سرزمینمان تا تمامی گسترۀ پربرکت رشتهکوه زاگرس و حتّی تا بیابان لوت و سیستان و بلوچستان، کرمان و سایر استانها نیز دیده میشود. از اینرو کمتر کسی از کنشگران، خبرنگاران و دلسوزان حفاظت از محیطزیست ایران هست که ایشان را نشناسد، از همراهی و تجربههای کمنظیرشان بهرهمند نشده یا دستکم آوازۀ خدمات و فعالیتهایشان را نشنیده باشد. به همین دلیل، کسی را بهتر از ایشان نیافتیم تا از سابقۀ آغاز به کار نهادهای غیردولتی محیطزیستی ایران و به ویژه شرایط این نهادها در استان فارس جویا شویم.
*لطفاً با توجه به سابقه و تجاربتان، از گذشتۀ مشارکتهای مردمی در زمینۀ مطالبات محیطزیستی در کلّ کشور و بهطورخاص در استان فارس برایمان بگویید.
میزان مشارکت اجتماعی در هر جامعهای نشاندهندۀ میزان اعتماد مردم به یکدیگر است، مخصوصاً در گروههایی مثل سازمانهای غیردولتی محیطزیستی که ماهیتی غیرانتفاعی و غیرسیاسی دارند و حول محور موضوعی خاص گرد هم میآیند تا به منظور بهبود شرایط زیستی فعالیت کنند. این اعتماد به یکدیگر موجب تسهیل روند کنشهای اجتماعی میشود. بهطوریکه در مواقع لزوم برای حلّ مشکلات و بهبود شرایط و فرایندهایی که جامعه از آن بهره میبرد در کنار هم قرار میگیرند و ضمن انجام کاری که به رفع مشکل و بهبود شرایط ختم میشود، خود سرمایههای اجتماعی در جامعۀ مدنی هم به آگاهی و توانمندی بیشتری میرسند و تعامل آنها با آحاد مردم موجب اثربخشی عملکردشان میشود. در کشور ما نیز فعالیت سازمانهای غیردولتی که ماهیت غیرانتفاعی دارند پُرسابقه است.
شکلگیری و فعالیت سازمانهای غیردولتی در زمینۀ محیطزیست از اهمّ ضروریات جامعه به شمار میرود. نقش این تشکّلها ابتدا ارتقاء آگاهیهای عمومی در خصوص شرایط اقلیمی و موضوعات محیطزیست و همچنین نظارت بر فعالیت دولت بهویژه در مورد مدیریت منابع و محیطزیست است. این سازمانها که بدون وابستگی به دولت تلاش میکنند، نقش بسزایی در تحقّق اهداف و بهبود مشکلات محیطزیست در زمینۀ کاهش یا رفع انواع آلایندهها و بهبود بحرانهای محیطزیست ایفا میکنند. بر اساس ماهیت و هویت سازمانهای غیردولتی در حوزۀ محیطزیست حیطۀ فعالیت این سازمانها محدود به اقلیم بستهای نیست و آنها اهدافی فراتر از مکان و زمان را در نظر دارند و به بهتر شدن شرایط متعادل زیستی در بیوسفر میاندیشند.
بر اساس نظر محقّقان، تاریخچۀ مفهوم مشارکت مردمی در ادارۀ امور جامعه در دورۀ معاصر تقریباً از اواخر دهۀ ۱۹۵۰ میلادی شروع شده و در دهۀ ۱۹۶۰ میلادی به خاطر شور و هیجان و آرمانهایی که منجر به استقلال سیاسی-اجتماعی کشورهای مختلف بهویژه در کشورهای در حال توسعه و جهان سوّم میشد، این ملل در مسیری قرار گرفتند که به یک پویایی درونزا از نظر توسعه و درک جایگاه ارزندۀ جنبشهای مردمی رسیدند. همین مشارکت و همراهی موجب شد رفتهرفته در دهۀ ۱۹۷۰ پیامدهای آن تلاشها بر بهتر شدن کیفیت زندگی مردم و توانمند شدنشان در بستر فعالیتهای مشارکتمدار تأثیر چشمگیری بگذارد.
در کشور ما هم از دیرباز این فعالیتهای جمعی وجود داشته که پرداختن به سوابق و جزئیات آن در حوصلۀ این گفتوگو نیست. البته تشکّلهای محیطزیستی موضوع جدیدیست که عمدتاً به طور خودجوش شکل گرفتهاند و در بسیاری از موارد همگراییهای مشترک در موضوعاتی مانند کوهنوردی و همچنین حضور در طبیعت، پیشزمینۀ تشکیل سازمانهای غیردولتی محیطزیستی شده که حمایت از حقوق بشر و بومسازگانهای گوناگون کرۀ مسکون از اهمّ انگیزهها و هدف نهایی تشکیل سازمانهای موصوف است. در سایر موضوعات یا مسائل مختلف اجتماعی یا مذهبی این همگراییها نیز منجر به ایجاد انجمنهای گوناگونی شده که بتوانند در جهت اهداف و برنامههایشان گامهای مؤثری بردارند.
امّا رسمیت یافتن سازمانهای غیردولتی با نگاه محیطزیستی به چند دهۀ اخیر برمیگردد. مردم تقریباً پیش از انقلاب در قالب گروههای جانبدار طبیعت به صورت جستهگریخته در کنار یکدیگر قرار میگرفتند و برای بهبود وضعیت طبیعت کارهایی انجام میدادند. البته بیشتر این همگراییها در گروههای صرفاً طبیعتگرا یا ورزشکاران حوزههای مرتبط با محیطهای طبیعی مثل کوهنوردی دیده میشد. پروندۀ فعالیتهای اجتماعی کوهنوردی در کنار جنبههای ورزشی آن گروهها نشان میدهد اقداماتی حتّی در خصوص کاهش مشکلات محیطزیستی و کمک به بهبود وضعیت جامعۀ محلّی انجام دادهاند.
هرچند این اقدامات چندان دربرگیرنده و جدّی نبوده ولی به صورت نقطهای در جایجای کشورمان انجام گرفته است. مثلاً در دهۀ ۵۰ شمسی برنامهای به نام «لژیون خدمتگزاران بشر» در دانشگاهها اجرا شد که بر اساس آن در دانشگاههای دولتی اعتبار و بودجهای به گروههای دانشجویی برای رفع مشکلات جامعه و حفظ تعاون ضمن فعالیتهای جمعیشان اعطا میشد. به خاطر میآورم لژیون خدمتگزاران بشر که دانشگاه شیراز (پهلوی سابق) هم جزو آن بود، کارهای بسیار ارزشمندی از جمله در مناطق صعبالعبور و کوهستانی انجام دادند. مثلاً دانشجویان مشارکتکننده در این برنامه با اعتباراتی که اختصاص داده شده بود، لولههای پلیاتیلنی را که در آن زمان تازه باب شده بودند میخریدند و به وسیلۀ آنها آب را از چشمههای عمدتاً دور از روستاها به درون روستا میکشیدند. تا پیش از آن زنها و بچهها همهروزه ناچار بودند کیلومترها پای پیاده تا چشمه بروند و هم لباس و ظرفهایشان را بشویند و هم با خودشان آب بیاورند که کار بسیار سخت و زمانبری بود.
دانشجویان در کارهای جمعیشان از مشارکت روستاییان هم بهره میبردند و این باعث میشد نوعی تعاون و تعامل فرهنگی در کاری که هدف آن روشن بود ایجاد شود و جامعۀ محلّی نیز موضوع تعاون و مشارکت را برای حلّ مشکلات جامعۀ خودشان و حتّی بهتر شدن شرایطشان بیاموزند و به کار ببندند. این برای خود دانشجویان نیز خوب بود که هم پالایش میشدند و هم خودشان را توانسنجی میکردند و میآموختند که اگر در کنار یکدیگر قرار بگیرند با هماندیشی و تلاش جمعی میتوانند کارهای خارقالعاده و ارزشمندی انجام دهند و از سویی دیگر با دانش بومی و سازگاری جوامع محلّی با شرایط اقلیمیشان بیشتر آشنا میشدند.
*سرانجام این برنامه به کجا رسید؟
این برنامه با بروز انقلاب فرهنگی و تغییر شرایط دانشگاهها کنار گذاشته شد. امّا گروههای مأنوس با طبیعت و بهویژه برخی از گروههای کوهنوردی همچنان به صورت نقطهای در جایجای کشور چنین کارهایی میکردند. مثلاً خود من به خاطر دارم وقتی میخواستیم از یک نقطه به نقطهای برویم که سه چهار روز در مناطق کوهستانی و دوردست بودیم، با خودمان دارو و مایحتاج دیگری که ممکن بود عشایر بین راه نیاز داشته باشند میبردیم یا از دوستانمان که دانشجویان پزشکی و پیراپزشکی بودند دعوت به همراهی میکردیم و با تجویز آنان، داروها را بین بیماران نیازمند توزیع میکردیم.
