چگونه از کوه به کویر رسیدم
گفتوگو با استاد بهمن ایزدی، کویرنورد و محقّق بیابان
مانیا شفاهی/ کمتر کسی است که در حوزهی محیطزیست فعالیت داشته و دغدغهی محیطزیست و طبیعت داشته باشد و بهمن ایزدی، کویرنورد و محقّق کویر لوت را نشناسد. بهمن ایزدی مدیر کانون سبز فارس و همینطور گنجهی پشتیبان زیستبوم ایران، بزرگمردی است که برای ثبت لوت به عنوان میراث جهانی زحمات بسیاری کشیدهاست. در این شماره از صنوبر با موضوع کویر و بیابانهای ایران، به سراغ ایشان رفتهایم تا گفتوگویی در این زمینه داشته باشیم.
در ابتدای گفتوگو، صحبت ایشان با تعریفی از استاد علی دهباشی شروع میشود. میگویند: «استاد دهباشی پرتوافکنی میکنند و به جوانان و ما امید میدهند که باز هم پایداری و ایستادگی کنیم، زندگی را خوب و زیبا و آینده را روشن ببینیم و همچنان پای در راه باشیم» و در ادامه امثال علی دهباشی را به درخت تشبیه میکنند، با همان زیبایی، همان صلابت و استواری و همان خواص حیاتبخش. در توصیف این شباهت میگویند که درخت از همان زمانیکه یک نهال است و رشد و نمو میکند، شاخههایش پناهگاه و زیستگاه پرندگان خستهبال و انواع جانوران است و آمدوشد بین شاخهها امید آنهاست. ایشان بزرگمنشی درختان را چنین توصیف میکنند: «درختان آنقدر ارجمند و بزرگ و باارزش هستند که میگویند هیزمشکن بنشین و استراحتت را بکن و سفرهات را زیر سایهی من پهن کن و نانت را هم بخور، اگر میوهای هم داشتم بخور و لذّت ببر»! اما هیزمشکن استراحتش را میکند و دست به تبر میشود و شاید کُندههای بهجا ماندهی همان درخت پس از مرگش هم مأمن آدم خستهای باشد که از کنارش عبور میکند.
استاد ایزدی در ادامه بزرگان دیگری چون شادروان اسکندر فیروز و استاد هوشنگ ضیایی را یاد میکنند و میگویند: «اینان نیز چون درختان هستند. با همان گذشت، بزرگی و صلابت» و آرزو میکنند که همواره از سایهسار پرمهر آدمهایی چون این بزرگان بیشاز پیش بهرهمند شویم.
گاهی تعاریف افرادی چون شما از گذشته و زندگیشان چراغهای زیادی در ذهن روشن میکند که روشنگر راه خواهد بود. میخواهیم بدانیم شما چطور به اینجا رسیدهاید و چطور این اعتقادات در شما شکلگرفته است؟
چشم، به این مسئله میپردازم و گذر میکنم؛ ولی بیشتر نگاهم به عملی است که انسان باید انجام دهد و فعالیتی که باید انجام شود، مثل این شعر که میگوید: «بر سنگ مقابر همهکس نام نویسند/ من گمشدهی کوی توام نام ندارم».
پدرم و بهویژه دوستانش خیلی اهل طبیعت و بیابان بودند و من هم از همان دوران طفولیت در چنین محیطی قرار گرفتم. همانوقتها به تدریج در رفتوآمدها دیدم که نمیشود همینطور به طبیعت رفت و برگشت. باید متوجّه چیزی که مشاهده میکنی باشی و ببینی که به دنبال چه چیزی میروی. اتفاقاً چندبار به دلایلی مدارکم را مرتّب میکردم، دفترها و کلاسورهایی که در آنها مشاهداتم از مناطقی که رفته بودیم را ثبت کرده بودم همراه با عکسهایی که از گلوگیاه و قوچ و میش و باقی جانوران هر منطقهای دیده بودم و کروکیهای رسمشدهی در حدّ بضاعتم از منطقهای که رفته بودیم را پیدا کردم.
مربوط به چه سالی و در آن زمان چندساله بودید؟
دوران پیشاز انقلاب حوالی سال ۵۷-۵۶ تا اوایل سال ۶۱، حدوداً ۱۷-۱۸ ساله بودم. واقعاً هر زمان که به طبیعت میرفتیم برایم تازگی داشت و دوست داشتم عمیقتر ببینم. البته این دیدنها جدای از مردم مناطق بود. علاقه داشتم با مردم بومی مناطق خو بگیرم و آشنا شوم، شیوهی زندگی آنها را ببینم و از آنها یاد بگیرم. حتّی سازگاری آنها با شرایط محیطشان برایم بسیار جذاب بود.
در واقع شاید پدرم شرایطش را فراهم میکرد. حرکت کردم و هرچه بیشتر جلو آمدم گرایشهایم جدّیتر شد و بعد به جرگهی کوهنوردها پیوستم و به نوعی کوهنوردی آغاز فعالیت جدّی من در طبیعت بود.
به عکاسی هم بسیار علاقهمند بودم. هرجا میرفتیم سعی میکردم از فون و فلور منطقه عکس بگیرم. آن وقتها در عکاسی چندان گرایشی به مستند اجتماعی نداشتم، ولی وقتی به درون عشایر و روستاهای اطراف رفتم از شیوهی زندگی آنها عکاسی کردم. برایم بسیار جذاب بود چون خمیرمایهی زندگیشان از طبیعت بود و مطابقت آنها با طبیعت و اینکه با طبیعت حرکت میکنند برایم قابلتوجه بود.
