تالاب شادگان هنوز چشم به راه است
زهرا انوشه/ به عنوان یک تحصیلکردهی رشتهی محیط زیست میتوانم این متن را صَرف ارائهی اطلاعاتی کلاسیک و گزارشوار درمورد تالاب شادگان به شما کنم؛ اطلاعاتی که با یک جستوجوی مختصر و چندثانیهای در فضای اینترنت خودتان هم میتوانید به مفصّلتر از آن دست پیدا کنید. اینکه مساحتش چقدر است، موقعیت جغرافیاییاش کجاست و چه ویژگیهای اکولوژیک، اجتماعی و فرهنگیای دارد. البته که مهم است بدانید تالاب شادگان با بیش از ۴۰۰هزار هکتار مساحت، یکی از بزرگترین تالابهای ایران است که در کنوانسیون رامسر ثبت شده تا وقتی از خشک شدن ۷۰ درصدی آب تالابی میشنوید که روزی از نظر پرآبی رتبهی پنجم جهان را داشته است، بتوانید حدس بزنید که معنی قرار گرفتنش در فهرست قرمز کنوانسیون رامسر دقیقاً چیست. همینطور مهم است بدانید که تالاب بینالمللی شادگان در جنوب غربی کشور و حد فاصل بین شهرهای اهواز و آبادان قرار گرفته، تا هرگاه خبری در خصوص مشکلات زیستمحیطی این منطقه شنیدید، یادتان بیاید که تالاب شادگان هم با همهی ذخایر ارزشمندِ رو به زوالَش در معرض تمام آن مشکلات است و به عنوان یک زیستگاه طبیعی، ای بسا که آسیبپذیرتر باشد.
ولی به عنوان یک آبادانی، یک خوزستانی و کسی که با بوی شرجی و منظرهی غروب نیزار زندگی کرده، آوازهای بومی بندرگاه در خواب و بیدارِ شب و روزش پیچیده، با اقوام عرب در یک هوا نفس کشیده، سفرههای لبریز از سخاوتشان را دیده و از دستِ زنان شِیلهپوش (روسری مخصوص زنان عرب) با دستهایی که پینههای حنایی رنگ دارند، خرید کرده و زندگیهای سادهی پرزحمتِ بین نیزارها و نخلستانها و نهرها را تماشا کرده، دلم میخواهد از تالاب شادگان جور دیگری برایتان بنویسم؛ جوری که آن صداها، تصویرها، بوها و احساسها شاید برای شما نیز تداعی شود، چون فکر میکنم آنچه غیرت آدمی را به دفاع و حمایت از موجودیتی برمیانگیزد احساس و تعلّق خاطر است، نه آمار و ارقام؛ وقتش رسیده که علم و حاصل پژوهشهای بیشمار، زبانِ عامهی مردم را یاد بگیرد تا بتواند به قلب و رفتار ما نفوذ کند. اطلاعرسانی و آموزشی که نهایتاً در باور بشر نهادینه نشود، به نظر نگارنده مشکل اساسی دارد.
خالهها «تیلاپیا» میفروشند!