این روند منجر به انجام کارهای بزرگتر مثل احداث جادّههای مواصلاتی برای روستاهای دور از دسترس مثل روستای مارگون یا غیره شد. در آن زمان چون برخی از روستاها جادۀ مواصلاتی ماشینرو نداشتند، مردم از مسیرهای مالرو به وسیلۀ الاغ و قاطر و… هم مایحتاج مورد نیازشان را حملونقل میکردند و هم در زمان پیدایش مشکل و بیماری ناگزیر از این مسیرها برای رسیدن به مراکز درمانی رفتوآمد میکردند که بعضاً به دلیل مشکلات اینگونه راهها، با تراژدیهای غمناک یا مرگ افراد مواجه میشدند.
به یاد میآورم روستای مارگون که هماکنون به خاطر آبشارچشمهایاش معروف و تبدیل به یکی از جاذبههای طبیعی کشور شده، برق و جاده نداشت و مردم آن از نظر بهداشتی دچار مشکلات زیادی بودند. پس با کمک خود مردم راه ماشینرو کشیده شد و سپس برای روستا موتور ژنراتور بردیم و برای خانۀ روستاییان خطوط برقرسانی و سیمکشی اجرا کردیم، برای خانهها و معابر چراغ روشنایی و پریز برق نصب کردیم و هر شب چهار پنج ساعت همۀ خانهها برق و روشنایی داشتند.
آن زمان هنوز بحث NGOها و فعالیت آنان مطرح نبود و ما به صورت خودجوش و با تجسّم نتیجه، کارهای عمرانی را انجام میدادیم و خودمان هم در مسیر آن کارهای جمعی، کارآزموده و قوی میشدیم. همین که بسترهای برنامهریزی و طراحی و هماندیشی گروهی تشکیل میشد تا کاری را به سرانجام برسانیم به خودی خود دستاورد ارزشمندی بود و خرد جمعی خمیرمایۀ تلاشهای فرهنگی و اجرایی ما برای رسیدن به اهداف مورد نظر میشد. بهطوریکه پس از انقلاب دیگر با این کارهای جمعی شکل گرفته بودیم و میدانستیم چطور باید در کنار هم تبادل نظر کنیم و برای موضوع مورد نظر یا رفع مشکلات برنامهریزی و اقدام کنیم.
اوایل انقلاب و بعد از فروپاشی رژیم پهلوی مناطق چهارگانۀ محیطزیست هنوز در ذهن مردم «قُرُق شاهی» نام داشتند۱ و این ذهنیت رایج بود که این مناطق متعلّق به خانوادۀ سلطنتی هستند. تصوّری که باعث شده بود خیلیها از نزدیک شدن به آن مناطق بترسند و بنابراین نسبت به امروز شکارچی غیرمجاز کمتری داشتیم.
اما همین نگاه، پس از انقلاب بلای جان مناطق چهارگانه نیز شد و موجب شد گروههای متخلّف شکارچی حتّی با اسلحههایی که بعضاً از رژیم سابق به دستشان افتاده بود به صورت گروهی به مناطق چهارگانه هجوم آوردند و با تصوّر اینکه آن مناطق مایملک رژیم گذشته است، در برخی از مناطق منابع طبیعی را از بین بردند و با تعرّض به تنوّعزیستی، حتّی زیستگاهها را اشغال و تحت تسلّط خود درآوردند. از جمله مناطقی که آماج این هجوم قرار گرفت «پارک ملّی بمو» بود. آن زمان آمار کل و بز و میش و آهوان پارک بمو به حدود پانزده هزار رأس میرسید. حتّی تعداد گوشتخوارها برخلاف امروزه نسبت به ظرفیت وحوش علفخوار بسیار کمتر بود. حالا پلنگ داریم، امّا منابع غذایی کافی آنگونه که حیوانات علفخوار مانند کل و بز و قوچ و میش و… هستند کم و از دسترس خارج شدهاند و به همین دلیل گاهی پیش میآید که در اطراف سکونتگاهها یا در مناطقی که قبلاً زیستگاه پلنگ نبوده است پلنگ مشاهده میشود، چون با شکار بیرویۀ وحوش و علفخواران بزرگجثّه، منابع غذایی گوشتخواران از جمله پلنگها در زیستگاههایشان بسیار محدود شده و در پی منابع غذایی به سوی دیگر مناطق آواره شدهاند. در همین رابطه پارسال گزارش شده بود که پلنگی به ایستگاه مطالعاتی گوزن زرد ایرانی میانکُتَل واقع در جنوب شرق منطقۀ دشت برم و غرب دشتارژن در استان فارس حمله و گوزن شکار کرده بود، همه خوشحال بودند که در آن منطقه پلنگ دیده شده… درحالیکه این از نظر اکولوژیستها اصلاً خوشحالی ندارد. نزدیک شدن پلنگ به سایتهای نگهداری حیوانات، مراکز اجتماعی یا مناطق نگهداری و تکثیر گونههای جانوری مانند گوزن زرد بدین معناست که منابع غذایی او را در زیستگاه طبیعیاش نابود کردهایم و از ناچاری زیستگاه اصلیاش را ترک و برای رسیدن به منابع غذایی جدید دربهدر شده است.
*با این اوصاف پارک بمو چطور از آن حملات در امان ماند؟
اوایل بهار سال ۱۳۵۸ بعد از هجوم متخلّفان به پارک بمو، گروه ۱۰، ۱۵ نفری ما که از سالها قبل برای خدماترسانی به مردم بومی و ساماندهی وضعیت مجاری چشمهها و انهار و درختان و… آماده شده و به مکانیسم تلاشهای جمعی پی برده بودیم، به پارک ملّی بمو رفتیم و یک روز از صبح تا غروب در پارک گشتزنی کردیم تا برای مشارکت در امور پارک بمو با مسئولان آن هماهنگی کنیم. در این جستوجو دیدیم متخلّفان به پاسگاه تنگ سعدی، پاسگاه درّهشکاری و همهجا هجوم برده و آنها را آتش زدهاند. دنبال شکاربانی۲ میگشتیم که با او هماهنگ کرده و اعلام کنیم که ما خودمان سلاح، غذا و تجهیزات داریم و میخواهیم در امر حفاظت بمو به شما کمک کنیم. آن زمان هنوز NGOها شکل نگرفته بودند و خودمان هم از اینکه عملکرد داوطلبانهمان در قالب تلاشهای داوطلبانۀ NGOها قرار میگرفت کماطلاع بودیم. بالاخره آن روز هرچه گشتیم هیچ شکاربانی را پیدا نکردیم و تا نزدیک غروب به جستوجو ادامه دادیم و نهایتاً به سوی پاسگاه مرکزی پارک ملّی بمو که به پاسگاه تنگ چاهمحکی معروف بود و در جنوب شرق پالایشگاه شیراز قرار دارد رهسپار شدیم. دودی از دور پیدا بود و نزدیکتر که شدیم دیدیم از کنار پارک است. باز هم نزدیکتر شدیم و دیدیم ساختمان پاسگاه مرکزی حفاظت پارک ملّی را آتش زدهاند و چند خودرو و موتورسیکلت و… هم در حال سوختن است و هیچکسی هم آنجا نیست. همانطور که مبهوت نگاه میکردیم، دیدیم یک نفر از لباسسبزها از مسیل موجود در نزدیکی پاسگاه مرکزی به طرف ما میآید. از اینکه بالاخره یک شکاربان دیدیم تا به او بگوییم ما در کنار شما هستیم و کمک و آذوقه و سلاح و تجهیزات هم آوردهایم، خوشحال شدیم. آن فرد با احتیاط بسیاری به ما نزدیک میشد. گفتم: «نترسید آقا…!» فکر کرده بودند که ما از متخلّفان هستیم. گفتم: «ما یک گروه کوهنورد علاقهمند به طبیعت هستیم که تجربۀ کارهای جمعی را داریم و آمدهایم بدون هیچ انتظاری و داوطلبانه به شما کمک کنیم.»
آنجا میان آنهمه دود و آتش، ایشان خودش را معرّفی کرد. گفت: من «هوشنگ ضیایی» هستم، مدیر کلّ ادارۀ محیطزیست استان فارس. من هم ضمن ابراز خوشحالی خود را معرّفی کردم و گفتم، نام شما را زیاد شنیده بودم، ولی شما را ندیده بودم. پرسیدند: «اینجا برای چه آمدهاید؟» گفتم: «من از کودکی در پارک بمو بزرگ شدهام و هرچند گفته میشد قُرُق شاهی است و کمتر کسی وارد آن میشد، به خاطر جاذبههای بمو آنقدر به اینجا رفتوآمد کردهام که آن را خانۀ دوّم و عشق خودم میدانم و حالا که مورد هجوم قرار گرفته با دوستانم آمدهایم که در امور حفاظت کنار شما باشیم.»