هرچند که حالا آن مفهوم کمرنگ شده و رنگباخته و حتّی نگاه بومیها هم «بر طبیعت» بودنش بیشتر از «با طبیعت» بودنش شدهاست. ولی من از همان موقع تصمیم گرفتم فقط بهرهبردار نباشم و اگر به کوه و طبیعت میروم در حدّ استعداد و توانم خدمتی به طبیعت کنم. مثلاً اگر جایی چشمه یا آبشخوری میدیدیم که احتیاج به بازسازی داشت، بازسازیاش میکردیم. اگر جایی فکر میکردیم خوب است که درختی بکاریم، درخت میکاشتیم و حالا به بعضی جاهایی که درخت کاشته بودیم میروم و میبینم آن درختان تنومند شدهاند. مثلاً جایی مثل پارک ملّی بمو که وقتی پس از بیش از ۲۰سال به آنجا رفتم، درختی که کاشته بودم را دیدم که تنومند شده و جای چنگال پلنگ بر آن است، بسیار لذّت بردم.
برای ساکنان کوهستان ارزش بسیاری قائل بودم. بسیار با شرافت هستند و براساس دانش، استعداد و قدرت فیزیکی خودشان نانشان را از دل طبیعت درمیآوردند و اینها برای من بسیار قابل احترام بود. بههمین دلیل وقتی قرار بود دو یا سهروزه از نقطهای به نقطهی دیگر برویم، بر اساس اینکه چند شبانهروز در کوه خواهیم بود و اینکه کدام عشایر و روستا در راه ما بود، فکر میکردیم که چه چیزهایی ممکن است برای آنها ضرورت داشته باشد و برایشان میبردیم.
گاهی دوستان پزشک یا دانشجوی پزشکی همراه ما بودند که طبابت میکردند و برای مردم آنجا این اتفاق خوبی بود. یا مثلاً در قسمتی در جنگل در غرب استان فارس بهنام «دشمنزیاری» که طبیعتی وحشی داشت، لابهلای درههای این طبیعت وحشی آدمهایی بودند که شکوهمندانه در دل آن روستاهای کوچک و بزرگ که راه ماشینروی درستی هم نداشت زندگی میکردند و با تراکتور بهسختی رفتوآمد میکردند.
پیشاز انقلاب که به آنجا رفتیم دیدیم که آب در چشمهای است که فاصلهی زیادی تا این روستا داشت و بیشتر وظیفهی زنان بود که هرروز با خودشان ظروف مختلفی بردارند و برای مصرف شرب یا برای شستوشو، پیاده یا با قاطر به آنجا بروند و ظرفهایشان را پر از آب کنند. در این مورد کمتر اتفاق میافتد که مردها حضور داشته باشند و همکاری کنند.
آنوقتها برنامههایی در دانشگاههای کشور بنام «جمعیت خدمتگزاران» برای دانشجوهایی که میخواستند قدمی برای رفع مشکلات اجتماع یا طبیعت بردارند وجود داشت. با این دوستان به آنجا رفتیم و حوضچههای سیمانی ساختیم و توسط لولههای پلیاتیلنی که در آن زمان باب شده بود و ۷ تا ۸ و گاهی تا ۲۰ متر هم میرسید، آب چشمه به میان روستا آمد و نمیدانید چقدر لذّتبخش بود که میدیدیم زنان روستا شادی میکنند و اشک شوق میریزند و ما احساس میکردیم که کاری کردهایم و مؤثر بودهایم.
دیدن دستاوردهای اینچنینی که خودمان هم نمیدانستیم انتهایش چه خواهد شد، خیلی به ما کمک کرد که در این مسیر جلو برویم. مثلاً در همان روستای مارگون که آبشار مارگون هم در آنجاست برای راهسازی و برقکشی کمک کردیم. با کمک دوستان موتوربرق مستقر کردیم و کارهایی از این قبیل.
نگاه من به طبیعت اینگونه است که منّتدار طبیعت هستم و این نگاه باعث شد که در کسوت کوهنورد و طبیعتگرد فقط بهرهبردار نباشم؛ به طبیعت احترام بگذارم و سعی کنم در حدّ استعداد خودم به التیام طبیعت کمک کنم. تمام تلاشم این بود که جوامع محلّی را بیشتر با طبیعت و ارزشهای طبیعی منطقهشان آشنا کنم و کاری کنم که در هر حوزه از حفظ ارزشهای محیطزیستی منطقهشان غافل نشوند.
در واقع شما سالها محیطزیست را بهمعنای امروزیاش درک کردید، چون این روزها همه میدانند محیطزیست فقط شامل گونههای گیاهی و جانوری و حفاظت از آنها نیست، بلکهی همه زندگی ما به شکلی محیطزیست ماست. درست است؟
واقعیت همین است؛ ما نمیتوانیم از کنار ذینفعان مناطق طبیعی بگذریم و در کسوت یک کوهنورد، یک محقّق یا یک طبیعتگرد فقط به فون و فلور یک منطقه و خصوصیات جغرافیایی آن فکر کنیم. هرکدام از ما باید شناخت بیشتری نسبت به شرایط منطقه داشته باشیم و از کنار جوامع محلّی عبور نکنیم. جوامعی که توانستهاند نسل در نسل خودشان را هوشمندانه با طبیعت وفق بدهند.
به منابع موجود در اقالیم مختلف بهویژه بیابانها توجه کنیم. مردمان بومی ما پایهریز تمدّنی هستند که برگبرگ آن زرّین است و نمیتوانیم بهراحتی از کنارشان بگذریم. باید در هرجایی نگاه مردم را به داشتههایشان قویتر کرد. باید گفت که شما صاحب چنین ارزشهایی هستید، چنین دانشی پشت این دانستههاست و شما را نسل در نسل بقا بخشیده تا بتوانید به شادمانی از زندگیتان لذّت ببرید و با توقّعات بسیار معقول و اصولی زندگیتان را پایدار نگه دارید. من منّتدار روزگاری هستم که چنین بینشی را به من دادهاست.