خاطرتان را میبرم به یک صبح اسفندماه، زمانی که آفتاب تازه طلوع کرده، نسیم ملایمی میوزد و خنکای آمده از آب و بوی بهار زودرس خوزستان را به گونههایتان میرساند و شما هنوز در خودرویتان هستید در بزرگراه اهواز- آبادان؛ اگر از آبادان آمده باشید حدود ۳۰ کیلومتر و اگر از اهواز حرکت کرده باشید، بعد از طی ۹۷ کیلومتر به سهراهی «دارخوِین» میرسید. از سمت آبادان به سمت راست و از سمت اهواز، بالعکس که بپیچید، بعد از حدود ۱۰ دقیقه به روستای «صراخیه» رسیدهاید. این اوّلین ایستگاه تالاب شادگان است که در گذشته «خور دورَق» یا «خور فلاحیه» نام داشت. وارد میشوید و اوّلین منظره، بازارِ کوچکیست از سایبانهای حصیری و زنان عربی که با شِیلههای مشکی و ماکسیهای بلند تیره، زیر سایبانها نشستهاند، یک ریز با هم عربی حرف میزنند و در سینیها و لگنهای رویی، ماهی تازه و نمکسودشده برای فروش دارند. اگر چند سال پیش آمده بودید، ماهیهای خوشطعم جنوب، مثل صُبور(با نام علمی Tenualosa ilisha) که طرز پختی منحصر به جنوب خوزستان دارد، هامور و شانک و کپور در بساطشان زیاد بود و میتوانستید تازهترین ماهیها را به ارزانترین قیمت بخرید. ولی حالا که به لطف آزمایشهای مطالعهنشدهی ادارهی شیلات، گونهی «تیلاپیا» دارد با حیات تالاب همان میکند که «شانهدار» با دریای خزر، در بساط این خالههای(رسم جنوب خوزستان است که به احترام، خانمهای بزرگتر را خاله صدا میزنند) ماهیفروش هم به ندرت چیزی بهجز تیلاپیا میبینید و اگر ماهی دیگری باشد، به دلیل کمیاب شدن آنقدر گران است که کمتر خریدار دارد.
در ورودی روستا چیزی که به چشم میخورَد، نمای چند ساختمان نیمهکاره یا تمامشدهی آجری، زمینهای خاکی با گودالهایی آب گرفته که اطرافشان خاک شورهبسته و بوی به هم پیچیدهی شرجی، حصیرهای نمخورده و کود حیوانی به مشام میرسد. این اثر طبیعیِ بینالمللی در بدو ورود، بضاعت چندانی برای خوشآمدگویی به شما ندارد؛ سنگفرشی باریک و چند ساختمان نازیبا، تنها نشانههای عزم مسئولان منطقه در جهت مناسبسازی محل برای مقاصد گردشگری است، ولی وقتی با سرویسهای بهداشتیِ عملاً غیرقابل استفاده و کمبود امکانات لازم مواجه شوید، اذعان میکنید که به معنای واقعی کلمه، بستر چندان مناسبی برای گردشگری وجود ندارد. ولی از سهم انسانیِ این محل که بگذرید و به ایستگاه قایقسواری برسید، حالتان اندکی بهتر میشود. درخشش آب زیر نور آفتابِ صبحگاهی و رنگ سبز نیزارهای نسبتاً انبوه حاشیهی آب را میبینید و اگر از خرده زبالههایی که نقطه به نقطه، روی خشکی با گِل آمیخته و در حاشیههای آب جمع شده و با حرکات نرم آب، موج برمیدارند چشم بپوشید، فکر قایقسواری به شوقتان میآورد. قایقها باریک و بلند و موتوردار و بدون موتور و قایقرانها همه بومیان ساکن تالاب هستند که در میان آنها از پسربچه و نوجوان تا میانسال و سالمند به چشم میخورَد. مردمی که همیشه رزق و روزیشان به تالاب وابسته بوده و خانههای ساخته شده از نی و حصیرشان، به کوچهی تالاب باز میشود. آنها بین همین چولانها(گیاه جگن به زبان محلّی) و نیزارها به دنیا میآیند، پابرهنه روی گِل راه رفتن یاد میگیرند و دنبال بوشلمبوها (ماهی گِلخورَک) میدوند، با مادرهایشان حصیر میبافند، با پدرهایشان به ماهیگیری یا شکار پرندههای تالابی میروند و در کمین، غذا خوردنِ جوجه اردکهای وحشی را تماشا میکنند.