در ابتدا ایشان متعجّب شد و پس از اطمینان از علّت حضور ما، خیلی خوشحال شد و مکرّراً تشکر میکرد. بعد از آن در پارک بمو ماندیم و همکاریمان عینیت یافت. متعاقباً در روزهای بعد به درِ خانۀ یکایک شکاربانهایی رفتیم که از ترس از دست دادن جانشان توسط متعارضان، پارک بمو را ترک کرده بودند. به آنان گفتیم اگر همین حالا در پست خدمتی خود حاضر نشوید، دیگر به محل کار باز نگردید! همه را جمع کردیم و برنامههایی در جهت تسهیلگری و ارتقای فکری شکاربانها برگزار کردیم، کنار هم منسجم شدیم و به صورت متمرکز عمل کردیم و آن تکنیکهایی را که در مورد فعالیتهای جمعی یاد گرفته بودیم در این برنامه به کار بردیم. آقای ضیایی هم در کنار ما با همۀ شکاربانها در مورد اینکه تنوع زیستی و زیستگاه بمو مواهب مملکت خودتان است و باید برای حفظ تنوّعزیستی مملکتتان تلاش کنید، صحبت کرد و گفت: «من آنقدر در این راه میایستم که اگر هم روزی به دست متخلّفان کشته شوم دوست دارم که مرا در همین پارک ملّی بمو دفن کنید.» ما هم اعلام کردیم که تا پای جان برای حفاظت از این پارک خواهیم ایستاد.
همین باعث شد تا هفت سال در پارک بمو ماندگار شوم. البته پس از گذشت سه سال قصد سفر به خارج از کشور برای ادامۀ تحصیل را داشتم. آن زمان رئیس سازمان محیطزیست کشور- آقای میرزاطاهری- که از همۀ اقدامات و تلاش مستمرمان برای نجات پارک ملّی بمو خبردار بود، به مدیرکلّ ادارۀ محیطزیست استان فارس- خسرو دهبزرگی- نامهای مبنی بر اینکه تحت هر شرایطی بهمن ایزدی و جمشید عدلو را در سازمان نگه دارید و نگذارید بروند ارسال کرد. اینگونه شد که چهار سال دیگر هم ماندیم و بسیاری از زیستگاههای پارک ملّی بمو و سایر مناطق فارس و حتّی بخشی از مدیریت ادارۀ محیطزیست را ساماندهی کردیم.
به رغم تمام تعرّضاتی که بعد از انقلاب به پارک ملّی بمو شده بود، نسبت به سایر مناطق چهارگانۀ کشور با توجه به کمک و مشارکت بهموقع گروه ما در امر ارتقاء مدیریت حفاظت از آمار بسیار بالایی از نظر غنای وحوش برخوردار بود. بهطوریکه در آماربرداری سال ۶۰ یا ۶۱، ۸۵۰۰ رأس کل و بز، قوچ و میش و آهو داشتیم. از این رقم حدود ۲۲۰۰ رأس آن آهو بود که حالا تقریباً به صورت خوشبینانه حدود ۱۰۰ رأس از آن بیشتر باقی نمانده است. چون بیشتر زیستگاههای پنجگانۀ آهو در پارک ملّی بمو تقریباً از بین رفته و تنها زیستگاه باقیمانده، دشتهای محصور تنگ چاهمحکی است که از دو طرف به وسیلۀ پاسگاههای محیطبانی محصور شده و رفتوآمد به آن تنها از مبادی ورود و خروج تحتنظر محیطبانان امکانپذیر است (البته باز هم به طرق مختلف مورد تعرّض متخلّفان واقع میشود).
همۀ اینها را گفتم که بدانید آن وقتها NGO نبود و ما هم نمیدانستیم تمام فعالیتهایی که انجام میدهیم از منظر جهانی در چنین قاعدهای قرار میگیرد. از سویی دیگر طی برگزاری نشستهای غیررسمی و صمیمی با جوامع محلّی همجوار با پارک ملّی بمو، سعی کردیم دانش و فهم آنان را در خصوص اهمیت زیستسپهر بمو ارتقاء دهیم و نهایتاً شش نفر از شکارچیان زبدۀ بومی که همواره به بمو تعرّض میکردند و ساکن در روستاهای همجوار بودند را ضمن ارائۀ آموزشهای علمی و عملی مستمر در کسوت شکاربان استخدام کردیم و در پارک بمو مشغول به حفاظت شدند. نیروهای جدید بیش از یک سال از سمت ما تحت آموزش همهجانبه قرار گرفتند و رفتهرفته تبدیل به بهترین کادر حفاظتی بمو شدند. اینها با جدّیت و تقریباً به طور شبانهروزی از تنوّعزیستی بمو دفاع کردند تا جایی که دو نفر از آنان به نامهای سهراب زارع و عزیز بذرافکن در مواجهه با متخلّفان مسلّح شهید شدند. تلاش خودجوش و بیتوقّع ما صرفاً برای حفظ ارزشهای ژنتیکی گیاهی و جانوری کشور بود و میتوان به صراحت گفت که این متد حفاظتی اولین شیوۀ اجرایی «مدیریت حفاظت مشارکتی» در کشور بود. دستاوردهای آن تلاشهای موفق چنان چشمگیر و مؤثر بود که برای تعمیم آن حتّی در مناطق چهارگانۀ دیگر هم حضور پیدا کردیم. نهایتاً موفق شدیم با یک برنامۀ عملی و تلاش جمعی با بخش دولتی ذیربط همراه شویم و بمو و خیلی از مناطق چهارگانۀ تحت مدیریت سازمان محیطزیست را سامانبخشی کنیم.
*آغاز به کار رسمی تشکّلهای غیردولتی محیطزیستی در ایران حدوداً از چه زمانی بود؟
تقریباً از اوایل دهۀ ۱۳۷۰ شمسی تلاشهای سازمانهای غیردولتی ایران در حوزۀ محیطزیست آغاز و به مرور زمان رسمیت یافت. به سازمانهای غیردولتی، سازمانهای مردمنهاد (سمن) یا تشکّلهای محیطزیستی هم میگویند و من ترجیح میدهم از NGO که یک کلمۀ اختصاری جهانی۳ و معرّف ظرفیت و ماهیت تشکّلهای خارج از بدنۀ دولت است استفاده کنم. حتّی سمن یا سازمان مردمنهاد هم به نظر من یک کلمۀ گمراهکننده است که نابجا گفته شده و اصلاً درست نیست. چون به بخشهایی از مردم که با دولت در حال کار هستند هم اطلاق میشود، ولی وقتی میگوییم غیردولتی، عدم ارتباط و وابستگی آنها با دولت و دارا بودن استقلال ماهیتی و خارج از بدنۀ دولت بودن آنها کاملاً روشن میشود. یک تشکّل غیردولتی کاملاً مستقل و غیرسیاسی و غیرانتفاعی است و به طور داوطلبانه فعالیت میکند بهطوریکه انتظار هیچ پاداش یا وجهی در ازای خدمتی که انجام میدهد ندارد.
بزنگاه تاریخی یا سرآغاز فعالیت سازمانهای غیردولتی محیطزیستی در کشورمان به فضای بینالمللیِ ایجادشده بعد از اعلام آسیبدیدگی لایۀ اُزُن توسط دانشمندان در اوایل دهۀ ۷۰ شمسی برمیگردد. این مشکل محیطزیستی در سطح جهانی ایجاد شد و متعاقباً جوامع بینالمللی متوجّه عواقب خطرناکِ دخالت نابجا در زیستکره شدند. در نتیجه کنفرانس ریودوژانیرو از سوی سازمان ملل در سال ۱۹۹۲ در مورد محیطزیست و توسعه برای بررسی راهکارهای برونرفت از آن برگزار شد که به طور مخفّف UNCED خوانده میشد و به اجلاس سران زمین هم شهرت یافت.
در آن نشست اندیشمندان ۱۷۲ کشور گرد هم آمدند که از جمله ۱۰۸ نفر از سران دولتها و مقامات اجرایی کشورها در آن حضور جدّی داشتند و هزاران نفر از سراسر دنیا به صورت مستقیم و غیرمستقیم در آن نشست شرکت کردند. آن نشست یکی از بزرگترین مجامع بینالمللی محیطزیستی تا آن زمان بود و سنگ بنای فعالیت جدّی کشورها برای کاهش مشکلات محیطزیست و از سویی دیگر تشدید فعالیت سازمانهای غیردولتی محیطزیستی در دورۀ معاصر نیز گذاشته شد.