فکر میکنم در سال ۲۰۰۲ بود که برنامهی SGPکه خانم لاله دارایی مدیر و هماهنگکنندهی آن بود و من هم ۲۰ سال عضو هماهنگکنندهی کمیتهی راهبری آن بودم، شروع شده بود. ما حدود ۷یا ۸ سال قبل از آن در زاگرس مرکزی در رشتهکوه دنا با «کانون سبز فارس» فعالیت میکردیم که خانم دارایی طبق آن برنامه به ما اصرار داشتند که به این فعالیتها کمک بشود. من در ابتدا قبول نمیکردم و میگفتم نیازی نداریم. ولی بههرحال هیئتمدیره راضی شدند تا پروژهای تعریف کنیم و طرح توانمندسازی جوامع محلّی با رویکرد معیشت پایدار را ارائه دادیم. در روستاهای اطراف رشتهکوه دنا در هفت روستا این طرح را پیاده کردیم که با کارگاههای تسهیلگری و آموزشی در جهت معیشت پایدار منطقه جلو برویم.
از جملهی آن روستاها خفر بود و روستاهای خیلی مهم دیگری که در آنجا هست که به دلایل اقتصادیاجتماعی منطقه خالی از سکنه شده بود و تنها ۳۰درصد ساکن داشت که آنهم درحال تخلیه بود. برنامههایی را پیاده کردیم و بر خردمندی آنها صحّه گذاشتیم و آگاهشان کردیم که نروند و بمانند و کمک کنند.
آن روزها سایهی محیطبان و جنگلبان را با تیر میزدند و کسی نمیتوانست وارد آنجا شود. آنقدر براساس کارکردهای گذشته آموزش دیده بودیم که چطور مردم را ترغیب به داشتهها و دانش گذشتهها بکنیم که اثرگذار شده بود و وقتی از آنجا رفتیم نگاه مردم تغییر کرد. دور هم جمع شدند و کمیته تشکیل دادند و قرار شد معماری کهن روستاهایشان را در زمان هر تغییری بر هم نزنند. ۸۵ نفر از دل کارگاههای آموزشی شناسایی شدند و تحت آموزشهای عملی و تئوری قرار گرفتند و بعد از امتحان دادن و قبول شدن، گواهینامهی رسمی راهنمای گردشگری محلّی در منطقهی دنا را گرفتند و در حال حاضر آنجا هوشمندانه گردشگری منطقه را راهبری میکنند. خانههایشان را تبدیل به اقامتگاههای بومگردی کردند و قسمت مهمی از داستان بومگردیها از همین منطقه شروع شد و درآمدی برای مناطق ایجاد کرد که اقتصاد بومی پا گرفت.
در تمام مدّت پروژهها سعی کردیم ارزشهای طبیعی و بینظیر هر منطقه را گوشزد و توجهشان را جلب کنیم تا قدر جاذبههای گردشگریشان را بدانند و حفظشان کنند و منابعشان را هدر ندهند. نتیجه بسیار عالی بود و آن روستا سالها روستای نمونهی گردشگری شناخته شد و مهاجرت معکوس در آن شکل گرفت.
اینها نمونهای از فعالیتهایمان در زمینهی طبیعت و انس من به طبیعت بود که سالها از کنار مواهبی که طبیعت به من عطا کرده بود مثل یک رهگذر بیتفاوت عبور نکردم. با خود گفتم من که غم و شادیام را در دل طبیعت ریختهام باید در کنارش باشم. در آتشسوزیهای سالهای اخیر زاگرس همواره در منطقه حضور داشتم. مخصوصاً امسال از فروردین به این طرف تا حدود چهل روز پیش که دو روز برای کار واجبی باید به تهران میآمدم، با خودم گفتم اینجا مادر و پدرمان در آتش میسوزد، چطور رها کنم و بروم؟ چند روز پیش هم که آمدم بهخاطر خانم لاله دارایی بود که به یکباره پرکشید و رفت و احساسم این بود که ما قسمتی از زاگرس را از دست دادهایم. باز هم باید بگویم من منّتدار پروردگاری هستم که این زمین را آفرید و بزرگانی که این زمینه را برای من فراهم کردند، بهویژه پدرم.
چه شد که به سمت کویرهای ایران جذب شدید؟ خصوصاً که زمانی شما به آن مناطق میرفتید که به شکل امروز مورد توجه نبودهاند و جاذبهی این روزها را نداشتند. چه چیزی شمای کوهنورد را از کوهها به سمت کویر کشاند؟
سؤال سختی کردید. اشارهای که درمورد روستای خفر کردم یک تجربهی پژوهشی بود. ما حدود هفت سال در ارتفاعات بودیم و من هم همیشه از ارتفاعات بالای ۴۰۰۰متر و سرما خوشم میآمد. معمولاً تا فرصتی پیدا میکردم خود را به ارتفاع بالای ۴۰۰۰متر میرساندم و دنا یکی از جاهای دم دست برای من بود که به شیراز خیلی نزدیک بود و راحت به آنجا میرفتم. ولی آن طرح پژوهشی برای من تمرین و تجربهی خیلی خوبی بود که یاد بگیرم چطور میشود جدّیتر کار کرد و مطالعات بومشناختی را در همهی زمینهها با دقّت انجام داد.