مهمانهای عزیز
سوار یکی از این قایقها بشوید. در راه از مهارت پسربچههای بومی در پاروزنی وهدایت قایقهایی آنقدر باریک شگفتزده میشوید. تا خارج شدن از محدودهی روستای صراخیه، خانههای روستایی را میبینید؛ دیوارهای بالا رفته با ترکیبی از بلوکهای سیمانی و حصارهای بافته شده از نی و حصیر و نخلهای باصلابتی که از پشت حصارها سرک کشیدهاند. زنان و نخلها چراغِ این خانههای روستایی را تا آمدن مردها روشن نگه میدارند. خرما یکی از مواد غذایی اصلی این منطقه است و اگر احیاناً وقت غذا در گوشهکناری از روستا، سفرهای پهن کردید، بعید است که زنان روستا با معسّل (خوراکی که از ترکیب خرما، شیره خرما، کنجد، زنجبیل و دارچین و ادویهجات مخصوص تهیه میشود) و نان محلّی به سراغتان نیایند و مهمانتان نکنند. و باز اگر چندسال پیش آمده بودید، شاید بهجز خرما، میتوانستید «خُرّیط» را هم ببینید و بچشید؛ مادّهای زردردنگ که در فصل گلدهیِ گیاه لوئی (که در زبان محلّی به آن «بُردی» میگویند) از آن میگرفتهاند و بعد از طی یک فرآیند عملآوری مخصوص خانگی، به یکی از محبوبترین خوراکهای اعراب بومی منطقه تبدیل میشد، به طوری که پای ثابت سفرههای ماه رمضانشان بود. حتّی مغز شیرین ساقهی نیمانند این گیاه نیز یکی از خوردنیهای محبوب آنها بوده و از فعل زمان گذشته استفاده میکنم چون بالارفتن میزان شوری آب تالاب، دیرگاهیست که این گیاه را نیز بسیار کمیاب کرده است.
از محدودهی خانههای روستا که خارج شدید، به فضای باز تالاب میرسید، جایی که تا چشم کار میکند آب است و نیزار و گوشهکنارهای دور و نزدیک ساحل، شاید شاهد جست و خیز سمورها باشید و گاومیشها را ببینید که تن به آب میزنند. مردم اینجا بعضاً دامداری هم میکنند و بز و گاومیش، مرغ و خروس و غاز و اردک پرورش میدهند. شیر گاومیش، چرب و خوشمزه است و بستنی تهیه شده از این شیر، بین مردم آبادان، خرمشهر، اهواز و سایر شهرها و روستاهای خوزستان و حتّی گردشگران، از محبوبترینهاست. هرچه پیش میروید، آثار روستا کمرنگتر میشود و آب و نیزار بیشتر، در این وقت سال هنوز تالاب میزبان پرندههای زمستانگذران است و خوب است از قایقران بخواهید آهسته براند تا هم مزاحمت شما برای این مهمانهای عزیز، کم و هم شانس اینکه بتوانید ببینیدشان بیشتر شود. اینجا همراه داشتن دوربین عکاسی و شکاری، لطف تماشا را بیشتر میکند. بین این نیزارها، پرندههای باارزشی مهمان هستند که هر سال در راه قشلاق زمستانه، مدّتی را در تالاب میگذرانند. از انواع اردک، مرغابی، غاز و قرهغاز، اگرت و حواصیل گرفته تا پلیکان و فلامینگو و حتّی اردک مرمری و گیلانشاه خالدار که از پرندگان نادر جهان محسوب میشوند و حالا دیگر دیدنشان در تالاب شادگان آسان نیست. از انواع دیگر پرندههای تالاب شادگان میتوان میوهخور، لیکو تالابی، چنگر، انواع کاکائی، خروس کولی، تنجه و خوتکا و غیره را هم نام برد. البته مدّتهاست که ناامن شدن تالاب، آلودگیهای وارده، افزایش رفت و آمد شکارچیان و پایین آمدن سطح آب تالاب و افزایش شوری آن، کاهش جمعیت و تنوّع آبزیان و کاهش تنوع پوشش گیاهی، امکان دیدن برخی از این پرندههای باارزش را ضعیف کرده است.