در نتیجۀ این اجلاس قرار شد که کشورهای حاضر و حتّی برخی از کشورهایی که حضور نداشتند برای رفع مشکلات زیستکره که به ترمیم لایۀ ازن نیز کمک میکرد تلاش کنند و طرحهای محیطزیستی را در کشورهای مختلف اجرا کنند. همان موقع تسهیلات محیطزیست جهانی۴ به عنوان یکی از شاخههای سازمان ملل شکل گرفت که بهاختصار GEF نامیده شد. جف از طریق کشورهای عضو اجلاس و برخی کشورهای صنعتی بزرگ بهویژه امریکا که سهم بسزایی در تخریب بیوسفر داشتند تأمین اعتبار مالی شد تا صرف مبارزه با مشکلات محیطزیستی در کشورهای مختلف شود. در این زمینه از آن زمان به بعد برخی از کشورها طرحهایی را به منظور کاهش مشکلات محیطزیستیشان به GEF ارائه کردند تا بر اساس قوانین GEF از اعتبارات آن سازمان بهرهمند شوند.
بر اساس ضوابط و قوانین GEF، مدیر اجرایی اصلی برنامهها در کشورهای مختلف دولتها هستند. شرط دیگری که GEF برای تخصیص این اعتبارات لحاظ کرد این بود که در کنار مجریان دولتی این طرحها، نقش و حضور مشارکتمدار نماینده رسمی سازمانهای غیردولتی هم باید دیده شود. این موضوع باعث شد از چند سال بعد یکییکی و پراکنده سازمانهای غیردولتی در جایجای کشور شکل بگیرند. در دورۀ ریاستجمهوری آقای خاتمی از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴، به دلیل اهمیتی که ایشان برای بخش فرهنگی قائل بود، توسعۀ فرهنگی شدّت گرفت و حتّی برای برنامههای مشارکتمدار و فعالیتهای جمعی اهمیت زیادی قائل شدند و همین نگرش موجب تشدید شکلگیری سازمانهای غیردولتی از جمله تشکّلهای محیطزیستی شد.
دولت در آن زمان قصد داشت از اعتبارات مالی GEF در زمینۀ اجرای طرحهای محیطزیستی بهره ببرد. به همین دلیل به ۱۵، ۱۶ سازمان غیردولتی که آن زمان بیشتر فعّال بودند اعلام کرد باید شبکه تشکیل دهید و منسجم شوید و نماینده معرّفی کنید تا در پروژههای محیطزیستی که از GEF و سازمان ملل میگیریم نقش خودشان را بر اساس برنامههای پیشنهادی ایفا کنند. بهاینترتیب شکلگیری سازمانهای غیردولتی شتاب بیشتری گرفت تاجاییکه در سازمانهای ذیربط مثل سازمان حفاظت محیطزیست یا سازمان جنگلها و مراتع بخشهایی به نام دفاتر مشارکتهای مردمی ایجاد شد که ضمن تسهیل ایجاد ارتباط این تشکّلها با دولت در خصوص شکلگیری NGOهای تازهتأسیس نیز اقداماتی میکردند. همین امر موجب شد تا اواخر دهۀ هفتاد شمسی سازمانهای غیردولتی چندبرابر شوند و از سوی دیگر توسعۀ ابزارهای ارتباط الکترونیکی و گسترش شبکههای اجتماعی مختص آن دوره خیلی کمک میکرد که این تشکّلها در شهرستانهای مختلف همدیگر را بشناسند و پیدا کنند.
البته شبکهای که فارغ از فرایند نیازسنجی NGOها و با حمایت دولت تشکیل شد کارایی چندانی نداشت و بیشتر محلّ ایجاد تفرقه شده بود. همین موضوع باعث شد که به مدّت سه سال با همکاری کارشناسان کانون سبز فارس در شهرستانهای مختلف شروع به شناسایی ظرفیتهای مردمی و کنشگران محیطزیست کنیم. کارگاههای مختلف مشورتی در تهران و شهرستانها برپا کردیم و بهمرور موفق شدیم با مشارکت سایر NGOها اساسنامه و آییننامۀ اجرایی سازمانهای غیردولتی محیطزیستی کشور را تدوین کنیم. پس از آن شبکههای استانی و منطقهای با همیاری سازمانهای غیردولتی محیطزیستی یکی پس از دیگری تشکیل شد و در آستانۀ شکلگیری شبکۀ ملّی سراسری قرار گرفتیم. نهایتاً در سال ۱۳۸۲ در سوّمین همایش سازمانهای غیردولتی با حضور تمامی مدیران NGOهای کشور با مدیریت خودم و همکاری مجدّانۀ اعضاء کانون سبز فارس که در شیراز برپا شد، شبکۀ ملّی سراسری NGOهای کشور را با در نظر گرفتن نقش دموکراتیک آن سازمانها تشکیل دادیم. این موضوع موجب شد NGOها و جانبداران محیطزیست در قالب انجمنهای محیطزیستی شکل بگیرند و فعالیت کنند که استان فارس هم از این ماجرا مستثنی نبود.
*وضعیت امروز این NGOها در استان فارس و عملکرد آنها را چطور ارزیابی میکنید؟
ضروری است در اینجا به صورتی واقعبینانه به نقاط ضعف و قوّت فعالیتهای سازمانهای غیردولتی بپردازم تا جدای از تحلیلهای جامعهشناختی، آن عزیزان را متوجّه ارزش و اهمیت فعالیتشان کنم. البته نکاتی که قصد اشاره به آنها را دارم فقط خاص NGOهای استان فارس نیست و در واقع بازگویی جریانی همهگیر است که برخی از سازمانهای غیردولتی در سایر استانها را نیز که در گذر زمان دچار آسیبها و معضلاتی شدهاند، در بر میگیرد.
مشکلات سازمانهای غیردولتی محیطزیستی را باید در دو بخشِ برونسازمانی و درونسازمانی پیگیری کرد. آنچه خارج از حیطۀ داخلی آنان است مربوط به زاویۀ نگاه و ارتباط بخش دولتی با آنان است. هرچند دولتها بر اساس الزامات جهانی و نیازمندیهای کشور مجبورند با سازمانهای غیردولتی در ارتباط باشند و زمینههای قانونی و رسمی فعالیت آنان را فراهم سازند، امّا بر اساس سوابق موجود حداقل بخشهایی در بدنۀ دولتها هیچگاه از فرایند حضور و نقش سازمانهای غیردولتی خشنود نبودند و همچنان مقیّد به ایجاد فاصلۀ عمیق بین دولت و مردم بهویژه گروههای فعّال اجتماعی هستند. لذا این نگاه آنچنان در دولت یازدهم بروز کرد که دولت وقت تمامی فعالیت سازمانهای غیردولتی را مختل و حتّی اقدام به تعطیلی سازمان ملّی جوانان، که مصدر ارائۀ اسناد رسمی فعالیت سازمانهای غیردولتی بود، کرد. در نهم تیرماه سال جاری نیز دفتر اجتماعی مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی لایحهای تدوین کرده و به مجلس ارائه داده که مفاد آن مبتنی بر اِعمال دخالت غیرمنطقی دولت در امور تشکّلها و نظارت امنیتی صرف بر عملکرد آنان و همچنین محدود کردن حیطۀ فعالیت NGOهاست، بهطوریکه برای این سازمانها واژۀ جدید و بیمعنای «تشکّل اجتماعی» را به کار برده و آنچنان حوزۀ تلاش آنان را محدود کردهاند که برای انجام کوچکترین فعالیتی، ابتدا باید از نهادهای دولتی کسب تکلیف و مجوّز اخذ کنند (لایحۀ مذکور مورد اعتراض کتبی سازمانهای غیردولتی قرار گرفته که در جای خود مبحث مفصّلیست و در حوصلۀ این گفتار نیست. اما در آینده به آن میپردازم).
وقتی چنین دیدگاههایی با سلایق شخصی برخی از مسئولان همراه میشود، مشکلات و دشواری مسیر رسمیت یافتن و فعالیت سازمانهای غیردولتی را افزونتر میکند. از جمله مشکلات فراروی NGOها جریان بوروکراسیهای اداری است. بخش دولتی باید بر اساس قوانین، مفاد برنامههای توسعه و اعلام نیازهای مکرّری که صورت میگیرد از سازمانهای غیردولتی حمایت کند و برای تقویت نهادهای مدنی در زمینۀ محیطزیست تلاش کند و تسهیلات لازم را برای حضور مؤثرتر سازمانهای غیردولتی فراهم آورد.
در بسیاری از کشورهای پیشرفته به دلیل روشن بودن قوانین دولتی و همچنین دارا بودن روح تعامل و همکاری با مردم بهویژه گروههای فعال مدنی، بیشترین تسهیلات حمایتی را از NGOها در راستای اعطای مجوّز تأسیس و سهولت فعالیت آنان فراهم میکنند و در حین تشکیل نظام دموکراتیک فعالیتهای داوطلبانۀ مدنی و رونق تشکّلهای غیردولتی، مجموعۀ قوانین مجزّایی برای ثبت تشکّلهای غیردولتی وجود دارد تا از نظر قانونی در یک مجرای رسمی و روشن قرار گیرند. درست مثل سایر شرکتهایی که با اهداف مشخص در ادارات ثبت شرکتها ثبت میشوند و قوانینی هم در سازمان ثبت اسناد و املاک برای ثبت آنها وجود دارد. اما در کشور ما هنوز بسیاری از NGOها نمیدانند سرشان به کدام بالین است. از طرفی وزارت کشور میگوید معاونت اجتماعی این وزارتخانه باید این نهادها را به ثبت برساند. از طرف دیگر سازمانهایی مثل محیطزیست و منابعطبیعی خود را متولّی ثبت این نهادها میدانند و از طرف دیگر دیدگاهی وجود دارد که میگوید این نهادها نیز باید به همان روال سایر شرکتها و مؤسسات از طریق قسمت ثبت شرکتها در سازمان ثبت اسناد، به طور قانونی ثبت شوند.