البته باز تأکید میکنم که سرما را از دشت و کویر بیشتر دوست داشتم. بیابان را هم از کودکی دوست داشتم، ولی همیشه دلم میخواست در بلندی باشم. ولی همزمان که در دنا بودم مدام از دوستان که یادشان بهخیر و خدا رحمتشان کند میشنیدم که بیابان لوت فاقد حیات است و شرایط سختی دارد و هیچ جانوری تاب زندگی در آنجا را ندارد و حتّی میکروارگانیسمها هم در آن وجود ندارند.
این برای من خیلی سؤالبرانگیز شده بود که مگر چنین چیزی ممکن است؟! بااینکه دانشمندان دنیا به این مهم رسیده بودند که اگر کسی بگوید منطقهی فاقد حیاتی وجود دارد اشتباه است. آنها سابقاً فکر میکردند در یخها و سرزمین قطب جنوب هیچگونه حیات جانوری وجود ندارد. بعدها دیدند که در دل آن یخهای خیلی سخت و بلورین کرمی زندگی میکند و زنده است. بررسی کردند و دیدند آن کرم برای اینکه بدنش یخ نزند و در دمای محیط و در برابر یخهای محیط مقاومت بکند، آنزیمی از خودش ترشح میکند که از یخزدگیاش جلوگیری میکند و از میکروارگانیزمهای موجود در یخ برای ادامهی حیاتش استفاده میکند. یا فکر میکردند در آبهای بسیار گرم و تاریک عمق ۹-۸ کیلومتری کف اقیانوسها هیچگونه حیاتی وجود ندارد، اما بعد دیدند که یک گونه میگو پیدا شد که بهغیر از آن محیط در جای دیگری نمیتوانست زندگی کند و کاملاً با محیط آنجا سازگار شده است. پس آنجا هم زندگی هست.
با این اوصاف به خودم گفتم این ادعا که کویر لوت فاقد هرگونه حیات است وجاهت علمی ندارد. با وجود اینکه هنوز هم اگر در اینترنت جستوجو کنید، میگویند هیچ حیاتی و حتّی باکتری هم در آنجا وجود ندارد و میشود عمل جراحی باز انجام داد و از این قبیل داستانها… کنجکاو شدم چهطور میشود چنین چیزی باشد.
در آن زمان شناسنامه و نقشهی راه درستی وجود نداشت. اطلاعاتی از سالهای ۱۳۵۱-۱۳۴۷ مربوط به طرح مشترک بررسی و مطالعهی نواحی خشک ایران توسط زندهیاد دکتر احمد مستوفی از بخش جغرافی دانشگاه تهران و تئودور مونو که استاد خود آقای مستوفی بود در دانشگاه سوربن فرانسه در بخش جغرافیا وجود داشت. اما زیاد وارد نواحی خیلی سخت مثل لوت مرکزی نشده بودند. چند منطقه را سر زده و با هلیکوپتر هم گشتهایی داشتهاند. از دل همین تحقیقات هم بوده که تمدّن ششهزارسالهی شهداد شناسایی شد. ولی هیچجا گزارشی از ناحیهی داخلی لوت نبود و ما پای در راه شدیم.
در اوایل دههی هشتاد شروع کردیم و سال ۸۲-۸۱ بود که یک مطالعهی محیطی از دشت کویر مرکزی و نواحی کویر مرکزی ایران و بخشی از کویر لوت انجام دادیم و اوایل سال ۸۶ بهصورت جدّی وارد حوزهی داخلی لوت شدیم. مطالعات حوزهی بومشناختی ما به همراه بچههای کانون سبز و دوستانی که از قدیم با هم کار میکردیم آغاز شد و وارد این عرصه شدیم. کار بسیار سنگین و هزینهبری بود و زمان زیادی لازم بود تا از هرجا، چه از تهران چه از شیراز به کرمان و بعد هم به شهداد برسیم. یکروز کامل یا بیشتر در راه بودیم و فقط رسیدن به مبدأ لوت و خارج شدن ما به سمت شهر حدود سه روز طول میکشید. به حوزهی داخلی که میخواستیم برویم طوری نبود که سر بزنیم و برگردیم، هشتاد هزار کیلومترمربع بهمثابهی پنجدرصد خاک کشورمان گسترهی چهرهی واقعی لوت است.
البته زمینشناسان و جغرافیدانان چهرهاش را برجستهتر و همراه با بلوکبندیهای زمینشناسی میگویند که از بالاتر از طبس از خراسان شمالی شروع میشود و تا به سمت چابهار و منطقهی مکران میرود و حدود نهصدهزار کیلومترمربع وسعتش است. ولی چهرهی واقعی لوت همان ۸۰ هزار کیلومترمربع است که به سه بخش لوت شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم میشود.
شروع مطالعاتمان با بررسی شرایط اکولوژیکی منطقه آغاز شد و کمکم به سمت مسائل هیدرولوژیک و ژئومورفولوژیک منطقه هم کشیده شدیم و برایمان بسیار جالب بود. درواقع لوت بود که به ما سرمشق و سرفصل برای مطالعه دیکته میکرد و ما هیچکاره بودیم. مولانا میفرماید: «من خسی بیسر و پایم که به سیل افتادم/ او که میرفت مرا هم به دل دریا برد».
من معتقدم اگر ما شناختی از سرزمین خودمان نداشته باشیم، هر اتفاقی ممکن است برای ما بیفتد. همین حالا که دچار اینهمه مشکل در حوزهی آبوخاک شدهایم به این دلیل است که شناختی از سرزمینمان نداریم. کارکرد بههمپیوستهی سرزمینمان را نمیشناسیم، منابعش را نمیشناسیم و حرمتشان را پاس نمیداریم. اعتقادم این است که شناخت و دانستن مفاهیم شرایط زیستی سرزمینمان و ارزشهایش بسیار مهم است و ایجاد دلبستگی میکند و میفهمیم کجا هستیم. علاقهمند و وابسته میشویم و وقتی وابسته شدیم آن موقع بههمین سادگی رهایش نمیکنیم و بیتفاوت نمیشویم. میایستیم کمک میکنیم، همانطور که قرنها، هزارهها و سالها همین ارزشهای سرزمینمان به دادمان رسیدند و ما در کنار اینها کهنترین تمدّن جامعهی بشری را شکل دادهایم.
