هنر شاید همان سیاست‌ورزی است در تعدیل یک بحران

 

ساره قمی/ میل به زیستن است که هنر را سپر بلا می‌کند؛ میل به تکرار شدن و ماندن که اگر طبیعت مادر است و زاینده، منِ فرزند هم بی‌اراده خواهم آفرید تا مدام به یاد بیاورم که هیچ انتهایی در کار نیست. دشمن دیگر شیر و خرس و پلنگ نیست تا تو جنگاوری‌ات را بیازمایی و سپر ساخته و گرز گران بالای سر چرخانده، دور نگهش داری. دشمن ترس است

 

در متون کهن بارها از هنر به معنای جنگاوری یاد شده است که معنای دفاع از خود در برابر چیزی سهمگین را دارد و فقط وقتی برای اولین بار چیزی را که هیچ‌گاه در این جهان نبوده خلق می‌کنی، قادر به درکش خواهی بود. هنر در دفاع رخ می‌دهد، حمله‌کننده نیست؛ یعنی همیشه اول بار نیرویی مهیب تو را در می‌نوردد و بعد از آن برای التیام زخم‌ها دست به دامنش می‌شوی. مثلاً بعضی‌ها خوب می‌دانند چطور بی آن‌که آسیب تازه‌ای را بیافرینند، چگونه از دردی که کشیده‌اند، دیگران را مطلع کنند آن‌قدر که فقط روح را کمی مرتعش کنند و آن تأثیر اندک را جایی باقی بگذارند تا وقتش برسد.

هنر شاید همان سیاست‌ورزی است در تعدیل یک بحران! محصول روحی است که برای محافظت از خود نمی‌تواند روی جسم حساب کند یا از برافروختگی‌های آنی تجربۀ خوبی ندارد. هنر نوعی دوراندیشی است برای به چالش کشیدن جاودانگی. پس اگر هنر را نوعی فعالیت تدافعی قلمداد کنیم، می‌توان بیشتر به نقش بازنمایی طبیعت در این دفاع فطری پی برد.

در اغلب آشوب‌های درونی به طبیعت پناه می‌بریم تا زندگی را بیشتر مرور کنیم. این خاصیت ارزشمند بی‌خیال بودنش نسبت به زمان و آن تکرار منظم هرساله مگر می‌تواند چیزی به غیر از آرامش را به ارمغان بیاورد؟ نظم خودش را به ضربان نزدیک می‌کند و تکرار، تمام دلواپسی‌ها را می‌پوشاند و حقیقتی انکارناپذیر که هر سال خاکستری‌ها با نور و سرخی می‌آمیزند و می‌آفرینند و خاموش می‌شوند و دوباره می‌آموزیم که می‌شود دوام آورد و نترسید.

سهروردی در رسالۀ «عقل سرخ » رنگ‌های اصلی را سیاه و سرخ و سفید می‌داند که برگرفته از همین تکرار است و شاید تکراری جزئی‌تر شبیه شبانه‌روز. شب تیره و سیاه است که خودش را به سرخی طلوع می‌رساند تا به سپیدی صبح پناه ببرد و در انتهای همان سپیدی است که به سرخی می‌گرود تا در تاریکی خستگی را بزداید بی‌آنکه ترسی از نیستی داشته باشد. همین تفکیک رنگ دلیل کمی نیست برای آرام گرفتن در دامان طبیعت که مدام بی هیچ اختلالی می‌زاید و می‌میراند و در سکوتی مغرورانه درس می‌دهد.

میل به زیستن است که هنر را سپر بلا می‌کند؛ میل به تکرار شدن و ماندن که اگر طبیعت مادر است و زاینده، منِ فرزند هم بی‌اراده خواهم آفرید تا مدام به یاد بیاورم که هیچ انتهایی در کار نیست. دشمن دیگر شیر و خرس و پلنگ نیست تا تو جنگاوری‌ات را بیازمایی و سپر ساخته و گرز گران بالای سر چرخانده، دور نگهش داری. دشمن ترس است، ترس از نیستی و تو ناچاری مدام سیاه و سرخ و سفید و سیاه و سرخ و سفید و… را به یاد آوری.

بی‌اندازه خسته‌کننده و تکراری است اگر بگوییم چشم دوختن در چشم خورشید به وقت غروب یا طلوع هنوز کارساز است، اما هست، چون همین حالا با جست‌وجوی #sunset یا #sunrise در اینستاگرام می‌توانید شاهد بی‌شمار تصویر از طلوع و غرو ب‌های چند ساعت اخیر در هر مدار از کرۀ زمین باشید که آدم‌ها با دوربین گوشی‌های همراه‌شان ثبت کرده و در مجاز به اشترک گذاشته‌اند. مرور شکوه این دو امر مداوم و روزمره احتمالاً رازی دیرینه با خود دارد، که کسی از آن خسته نمی‌شود. چیزی شبیه به مرور پیروزی و تمرین استقامتی که انتها ندارد.

خوشب‌ینانه است اگر در این روزگار که هزاران تعریف برای هنر وجود دارد، باز هم در تشریح هنر به ستون اصلی طبیعت‌گرایی برسیم، اما اگر باور داشته باشیم که بسیاری از پیچیدگی‌های زندگی امروز حاصل جدایی از طبیعت است دیگر خیلی نگران به‌روز بودن نخواهیم بود چون آن‌چه تو را از آسایش دور می‌دارد حتماً تو را به ورطۀ نیستی خواهد کشاند.

فصلنامۀ صنوبر، سال چهارم، شمارۀ دهم، ص ۳۴ و ۳۵

پیام بگذارید