همین بوروکراسی آشفته و دستوپاگیر موجب شده خیلی از NGOها که توانمند هم هستند و میخواهند دارای یک مدرک رسمی و قانونی فعالیت باشند به هدف خودشان نرسند و وقتی هم میخواهند فعالیت جدّیتری انجام دهند، بخش دولتی ذیربط از آنها مجوّز رسمی فعالیت طلب میکند. حال تا این گروه بخواهد مجوّز رسمی را در مجراهای برووکراتیک اخذ کند باید زمان طولانی را در پیچاپیچ تنگناهایی که دولتها به اشکال گوناگونی به وجود میآورند از دست بدهد (مسبوق به سابقه هم هست) و موجبات سردرگمی و انفعال انجمنهای غیردولتی را که بعضاً سه چهار سال طول میکشد تا تکلیفشان روشن شود، فراهم میآورد. این روند به نفع تسهیل حضور جامعۀ مدنی در بستر تلاشهای اجتماعی نیست.
بخشهای دولتی و مدیران غالباً به دلیل ضعف تواناییشان در فهم حضور مردم، در فرایند برنامههایی که به تصمیمسازی، فرهنگسازی، کارهای توجیهی و حتّی اجرایی منجر میشود نقش مردم را به صورت جدّی نمیبینند یا انکار میکنند و خیلی راحت از کنار سرمایۀ اجتماعی عظیمی که میتواند در جایگاه تسهیل ارتباط مردم با دولت بهویژه سازمانهای محیطزیست و منابعطبیعی برای ارتقاء حفاظت رویشگاهها و زیستگاهها بسیار مؤثر باشد، میگذرند و توجه بایستهای نمیکنند. حتّی بعضی جاها اگر مطّلع شوند که سازمان مردمنهادی تلاش اصولی و خوبی انجام داده و دستاوردهای درخشانی کسب کرده به نحوی آن دستاوردها را مصادره و به نام خودشان معرّفی میکنند. یعنی به جای اینکه موجب معرّفی بیشتر سرمایههای اجتماعی در حوزۀ محیطزیست شوند، با همین تعلّلورزیها و سوءبرداشتها و شاید هم بهتر است بگویم سوءاستفادهها، حقوق این عزیزان را پایمال میکنند و موجب دلسردی بسیاری از فعّالان حوزۀ محیطزیست میشوند بهطوریکه نتوانند به صورت جدّی از تخصص، دانش فنی و عشقی که در دل این عزیزان وجود دارد برای کاهش مشکلات و بهبود اوضاع محتضر طبیعت استفاده کنند..
از نگاهی دیگر سازوکار ماهیتی و اجرایی دولت بهویژه در حوزۀ محیطزیست از تناسب و کمّ و کیف لازم برای ایجاد بستر فعالیت بایستۀ سازمانهای غیردولتی بههیچوجه برخوردار نیست. بهطوریکه گاهی حتّی فهرست صحیحی از مشخصات تشکّلهای غیردولتی محیطزیستی که در حوزۀ جغرافیایی آنان به ثبت رسیدهاند در دست ندارند و در این خصوص با مشکل مواجه میشوند. حتّی برخی دولتها فعالیت این سازمانها را کند و مختل نیز کردهاند.
*خود NGOها بهخصوص در استان فارس با همان بسترها و بضاعتی که در اختیار دارند تا چه حد در استفاده از ظرفیتهایشان توانستهاند موفق عمل کنند؟
وقتی میگوییم NGO یعنی تشکّلهای خارج از بدنۀ دولت؛ تشکّلهایی که وابسته به جایی نیستند و داوطلبانه و بر اساس اراده، شعور و آگاهی نسبت به اهداف انساندوستانهشان تلاش میکنند تا بتوانند ضمن ایجاد بسترهای اجتماعی مشارکتمدار و استفاده از تواناییهای مختلف فکری و فیزیکی اعضایشان در راه بهبود شرایط محیطزیست کشور با جلب تواناییهای مردم گامهای مؤثری بردارند.
اما وقتی بهدقّت نگاه میکنیم میبینیم عدّهای از این تشکّلها واقعاً غیردولتی نیستند! و با مقاصد دیگری یا به خاطر برداشتهای سوئی که از تلاشهای مشارکتمدار و داوطلبانه دارند به جایی رسیدهاند که بهتر است به آنها بگوییم GO و نه NGO! یعنی اینها اصلاً به لحاظ عملکردی تشکّل غیردولتی به شمار نمیآیند و بعضی از این عزیزان عملاً از روح تعاون و صداقت و همگرایی و هماندیشی و احترام به حرمتهای جامعۀ مدنی خیلی دور شدهاند. همین موجب شده فکر کنند که اگر بخواهند حرکتی انجام بدهند، حتماً باید از جایی و از جانب بخش دولتی مرتبط شارژ بشوند. بااینحال بسیاری از NGOها نیز از روی آوردن به چنین منابعی اجتناب میکنند و انجام چنین ارتباطی را مغایر با اهداف و رسالت خود میدانند.
من منکر این نیستم که NGOها برای فعالیت در حوزۀ آرمانها و اهداف خودشان باید از توانمندیهای مختلف موجود استفاده کنند تا بتوانند مؤثرتر عمل کنند. مثلاً از اعتباراتی که در سطح ملّی و بینالمللی برای این فعالیتها لحاظ میشود، سازمانهای غیردولتی محیطزیستی باید بتوانند با استفاده از آن منابع در تحقّق اهدافشان که نیاز به اعتبارات مالی، تکنیکی و فکری دارد استفاده کنند. امّا نه به آن معنی که اگر چنین موقعیتی برای یک NGO فراهم نشد بنشیند و دست روی دست بگذارد ببیند کی ممکن است بودجهای از جایی برسد که حرکتی بکند. متأسفانه در برخی از NGOها این روحیه که حتماً از نظر مالی باید از منبعی تغذیه بشوند شکل گرفته که البته تعدادشان زیاد نیست، ولی همین موجب شده نگاه و حرکت آنها از روح تلاشهای داوطلبانۀ مشارکتمدار و غیرانتفاعی دور شود. در مواردی شاهدیم که چنین گروههایی با توجه جدّی به منابع مالی مذکور، صرفاً به دنبال انجام فعالیتهای درآمدزا بوده و به نوعی بنگاه تجاری یا پیمانکار تبدیل شدهاند.
آفت این نگاه نادرست، دامن همۀ انجمنهای غیردولتی را میگیرد و سبب میشود جامعه نسبت به این تلاشها نگاه بدبینانه پیدا کند و به بیان دیگر، لطمۀ این حرکت و این نگاه یکبُعدی و فرصتطلبانه، ارزش تلاش NGOهایی را که صادقانه از وقت و مال و جانشان برای بهتر شدن وضعیت محیطزیست کشور مایه میگذارند، کمرنگ میکند و موقعیت آنها را هم به خطر میاندازد. از سویی دیگر در محلّ اجرای پروژه بیشتر به پایان مدّتزمان پروژه فکر میکنند نه انجام فعالیتهای مثمر و پایدار. لذا فعالیتهای غیراصولیشان در پایلوت پروژه موجب از بین رفتن ارزشِهای اخلاقی و فرهنگی فعالیتهای انساندوستانه و بیاعتباری سایر سازمانهای غیردولتی سالم و مستقل حداقل در جوامع محلّی میشود.
پس بهتر است تزکیه را از خودمان شروع کنیم. در هر فعالیتی حتّی در بدن خود انسان تزکیه لازم است. وقتی عضوی دچار مشکل میشود و مسئله و بیماری ایجاد میکند نیاز به تزکیه دارد. این یک مکانیسم است که در خصوص فعالیتهای مشارکتمدار هم باید صورت بگیرد. متأسفانه برخی از NGOها به دلیل عدم شناخت از روح مشارکت و اهدف و آرمانهای سازمانهای غیردولتی حتّی دچار هبوط شدهاند و مسیر را بد نشان میدهند. یعنی مسئله فقط این نیست که خودشان به راه خطا میروند، موضوع این است که بقیه را هم به راه خطا میبرند. اگر در یک تشکیلات مشارکتمحور افرادی پیدا شوند که به جای دنبال کردن آرمانهای گروه به فکر رسیدن به منافع و مطامع فردی خودشان باشند آن تشکیلات با مشکلات متعدّدی مواجه خواهد شد و ممکن است به مقصد نرسد، چه آنها که با هم هستند و چه آنها که به دنبال مطامع فردیشان بودهاند. این مشکل را در NGOهای استان فارس هم داشتهایم.