بچّه که بودم پدرم دو بار مرا به لوت و شهداد برده بود و شاید همان وقت بود که در ذهنم آن شکوه و زیبایی و جاذبهاش نقش بست. در آن زمان جادهی درستی هم از کرمان تا شهداد وجود نداشت. فکر میکنم یک روز در راه بودیم، ولی حالا حدود ۸۰ یا ۹۰دقیقه بیشتر طول نمیکشد. به این شکل از نوجوانی شیفتهاش شدم، ولی واقعیت این است که این برنامهی پژوهشی بود که مرا به سمت کویر برد و من نبودم که برنامهریزی برای آن بکنم.
مستندات پژوهشهای انجام شده در جایی نگهداری میشود؟
بله، نتایج آن پژوهشها در کانون سبز فارس مستند شدهاست. ما یک رودخانه در حوضهی مرکزی لوت پیدا کردیم که آن موقع میگفتند لوت فقط یک رودخانه دارد و آنهم رود کالشور است. ما فهمیدیم که سرمنشأ داخلی و چشمههایی هم در داخل لوت هست. در منطقهی چالهی مرکزی یک چشمه پیدا کردیم که سرمنشأ یک رودخانه ۶کیلومتری بود. کمی جلوتر این رودخانه نشست پیدا میکرد و در لایههای ماسهای فرو میرفت و سه کیلومتر آنطرفتر دوباره مظهرش پیدا میشد و حرکت میکرد و میرفت و در فرو افتادگیها تبدیل به انواع و اقسام کویرها و عوارض نمکی آن محیط میشد. آنجا دیاتومه و انواع جانوران کنارآبزی پیدا کردیم.
جایی بود که میدانستم به دلیل سیلاب فروردین سال ۹۸ آنجا آب جمع خواهد شد. رفتیم و دیدیم بله! تبدیل به یک تالاب خیلی باشکوه وسط ریگزارها شده و اتفاقاً چندگونه پرنده هم آمده بود؛ مرغابی، ماهیخورک و غیره. دکتر رجایی کف آب چیزی دید که آن را گرفتم و آوردمش بالا، بعد که مطالعه انجام شد دیدیم از خانوادهی پریمیگوها بودهاند که تابهحال در ایران مشاهده نشده بود، آن هم در بیابان خشکی چون لوت!
اینها به شکلی هستند که تا زمانیکه آب هست فعالیت میکنند و زمانیکه آب میخواهد کم و خشک شود، سریع به لایههای زیرین میروند و تخمگذاری میکنند. لایهای روی این تخمها را گرفته و آنجا میمانند، خشک میشوند و تا زمانیکه آن آبگیر دوباره پُرآب شود سالم میمانند و ممکن است زمانهای طولانی تا صدسال هم طول بکشد که این میگوها آنجا بمانند و با آمدن آب دوباره دگردیسی کنند.
این جانوران از تیرهی سختپوستان هستند. در همانجا که گفته بودند هیچ حیاتی نیست تمام این مطالعات اکولوژیک و ارزشمند نشاندهندهی آن است که نهتنها در بیابان لوت حیات وجود دارد، بلکه از نظر سیستماتیک از یک پیچیدگی و در عین حال شگفتی و زیبایی خاصی برخوردار است که با هم در ارتباط هستند. در لوت ۵۱گونهی جانوری جدید پیدا کردیم!
در مطالعات انجامشده، روباه شنی را بهعنوان بزرگترین پستاندار منطقه معرّفی کردیم. آنجا آبی وجود ندارد که اینها بخورند و شرایطشان همانند سرزمینهای معتدل نیست که آب و دار و درخت وجود داشته باشد. ولی به دلیل اینکه پرندگان مهاجر مسیر مهاجرتشان از لوت میگذرد، آنجا که پایین میآیند و با محدودیت شدید منابع غذایی و همچنین گرمای زیاد و فقدان آب مواجه میشوند، قوای بدنیشان تحلیل رفته و از بین میروند و این پرندهها که من اسمشان را مائدههای آسمانی لوت گذاشتهام، در واقع از حشرات گرفته تا روباه شنی را تغذیه میکنند. تمام موجودات زندهای که در آنجا با محدودیت منابع آبی روبهرو هستند، از رطوبتی که در گوشت این پرندههاست برای تأمین آب بدنشان استفاده میکنند.
یک نفر در مورد گوشهای بزرگ روباه شنی سؤال میکرد. این جانور باید با محیط اطرافش سازگار شود. محیط بسیار گرمی که دمای محیط فقط در سایهی تابستان که دوبار به لوت رفتم ۶۷ درجهی سانتیگراد بود! ولی اینها دوام میآورند و مویرگهای گوشهای پهن آنها خون را به آن قسمت میآورد و جریان خون در این سطح با برخورد هوای محیط خنک میشود و دوباره به اعضای داخلی بدنشان برمیگردد و به این شکل دمای بدنشان را نسبت به محیط بیرون خنک نگه میدارند.
جمعیت روباه شنی در آن منطقه چقدر است؟
جمعیتشان بد نیست. در ناحیهی کلوتها و ریگیلان کمتر شبی بوده که برویم و روباه شنی را نبینیم. میدانید که شبگرد هستند، ولی در ریگیلان وضعیت فرق میکند. آنجا به دلیل درختهای تاغ و اسکنبیل شرایطشان بهتر است و موجب شده که از تنوع جانوری بهتری درون منطقه برخوردار باشیم.