دو سال است که در اکوتونهای نواحی زاگرسی استان فارس که دارای جنگلهای پرتراکمی است دچار آتشزدنهای مکرّرِ سریالی هستیم. در این مدّت پنج شهید در راه اطفاء این آتشها دادهایم که در سایر نواحی زاگرسی ۹ شهید دیگر هم به آنها افزوده شده است. من نگاه میکنم و میبینم که این بچهها خوب کار کردهاند تا جایی که حتّی جامعۀ محلّی ساکن در جوار این رویشگاهها، کوهپایهها، درّهها و دشتهای زاگرس، تحت تأثیر این تعاون و همدلی قرار گرفتهاند و آنها هم متشکّل شده و تبدیل به فعالان جامعۀ محلّی در حوزۀ محیطزیست شدهاند و گروههای متعدّد برخاسته از جوامع محلّی را تشکیل دادهاند. این گروهها ظاهراً NGO نیستند، اما کمتر از NGOها کار نمیکنند و در برخی از موارد موفقتر هم عمل کردهاند. تا جایی که از میان فعالان جامعۀ محلّی چهارقاش و ناروییه واقع در شهرستان فیروزآباد استان فارس که سال گذشته در خاموش کردن آتش جنگلهای ارتفاعات کوه نار و تنگه هایقر نقش بسیار ارزنده و مؤثری داشتند، چهار نفر از خانوادۀ بهزادی به نامهای جهانبخش، ناصر، رضا و حامد به شهادت رسیدند. این شهیدان همگی از بومیان جامعۀ محلّی بودند که بر اساس معرفت و شناخت از ارزشهای طبیعی ناحیهشان و همچنین بر اثر مؤانست با NGOهایی که در حوزۀ محیطزیست خوب عمل کرده بودند به این درجه از احساس مسئولیت و عملگرایی رسیده بودند. در این باره با تلاش انجمنهای غیردولتی محیطزیستی بستر فرهنگی تعامل با CBOها۵ یا سازمانهای اجتماعمحور قویتر شد و بهمرور جوامع محلّی در مناطق مختلف با تسهیلگری NGOهای استان فارس به صورت یک شبکه در کنار هم قرار گرفتند. بههمینترتیب این جوامع از پتانسیلهای هم شناخت بیشتری پیدا کردند و غیر از مقابله با آتش، در جهت حفظ رویشگاهها و ایجاد نهالستان و بهبود مناطقی که آتش گرفته با توان و بنیۀ مالی خودشان کنار هم ایستادهاند.
ولی در همین بستر آفت هم داریم. آفتهایی که از درون سازمانهای غیردولتی ساختار آنان را تهدید میکند. برخی از افراد حقیقی و حقوقی بدون داشتن علم و تجارب موفق، از ماحصل دستاوردهای NGOهای موفق و سالم به نفع خودشان سوءاستفاده میکنند. این افراد با حفظ ارتباط مستمر با ادارات دولتی ذیربط و سایر سازمانها و با بهره بردن از منابع مالی و حمایتی بخش دولتی در قالب اجرای پروژههای مختلف، اعتبارات موجود در دوایر دولتی و… را به نفع خودشان جذب میکنند. در مواردی حتّی شاهدیم که با تکیه بر اعتبارات اخذشده، حتّی مقالات و نظرات دیگر گروهها را نیز به نام خود در فضاهای مختلف منتشر میکنند. درحالیکه عملاً دستاوردی در حوزۀ محیطزیست از این قماش در جامعه نمیبینیم. متأسفانه بخش دولتی ذیربط هم با هدف محدود کردن حیطۀ تلاش و حضور NGOهای موفق، داوطلب و مستقل، از چنین گروههایی که بیشتر به تأیید حرکات منفعلانۀ بخش دولتی میپردازند و به دنبال تأمین مطامع فردی خودشان هستند، با اعطای پروژههای مختلف و انواع حمایتهای مالی و غیره و با زمینه دادن به حضور مستمرّ آنها، نقش این تشکّلها را که به نظر من انتفاعی، وابسته و GO هستند پررنگ میکنند و این روند به فعالیتهای مشارکتمدار، مستقل و جامعۀ مدنی ما آسیب میزند.
*در استان فارس از نظر عملکردی اینطور بوده که NGOها به برخی از مسائل محیطزیستی بیشتر بپردازند و بخشی از مسائل مهم محیطزیستی نسبتاً رهاشده باشد؟
در این خصوص خوب است که به دو نگاه موجود در مورد گسترۀ فعالیت NGOها اشارهای داشته باشم؛ یک نگاه رئال و دموکراتیک که خیلی روشن است و دوست دارد به عقاید و نظرات دیگران هم احترام بگذارد و نظرات مفید و مؤثر را برای پیشرفت کارهایی که به بهتر شدن تلاشهای جمعی کمک میکند لحاظ کند. اینها گروههایی بسیار مقیّد هستند و از اوّلین قدم به دستاوردشان و به اینکه تلاشهایشان به جای خوبی ختم بشود و نتایج فعالیت و بروندادهایش از هر نظر برای جامعه مشخص و اثرگذار باشد فکر میکنند.
اما یک نوع تلاش دیگر هم داریم که فکر میکنند دارند مشارکت میکنند ولی در واقع یک مشارکت شعاری بیش نیست. این تظاهر و مشارکت شعاری شاید در کوتاهمدّت برای برقراری گفتمان بین تشکّلهای غیردولتی و دستگاههای اجرایی دولتی مفید باشد، امّا در میانمدّت موجب سلب اعتماد بخشهای غیردولتی از هم یا حتّی از دستگاههای حاکمیتی میشود. در نهایت هم دلسردی مردم از تشکّلهای غیردولتی را در پی دارد و همچنین انفعال برخی از اعضاء پرتلاش را باعث میشود.
ممکن است تمیز دادن این دو جریان فکری برای آنهایی که در این رابطه نیستند و شناخت کافی از روند فعالیت این دو نگاه در انجام فعالیتهای مدنی ندارند تا حدّی دشوار باشد. اما به نظر من تمیز عملکرد صاحبان فکری آن دو نگاه برای کنشگران محیطزیست و فعّالان اجتماعی بهراحتی میسّر است. بنابراین NGOها زمانی میتوانند مؤثر واقع شوند که از برنامههای شعارگونه که بیشتر به رویدادهای نمادین و تبلیغاتی و… ختم میشود دست بردارند و از سویی دیگر تخصّصی و در حدّ توان خویش عمل کنند. اغلب شاهدیم که برخی از انجمنها در همه جا اعم از جنگل، کوه و هر جای دیگر حاضرند و فعالیتشان بر موضوع خاصی متمرکز نیست! البته دغدغه داشتن بد نیست ولی این پراکندهکاریها مانع از رسیدن به دستاوردهای خوب در حوزهای که ادعا دارند میشود.
به نظر من NGOها باید خیلی تخصصی عمل کنند. مثلاً یک NGO که در حوزۀ آب و روی یک تالاب فعالیت میکند بهتر است از اندیشمندان، متخصّصان و صاحبنظران این حوزه که خوشنام و دارای کارنامۀ درخشانی هستند کمک بگیرند و از توان آنها هم استفاده کنند تا نیروی مردمی را در کنار علم و تخصص و تجربۀ آنها قرار دهند و بتوانند در خصوص رفع مشکل آب در حوزۀ تالابها یا رودخانهها موفق باشند. این برخورد تخصصی و موضوعی NGOها با حوزۀ فعالیت انتخابیشان از اهمّ تلاشهایشان میتواند باشد که تجربه، توان، گامها و انرژی آنها را بر عینیت بخشیدن به آرمانشان متمرکزتر میکند و در نهایت نتیجۀ تلاشهایشان اثربخشتر میشود.
خوشبختانه در استان فارس سازمانهایی وجود دارد که به همین شکل عمل کردهاند. مثلاً در شمالغرب شیراز بیش از ۲۰ معدن از سال ۵۰ در دامنۀ شمال شرقی کوهسرخ مشغول به فعالیت هستند و گردوغبار ناشی از فعالیت این معادن بخشی از شهر شیراز را تحت تأثیر سوء خودش قرار داده است. تنگسرخ واقع در میانۀ این کوه مجرای ورود هوای پاک به جلگۀ شیراز است و همچنین آبخوانهای موجود در کوهسرخ نقش مؤثری در تأمین آب مردم شیراز دارد. در سالهای اخیر مجدّداً در بالادست این معادن و در مرتفعترین مناطق، اضافه بر معادن قبل، مجوّز احداث ۲۴ معدن شنوماسۀ دیگر هم صادر شده بود و قرار بود چاههای متعدّدی برای تأمین آب صنعتی مورد نیاز آنها و دقیقاً روی مناطق آبخیز حفر کنند و از آن برای شستوشوی ماسه و مصارف معدنی استفاده کنند. یک NGO در شهرک قلات به نام «انجمن سبزاندیشان قلات سرخ» پای در راه شد و چند سال از سایر NGOهای دیگر و صاحبنظران امور طبیعت نیز کمک گرفتند.
خود من هم در این چند سال به صورت شبانهروزی از هر نظر در کنارشان بودم. بالاخره موفق شدند با کمک دوایر مربوط به صدور مجوّز معادن جدید و همچنین دایرۀ قضایی فارس در سال گذشته مجوّز فعالیت ۲۴ معدن جدید را باطل و باعث شوند که منطقۀ موصوف با حضور و مشارکت سازمان حفاظت محیطزیست فارس به منطقۀ شکارممنوع تبدیل شود. متعاقباً پروندۀ آن منطقه به شورای عالی حفاطت ارسال شد تا به منطقۀ استحفاظی ارتقاء یابد. نهایتاً در همین اردیبهشتماه گذشته در شورای عالی معادن که در استانداری فارس برگزار شد از این پرونده دفاع کردم و مقرّر شد آن ۲۴ معدن بهکلّی تعطیل شود و در ارتفاعات کوه سرخ قلات هیچگونه ساختوسازی انجام نگیرد. علاوهبراین مصوّب شد ۲۰ معدنی که از سال ۱۳۵۰ تاکنون در پاییندست و در جبهۀ شمال شرق کوه سرخ فعّال هستند و شهر شیراز را آلوده میکنند تا یک سال دیگر تعطیل شوند و فعالیتهای معدنیشان را به منطقهای دور از شیراز جایی که سازمان صمت در نظر دارد و دانشگاه آن موقعیت را مطالعه و مکانیابی کرده انتقال یابد.
از جمله تلاشهای مؤثر اخیر توسط سازمانهای غیردولتی فارس در خصوص ممانعت از انتقال آب از سرشاخههای رودخانۀ کُر (مارگون) برای ایجاد باغ در اراضی شیبدار روستاهای اسفیان و تلزری بود. در این خصوص نمایندگان مجلس در استان فارس بهویژه نمایندۀ بخش شهرستان بیضا و عدّهای از دولتمردان به دنبال این بودند که بر رودخانۀ مارگون که یکی از سرشاخههای مهم رودخانۀ کر است و جلگۀ کامفیروز را به وسعت ۱۲هزار کیلومتر آبرسانی میکند به منظور ایجاد باغ در اراضی شیبدار دِیم سد بزنند. درحالیکه برداشت بیرویه از رودخانۀ کر برای برنجکاری موجب شده در همین دو سه دهۀ گذشته هزاران هکتار از جنگلهای بلوط و بنه و مراتع در حوزۀ کامفیروز از بین برود و به مزارع کشت نابجای برنج اختصاص یابد، مزارع کشت برنج کامفیروز بدون در نظر گرفتن ملاحظات محیطزیستی و حتّی بدون ملاحظۀ اصول کشاورزی با اختصاص دهها هکتار از اراضی مرتعی و جنگلی با تغییر کاربری آن اراضی صورت گرفت. در چنین شرایطی آب رودخانۀ کُر در بالادست برداشت شد و به مزارع کشت برنج اختصاص یافت، رود کُر خشک شد و در پایاب که بخش کُربال با حدود بیش از ۶۰ پارچه آبادی و شهر خرامه قرار دارد، مزارع بیآب مانده و تبدیل به بیابان شد. همهجا خشک و مردم بیکار و دربهدر شدند. دریاچۀ طشک و بختگان نیز با وسعت ۱۲۰ هزار هکتار تبدیل به کویر نمک شد. بعد از آن حادثۀ تلخ سال گذشته که فلامینگوها و بهویژه جوجههایشان در کلونیشان به خاطر فقدان آب و مواجهه با عرصههای نمکی سوزان تلف شدند، این پرندگان مهاجر هم امسال از آنجا قهر کردند و آبی نبود که بیایند.
با تمام مشکلات موصوف در حوضۀ آبخیز بختگان، نمایندۀ شهر بیضا در مجلس شورای اسلامی و عدّهای از افراد دولتی به خاطر اینکه طرح غیرقانونی ایجاد باغ در اراضی شیبدار اسفیان و تُلزری اجرا شود و منافع مالی میلیاردی خود را، در پرتو آن طرح در حوزۀ بالادست که عبور بزرگراه در حال اتمام شیراز به اصفهان به ارزش املاک آن منطقه میافزود، دنبال کنند. آنها به جد سعی داشتند حتّی بدون در نظر گرفتن افزایش بیشتر تنشهای هیدرولوژیک، اجتماعی و اقتصادی در مناطق بحرانی پاییندست با ایجاد سد، جادۀ دسترسی و اجرای هفتکیلومتری لولههای دهانهگشاد، هر طور شده ۷۰۰ هکتار باغ در اراضی شیبدار ایجاد کنند و نهایتاً مانند بسیاری از طرحهای مشابه در آن منطقه باغشهر بسازند و زمینهای موصوف را هزاران میلیارد تومان بفروشند. «کانون سبز فارس» یکی از NGOهای قدیمی کشور به مرکزیت استان فارس است.
این کانون از دیرباز فعالیتهای گستردهای در زمینۀ مطالعات بومشناختی در حوزۀ زاگرس مرکزی و بیابان لوت دارد و در خصوص توانافزایی جوامع محلّی و ارتقاء فرهنگ محیطزیستی در جوامع شهری و روستایی و عشایری تلاش و دستاوردهای ارزشمندی دارد. من هم به عنوان رئیس هیأت مدیرۀ آن کانون از ۲۵ سال پیش تاکنون، یکی از اعضای کوچک آن تشکیلات هستم. لذا با مداقه در طرح مخرّب موصوف، به صلاح فارس و تعادل زیستی کشور ندانستم که بحران آب در حوضۀ آبخیز بختگان مضاعفتر و تراژدی مهلک در آن حوضه تشدید شود. بنابراین با تلاش مستمر و ایراد نظریههای کارشناسی متعدّد، موفق شدیم در اواخر دوران دولت دوازدهم با همکاری سازمانهای دولتی ذیربط از اجرای طرح مذکور جلوگیری کنیم.
هرچند با تشکیل دولت سیزدهم مجدّداً واسطههای دولتی و… پیگیر ازسرگیری آن طرح مخرّب شدند. چون معمولاً بعد از تغییر دولتها آن دسته از طرحهای مخرّب اجرانشده که فعالیتشان نیز مصوّبۀ معتبری ندارد، از جانب عدّهای سودجو مجدّداً پیگیری میشود و قصد دارند تا دولت جدید بهطورجدّی مستقر نشده طرح مورد نظر خود را عملی کنند. بنابراین مجدّداً تلاش کردیم و به رغم تهدیدها پای کار ایستادیم. دنبال ماجرا را گرفتیم، برنامههای کارشناسی متعدّد گذاشتیم، با حضور حداکثری کنشگران محیطزیست و کارشناسان امور طبیعی در محلّ برداشت آب که با گذاشتن لولههای قطور حدود ۴۵سانتیمتری قصد داشتند آب رود مارگون را انتقال دهند، جلوی اینکار را گرفتیم و وزارت نیرو هم مخالفت خود را بعد از استدلالهای ما و مسئولان استانی و همچنین جوامع محلّی اعلام کرد و موفق شدیم از اجرای آن طرح جلوگیری کنیم و فعلاً این طرح تعطیل شده است.
یا مثلاً در دو سال گذشته که با معضل آتش زدنهای زاگرس مواجه شدهایم کانون سبز فارس در کنار «گنجینۀ پشتیبان زیستبوم» به عنوان اوّلین نهاد نیکوکاری در حوزۀ محیطزیست که خود من هم جزو هیأت مدیرۀ آن هستم، توانستیم با جلب مشارکتهای مردم و کنشگران محیطزیست بودجۀ کافی را تأمین کنیم و در استانهای کردستان و شمالغرب کشور و بسیاری از استانهای حوزۀ زاگرس، فعالان غیردولتی و انجمنهای محلّی محافظ رویشگاهها را هم که در عملیاتهای متعدّد اطفاء حریق جنگلها به طور داوطلبانه شرکت داشتند هم از نظر پوشش لباسهای مخصوص و هم از نظر دستگاههای مقابله با آتش مثل دمنده تجهیز کنیم تا در مقابله با آتش با مخاطرات کمتری مواجه شوند. در مقایسه با بخش دولتی که دارای قدرت و آن همه تشکیلات و بودجه است و میبینیم که فقط شعار میدهند و معلوم نیست این همه اعتبارات کجا میرود و به چه مصرفی میرسد، اما عملاً آحاد مردم، NGOها و CBOها بدون هیچ چشمداشت و به طور داوطلبانه در مقابله با آتش از جنگلها و رویشگاهها محافظت کردند.