نه اینکه فکر کنید هربار بروید آنجا انواع جانوران را خواهید دید، نه! باید دقت کنید تا جانوران آنجا را ببینید. اکثر جانوران این منطقه شبگرد و شکارچی هستند، یعنی یک گونه دیگری را در نظر دارد تا به شیوهای آن را شکار کند و زنجیرهی غذایی قوام داشته باشد. در نهایت داستان فاقد حیات بودن آنجا دیگر حقیقت نداشت و گزارش خبری هم دادیم.
یک گونه شیخک و چند عنکبوت هم پیدا کردیم و یکی از آنها به یادبود هادی فهیمی عزیز که واقعاً حیف شد که از دستش دادیم نامگذاری شد. در فاز سوّم مطالعاتی روی دانش و تجربههای هادی و نوع نگاه و وجود پرانرژی و پر از عشق به سرزمینش حساب کرده بودیم و معتقد هستم آدمهایی که به بیابان میروند باید جنسشان جنس بیابان باشد. هادی از همان جنس بود و خانم لاله دارایی هم. وقتی آنها را از دست میدهیم انگار تکّهای از طبیعت را از دست داده باشیم. هادی بیابانی بود، اهل دنگوفنگهای امروزی نبود. برای شناخت ژرفتر نسبت به داشتههای سرزمینمان که به آن عشق میورزید کار میکرد و بسیار خاکی بود.
مسئلهی دیگری که باید اشاره کنم، این است که در این برنامههای بومشناسی مناطق، چه در زاگرس و چه جاهای دیگری که کار کردهام، جامعهی محلّی که در واقع ذینفعان یا شاید بهتر است بگویم صاحبان اصلی آن مناطق هستند، برای من بسیار اهمیت دارند. به آنها توجه جدّی میکنم که بتوانیم با کمک به افزایش شناختشان به مواهب سرزمینیشان مدیریت پایش هر سرزمین را توسط بومیان هدایت بکنیم. از طرف دیگر اگر قرار است بستری برای برنامهی ژئوتوریسم یا اکوتوریسم داشته باشیم، با ارتقاء فکری آنها ممکن میشود.
اگر بومیان بهعنوان راهنمایان منطقه در خدمت صنعت ژئوتوریسم باشند، باتوجه به محدودیتهایی که در منابع آنجا وجود دارد میتوانند از این طریق به درآمد هم برسند و اوضاع اقتصادی بهتری را تجربه کنند. مثلاً در منطقهی تکاب در غرب بیابان لوت به مرکزیت شهداد، چند سالی است تسهیلگری در کارگاههایی تشکیلشده و خانههای بومگردی در آنجا بهصورت خودجوش ایجاد شده است. واقعاً مدیریت منابع مالی آنها شگفتانگیز است و همیشه برای من جای سؤال بوده که چطور با چنین منابع محدودی گذران زندگی میکردهاند.
اگر به دنبال یک جامعهی پویا هستیم که امیدوار و استخواندار باشد و بتواند از ارزشهای سرزمینش خوب نگهداری کند، باید عدالت اقتصادیاجتماعی را در جایجای این مملکت ببینیم و فاصلهها را عمیقتر نکنیم. اگر روزی تقریباً در همهی مناطق از یک رفاه نسبی برخوردار شویم، آن موقع بسترهای هماندیشی برای بهتر شدن شرایط فراهم خواهد آمد. با شکم گرسنه و مشکلها و ضعف معیشتی، ذهن برای فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی آزاد نیست.
این برای ما حائز اهمیت بود که علاوه بر مدیریت بومشناختی بتوانیم بستری آماده کنیم که با ایجاد مدیریت حفاظت یک کانال جدید معیشتی با تکیه بر مدیریت حفاظت و بهرهبرداری از منظر ژئوتوریسم و اکوتوریسم در منطقهی لوت ایجاد شود. ارزشها و تکتک نقاط را معرّفی کردیم، اما قسمتهایی هم بود که معرّفی نکردیم، چون از نظر علمی بسیار ارزشمند هستند و اگر شرایط سالمی برای مطالعات عمیق و جدّی برای دانشمندان به وجود بیاید آنها را معرّفی خواهیم کرد. در حال حاضر با معرّفی آنها، گردشگری لجامگسیخته به تخریب آن مناطق منجر خواهد شد و ارزشهای علمی آنها از بین خواهد رفت. برای حفاظت بیشتر این منطقه به ژئوپارک فکر کردیم بعد یکدفعه همان سالها خبر آمد که ژئوپارک قشم در حال گرفتن کارت قرمز است.
متأسفانه ما تا به چیزی دست مییابیم فکر میکنیم تمام شده و لوح که میگیریم رهایش میکنیم و اصلاً به فکر نگهداشتنش نیستیم. بههمین خاطر است که سابقهی بدی ایجاد شد و فکر کردیم به ژئوپارک فکر نکنیم و به ثبت جهانی لوت فکر کردیم که در حفاظت این منطقه کمکی باشد. در قدم اول برای ثبت جهانی باید ثبت ملّی در کشور انجام شود و با توجه به مطالعاتی که برای پروژه انجامشده بود نیاز به از صفر شروع کردن مطالعات نبود.
غرب بیابان لوت، نبکاها و وجب به وجب لوت را شناسایی کردیم و بلندترین آنها هم نسبت به شاخص جهانی در غرب کویر لوت شناسایی و به ثبت ملّی رسید. بعد دیدیم که تمام پیکرههای لوت ارزشمند است و تکّهتکّه جلو رفتیم. کلّ ریخت پیکرهی لوت و زونهای حفاظتی چیزی حدود دویستهزار کیلومترمربع است و بزرگترین عرصهی خشکی روی زمین است که وارد فهرست ثبت ملّی کشور شده است.
پروندهی آن تدوین شد و بسیار قطور بود و مناطقی هم که تاکنون مطرحنشده و تعیینکننده هم هستند در آن ثبت شد. با همکاری معاونت فرهنگی میراث کشور و همچنین یونسکو و دانشگاه تهران پروندهی ثبت جهانی تدوین شد و سال ۹۵ یا ۹۶ بود که ۲۸ تیر در چهلمین کنفرانس یونسکو که در ترکیه برگزار شد، بیابان لوت هم وارد میراث جهانی شد.
خیلی خوشحالکننده بود و فکر کردم حالا بر اساس اسناد ثبت جهانی مدیریت حفاظت آنجا تقویت خواهد شد و ناگفته نماند که نکتهی مهم برای کارشناس ثبت جهانی IUCN این بود که مردم بومی و کسانی که در حواشی آنجا زندگی میکنند، نسبت به موقعیت لوت شناخت دارند و میدانند کنار چه ارزش طبیعی شکوهمندی زندگی میکنند.
درواقع بههمپیوستگی اکولوژیکی آن منطقه و جانوران جدیدی که در سطح جهان مطرح شده بودند و این که مردم بومی نسبت به اهمیت منطقه شناخت دارند و از آن حفاظت میکنند، در ثبت جهانی ریختپیکرهی لوت به وسعت چهلهزار کیلومتر نقش مهمی ایفا کرد.
اما متأسفانه تا بهحال و بعد از ثبت جهانی هیچگونه برنامهی عملی و اثرگذاری در خصوص حفظ اثر طبیعی لوت نداشتهایم. دفاتری تأسیسشده و در استانهای همجوار وجود دارد، ولی بیشتر اسم است تا برنامهی عملی برای حفاظت و مناطقی که میبایست مثل چشم از آنها مراقبت شود تا بسترهای مطالعاتی توسط دانشمندان مختلف ایجاد شود، رها شده و تورهایی که هیچ شناختی نسبت به ارزش طبیعی منطقه ندارند در آنجا درحال آمدوشد هستند.
آیا ثبت جهانی شدن به نوعی باعث زیان به این مناطق و تخریب آنها نشدهاست؟
بله شده است. با توجه به اینکه دستورالعملهای یونسکو را اعلام نکردهاند و فقط ایجاد جاذبه شده این اتفاق افتاده است. اما در هر کشور دیگری بود این اتفاقات نمیافتاد. قسمتهایی که باید همچنان دارای دستاوردهای علمی باشد، باید از ورود گردشگر غیرمسئول مصون بماند. همین پارسال که به لوت رفته بودم خیلی ناراحت شدم و پیش خودم گفتم ایکاش فقط در سیطرهی قاچاقچیان باقی میماند و ما اینجا نیامده بودیم.
میدانیم بین بیابان و کویر تفاوت وجود دارد و همچنان در باورمان و حتّی باور کارشناسان ما تفاوتی قائل نمیشویم. در مورد این تفاوت مختصری توضیح میدهید؟
از نظر اقلیمشناسی و جغرافیا، با کمی تفاوت به جاییکه بارش آن از ۱۵۰میلیمتر پایینتر باشد بیابان گفته میشود. لغت فارسی آن هم از ترکیب «بی» و «آب»ان ساخته شده و به معنی جایی است که منابع آبی آن محدود باشد. اما در بیابان لندفرمهایی هست که هویت خاص خودشان را دارند. مثلاً «هامادا» یا دشتهای ریگی یا ریگزارها (ریگ یک کلمهی محلّی است که به تپههای ماسهبادی میگویند)، هرکدام تعریف خاص خود را دارد. یا ناحیهای از لوت است که تنها کلوتها در آنجا دیده میشود و یازدههزار کیلومترمربع وسعت دارد و تقریباً به اندازهی بعضی از استانهای کشور هستند و عارضه و شکل گرفتنشان متفاوت است.
در کویرها هم بههمین شکل، در نواحی بیابانی سرزمینهایی فروافتاده و مسطّحی هستند و املاح نمکی آنها بالاتر از هرجای دیگر است. انواع مختلف هم دارند مثل کویر شخمی، سدیمی، سیاه و غیره.
درواقع فرق کویر و بیابان این است که کویرها مناطق شوری هستند که هیچ گیاه و رستنی براساس شوری بالا قدرت رویش پیدا نمیکند. وقتی به یک بیابان میگوییم کویر، یعنی فهم کاملی نسبتبه جایگاه بیابان و لندفرمهای نواحی بیابانی نداریم که کویرها هم یکی از همان لندفرمها هستند. یا این یک اشتباه است که حتّی در نقشههای قدیم بزرگ نوشتهشده کویر لوت درصورتیکه بیابان لوت است و حتّی دشت نامیدن آنها هم اشتباه است. دشت درواقع اراضی مسطح پیوسته به دامنهی کوهها است که ما چنین چیزی در لوت نداریم و با کوهها بسیار فاصله داریم. بعضیها به آن صحرا هم میگویند که کلمهای عام است و ساکنان مناطق بیابانی وقتی از در خانه بیرون میرفتند، میگفتند رفته صحرا.
در دشتهای فراخ از قدیم برای سهولت دسترسی از یک آبادی به آبادی دیگر، راههای متعدّدی وجود داشته و بهخاطر همین در این مسیرها کاروانسراهای متعدّد شکل گرفتهاند. اینها در دل خودشان کلّی خاطره دارند و یا روستاها و واحههای شکل گرفتهاند. مثل دهسلم که از شهداد حدود ۲۰۰ کیلومتر که میروی به برکت یک قنات که ریشههای آن به سمت شاهکوه است این واحه ایجاد شده و حالا به روستا تبدیل شدهاست.