در این رابطه برخی از فعالان داوطلب اطفاء حریق جنگلها را که شدیداً مصدوم یا سوختهاند، از دو سه سال پیش تحت معالجات ترمیمی و تکمیلی مکرّر قرار دادیم. با توجه به شدّت سوختگیها، باید مصدومان تا چند سال به صورت مستمر تحت معالجه و عملهای پیدرپی قرار بگیرند و چون اکثر مصدومان کارگر و کشاورز هستند، طبعاً باید اعضاء بدنشان سالم باشد تا بتوانند کار کنند و از عهدۀ تأمین معیشت خودشان برآیند. از این دست حمایتها بیشمار است، امّا چون خود من در این برنامهها حضور داشتهام خیلی مایل نیستم وارد جزئیات آن بشوم. بهطورکلّی آنچه در تحقّق اینگونه دستاوردهای موفّق در زمینۀ محیطزیست بسیار حائز اهمیت بوده، استقلال ما و مقیّد بودن به چارچوب اخلاقی و حفظ ماهیت اصیل سازمانهای غیردولتی است و موجب شده با وجود تمام انتقاداتی که میکنیم، بخش دولتی به این مهم پی ببرد که ما در پی منافع خاصی نیستیم و تنها شور، عشق و دلسوزیست که خمیرمایۀ تلاش ما برای کاهش بحرانهای محیطزیستیست.
در استان فارس در مقابل پروژههای ضعیف و فاقد دستاورد اصولی انجامشده توسط گروههای مدّعی که فاقد ماهیت NGO هستند، پروژههایی هم اجرا شده که حتّی بخش دولتی ذیربط از اجرای آنها ناتوان بوده است. در این خصوص میتوان به طرح احیاء تالاب کمجان توسط انجمن احیاءکنندگان تالاب بینالمللی کمجان اشاره کرد. این انجمن طی ۱۲ سال تلاش مستمر موفق شد تالاب بینالمللی کمجان را که عضو کنوانسیون رامسر بود و توسط سازمان کشاورزی فارس در دهۀ ۶۰ به دلیل گسترش مزارع کشاورزی، خشک و از حیّز انتفاع ساقط شده بود دوباره احیاء کند و از سوی دیگر موجب ارتقاء فرهنگ محیطزیستی جامعۀ محلّی شود. این پروژه در کارنامۀ زرّین توانست خود جایزۀ جهانی انرژیگلوب کشور اتریش را دریافت کند.
یکی دیگر از طرحهای فعال استان فارس مربوط به «انجمن میراث پریشان» در شهرستان کازرون است. با اینکه دریاچۀ پریشان به دلیل دخالت نابجا در حوضههای آبخیز و حفر هزاران حلقه چاه در پیرامونش بیش از ۱۰ سال است که کاملاً خشک و به بیابان تبدیل شده و بستر دریاچه و لایههای زیرسطحی تا چندین مایل دچار افت ایستایی خط تراز آب شده، امّا هنوز انجمن مذکور امیدوارانه تلاش میکنند تا بتوانند شرایط را با تغییر الگوی کشت در مزارع بومیان عوض کنند و هنوز با تلاشهای فرهنگی، توجیهی و ترویجی نگذاشتهاند که چراغ دریاچۀ پریشان خاموش شود. حداقل کاری که بسیار حائز اهمیت است و این NGO با تلاش مستمرش انجام میدهد، این است که از چپاول بستر خشک دریاچه و اراضی آن توسط گروهها و افراد فرصتطلب و ساختوساز و اضافه کردن به مایملک شخصیشان جلوگیری میکنند. این خیلی مهم است. در مناطق جنگلی شمالغرب فارس نیز انجمن میراث زاگرس ممسنی از جمله سازمانهای غیردولتیست که علاوه بر انجام تلاشهای فرهنگی و ترویجی در حوزۀ محیطزیست، در راستای متشکّل کردن فعالان جامعۀ محلّی جانبدار محیطزیست فعالیتهای مؤثری انجام داده است.
این سازمان در سه سال اخیر در پی آتشسوزی رویشگاههای زاگرس، با متشکّل کردن گروههای مقابله با آتش، نقش ارزنده و برجستهای در خصوص حفاظت جدّی از جنگلهای کهنسال بلوط در استان فارس بهویژه جنگلهای پرتراکم شمالغرب استان فارس ایفا کرده است. از جانبی دیگر ایجاد سایت چهلهکتاری غرس نهال بومی جنگلی نظیر بلوط و کُنار در منطقۀ دوتو جونگون واقع در شهرستان نورآباد ممسنی با همکاری آحاد مردم از جمله دستاوردهای موفق آن انجمن به شمار میرود. در حوضۀ بختگان هم بههمینترتیب تلاشهای بسیار مؤثری انجام شده و ماحصل این تلاشها تجارب ارزشمندیست که میتوان آن را به سایر مناطق ارائه داد.
این فعالیتها موجب بالندگی بخش داوطلبانۀ جامعۀ مدنی ما در استان فارس و در سایر نقاط کشور است. لذا چنانچه قصد تزکیه و رسیدن به مفاهیم منطقی ماهیت سازمانهای غیردولتی را داشته باشیم، ارائۀ دستاورد فعالیت موفق سازمانهای عملگرا و مستقل به عنوان شاخص، از جایگاه خاصی برخوردار است. بنابراین نیازی به برجستهنمایی و اینکه بگوییم آقا/خانم یا فلان گروه عملکرد ضعیفی داشته، نیست. به نظر من NGOهایی که صادقانه و بهطورعملی و مستقل پای کار هستند و به اعتلاء فرهنگ محیطزیستی فکر میکنند، باید بیش از گذشته پای در راه باشند و تلاششان را مضاعف کنند تا عرصه بر فرصتطلبها و کسانی که قصد سوءاستفاده از بستر فعالیتهای مشارکتمدار دارند تنگ شود.
*آیا برای ایجاد NGOهای نوپا موانع دیگری هم هست که مانع آغاز به کار آنها شود؟
شوربختانه مدیران بخش دولتی که در برخی پستها گمارده میشوند، اکثراً فاقد تخصّص، تبحّر و تجربۀ کافی در حوزۀ مسئولیتشان هستند و به دلیل فهم اندکشان از سرمایههای اجتماعی کشور بهدرستی نمیتوانند درک کنند که NGOها و آحاد مردم تا چه حد میتوانند در پیشبرد کارها مؤثر باشند. همین مسئله موجب فاصله گرفتن آنها از سازمانهای غیردولتی محیطزیستی شده است. در همین یکی دو سال گذشته شاهد یک رویداد خطرناک بودهایم که مدیر فلان استان تماماً دروغ میگوید و سعی میکند بهنحوی بین NGOها و جوامع محلّی جانبدار محیطزیست تفرقه بیندازد.
برخی از مدیران دولتی تمام گزارشهای مردمی و دستاوردهای NGOها را به نام خودشان جلوه میدهند و حتّی در جراید منتشر میکنند. بعد هم برای اینکه گزافهگویی و دروغهایشان برملا نشود از NGOها فاصله میگیرند. از جانبی دیگر سیستم کلان دولت آنقدر برای خودش و مردم مشکلات به وجود آورده که وقتی برای پرداختن به اینگونه مسائل و مشکلات آورده ندارد. درصورتیکه اگر دولت ساختاری اصولی و مبتنی بر اراده و فکر و مشارکت مردم داشته باشد، میتواند برای ایجاد بستر فعالیتهای مشارکتمدار در عرصۀ فعالیتهای مدنی به منظور کاهش بحرانهای طبیعی مؤثر واقع شود.
در نتیجه مشکلات بیرونی و برخی از مشکلات درونسازمانی NGOها غالباً مربوط به کجفهمی بخش دولتیست که هیچگاه نخواسته به درک صحیح و بایستهای در خصوص حضور ارزشمند مردم در تصمیمات و حتّی اجرای طرحها برسد.
پینوشت:
- به دلیل اینکه شاپور عبدالرضا- برادر شاه- به شکار تروفه خیلی علاقهمند بود و مثلاً اگر کَلی را شکار میکرد نه به خاطر گوشت آن بلکه به خاطر بلندی شاخهایش بود تا بتواند در سطح بینالمللی رکورد بزند و بگوید من در ایران و آسیا در فلان نقطه، فلان واریتۀ کل را با طول شاخ ۱۳۰ سانتیمتر شکار کردهام.
- در گذشته به مأمورانی که در مناطق چهارگانۀ سازمان حفاظت محیطزیست از تنوّع زیستی حفاظت میکردند «شکاربان» میگفتند و حدود سه دهه است که نام شکاربان به «محیطبان» تغییر کرده است.
- Non Govermental Organisation
- Global Environment Facility
- Community Based Organisation
فصلنامه صنوبر، سال ششم، شمارۀ ۱۶ و ۱۷، ص ۷۶-۹۹.