نخلستان و آب و زندگی است که از قدیم امید کاروانیان بوده و از جاهای مختلف به سمت خراسان که میرفتهاند از دور درختهای دهسلم برای کاروانیان امیدی را زنده میکرده است. خیلی جالب است که در واحههای بیابانی شاخصهای طبیعی باعث نامگذاری آن محلها نسبت به موقعیتهای جغرافیاییشان بوده است. مثلاً در لوت شمالی جادهای هست که از شهداد فعلی به سمت نایبند و از طرف شمال شرق به سمت بیرجند میرود. از این جاده بهجایی میرسی که تپّههای سیاهی از دور مشخص هستند، ولی پشت تپههای سیاه را دیگر نمیبینیم که چه هست و اسم آن تپهی سیاه دلآرام است. جالب است وقتی به آنجا میرسید تا کوه نایبند را میبینید.
آن دشت فراخ و گرم، روزهای گرم و شبهای سردی داشته و هر آن ممکن بود طوفانی برپا شود. وقتیکه کاروانیان به آن تپهی سیاه بلند میرسیدند، دلشان آرام میگرفته و آن نشانها میگفتهاست که اشتباه نیامدی و آنجا اگر توفان میشد برای آنها مأمنی بود. در نتیجه آن تپهی سیاه دلآرام نام گرفته است.
بیابانهای ما چه تأثیری در شکلگیری اجتماعات مردمی و روش معیشت مردم و سازگاری آنها با محیط و منابعشان داشتهاست؟
مردم بیابان ما بسیار سختکوش و صبور بودهاند و هرجا را نگاه کنید، میبینید که خودشان سعی کردهاند با حفظ و نگهداری منابع طبیعی و پایه شرایط زیستشان را متعادل و دوام و قوام زندگیشان را بیشتر کنند.
بهطور مثال مردم در منطقهی چاهحسینعلی با همین گرما و خشکی و محدودیت منابع آبی که مواجه هستند حدود چهارصدسال پیش بندسارها را ایجاد کردهاند. گرما و خشکی و شرایط حاکم بر منابع آبی این مناطق زندگی را بسیار سخت کرده ولی مردمان این مناطق بهدرستی و با هنر بالا خود را با شرایط وفق دادهاند.
در حال حاضر روند تخریب جنگلهای کشورمان بسیار ناامیدکننده است، آیا ناامیدی از احیاء در این زیستگاههای ارزشمند کویری هم بههمین شکل است، یا هنوز به چنان درجهای از تخریب در آنها نرسیدهایم؟
بومسازگان بیابانی بهطور طبیعی شکنندهترین اکوسیستمها هستند و هر تعارضی در بالادست بشود، عوارض بسیار شدید آن را در دشتها میبینیم. اگر در بومسازگان بالادست حالا چه جنگل باشد چه کوهستان، هرچه که باشد مشکلی پیش بیاید، آثار مخرّب و بسیار مهلک آنها را در دشتها و سپس در بیابانها میتوانید ببینید. اینها را اصلاً نمیتوان از هم جدا دید و بسیار بههم وابسته هستند. اگر آن کوهها نباشند در این دشتها زندگی و آبی جاری نخواهد بود و حیاتی وجود نخواهد داشت.
دستاندازیها به مناطق جنگلی و کوهستانی مثل زمینخواری، فقط نوعش در بیابانها متفاوت است. در مناطق کویری و بیابانی روند تخریب ناشی از گردشگری بیضابطه و گردشگر غیرمسئول است. گروههای آفرودی که آموزش ندیدهاند برای اینکه کجاها بروند، کجا کمپ کنند که کمترین تأثیر را در طبیعت بگذارند و فکر میکنند خودرویشان به هر بلندی و هر رویشگاهی میتواند برود تا آنها احساس قدرت کنند و تبحّرشان که درواقع رفع یکسری هیجانات آنی است را به رخ بکشند.
در کنار این قضایا مشکلات اصلی دیگری هم در مناطق دیگر وجود دارد؛ مثلاً ذغالگیری در ناحیههای جنگلی و تخریب جنگلها، چه بهصورت تغییر کاربری صنعتی یا صنایع تبدیلی یا مراکز تفریحی مثل ویلاها و باغشهرها و چه مراکز دامداری که همگی تخریب ارزشهای طبیعت طبیعی ما است و همه مناطق بههموابسته هستند.
تخریب جنگلها و دستاندازی به جنگلها و کوهستانها بهصورت مستقیم بر روی دشتها و نواحی خشک و بیابانی تأثیر خواهد گذاشت و از بین رفتن اکوسیستمهای بالادست به پاییندست سرایت خواهد کرد و مشکلات را منتقل خواهد کرد. همین میشود که در مناطقی مردم دربهدر میشوند و به مهاجرت اجباری رو میآورند و تعادلهای اجتماعی اقتصادی آن مناطق و سایر جاهای سرزمین هم بههم خواهد خورد.
در مملکتی که مردمش که ذینفعان و صاحبان اصلی هستند، در خانههای کهنزی خودشان که نشان از قرنها هوشمندانه زیستن گذشتگانشان باشد و قرنها در آنها زندگی کردهاند، در مایملک خودشان حضور نداشته باشند، ناقوس تخریب سرزمین با شدّت بیشتری به گوش خواهد رسید.
فصلنامۀ صنوبر، سال پنجم، شمارۀ پانزدهم، ص ۱۱ تا ۲۵.