رودخانهی جراحی تا حدود چهار سال پیش، اصلیترین منبع تأمین آب تالاب شادگان بود که از آن زمان تا کنون به دلیل مصارف صنعتی و بسته شدن دریچهی سد مارون در بالادست، تقریباً خشک شده و مدّتهاست که زهاب مزرعهی کشت نیشکر بالادست، تنها ورودی آب به این تالاب است و در تابستان یا زمانهایی که بارندگی به حدّ کافی نباشد، بخش وسیعی از تالاب، خشک شده و منظرهی اسفباری از انبوه آبزیان مُرده را به جا میگذارد. این موضوع بر کیفیت آب تالاب نیز بیاثر نبوده و بر خلاف گذشته که سه طیف آب شیرین، لبشور و شور در تالاب وجود داشت، این روزها تنها آب شور و لبشور وجود دارد.
جانهای شیفته
شکارچیان غیرمجاز که روز به روز جسورتر و خطرناکتر میشوند، با استفاده از تلههای هوایی هر نوع پرنده اعم از حلالگوشت یا حرامگوشت را به دام میاندازند و آنها را در بازار محلّی یا به صورت قاچاق به فروش میرسانند. تیرماه سال ۱۳۹۳ بود که محیط بانِ ادارهی محیط زیست آبادان، هادی جلالی، در عملیات تعقیب و گریز همین شکارچیان غیرمجاز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مدّتی را در بیمارستان گذراند. یکی دو ماهِ بعد از طرف هفتهنامهی آوای خوزستان با او مصاحبه کردم، جالب این که فهمیدم آقای جلالی از بومیان خود تالاب شادگان است. از همان مردمی که با این طبیعت بزرگ شدهاند و در آن گفتوگو اشاره کرد که از کودکی، علیرغم اینکه شکار و صید روش مرسوم امرار معاش مردم تالاب بوده، او به تعقیب و تماشای زندگی پرندهها و حفاظت و حمایت از موجودات زندهی اطرافش علاقهمند بوده است. در آغاز جوانی با نیروهای حفاظت محیط زیست آشنا میشود و به صورت داوطلبانه با آنها همکاری میکند. این همکاری و ابراز انگیزه برای حراست از محیطزیست، مسئولان اداره محیطزیست وقت را بر آن میدارد که آقای جلالی را به گذراندن دورههای رسمی محیطبانی و استخدام در ادارهی محیط زیست آبادان تشویق کنند؛ کسی که در تالاب بزرگ شده، عاشق آن است و بهتر از هر کسی، محیطش را میشناسد و میتواند با مردم آن ارتباط برقرار کند. این روزها به این فکر میکنم که قطعاً با افزایش فعالیت شکارچیهای غیرمجاز، حساسیت و ریسک کار آقای جلالی و همکاران اندکش که مثل سایر مناطق حفاظتشده، هیچگاه تعدادشان به اندازهی کافی و متناسب با وسعت و حساسیت مناطق تحت حفاظت نبوده، بیشتر شده است.
گفتنی و دیدنی از زیباییها و زخمهای تالاب شادگان بیشتر از گنجایش این مطلب است. تالابی که با همهی آسیبدیدگیهای عمیقش هنوز نفس میکشد و چشمبه راه نجات است. زمان سفرمان در این متن را اسفندماه تصور کردیم و از بوی بهار زودرس خوزستان گفتیم؛ بهاری که در شهرهای اهواز، آبادان، خرمشهر، اروندکنار، شادگان و روستاهای اطراف این مناطق، در هور و تالاب، عطر و بویَش با آنچه تصوّر میکنید فرق دارد. مادر و پدر از کودکیشان تعریف میکنند که بهار آن وقتها به شکل کپّههای انبوه گل محمّدی در سینیهای روییِ خالههای شِیلهپوش عرب و با فراوانی ماهیِ صُبور به شهر میآمده است. حالا به لطف آب و خاک شور، صید بیرویه و پسماندهای شیمیایی که به رودخانه میریزند و ریزگرد و غیره، نه از گل محمّدی خبری هست و نه از ماهی صُبورِ ارزان و فراوانی که روزی حتّی فقیرترین خانوادههای شهر میتوانستند سفرهشان را با آن رنگین کنند. ولی هنوز بهار اینجا، عطرهایی از گذشته را دارد، گیسویش بوی عود و شببو و دوست داشتن و مهربانی میدهد، هنوز زیباست، میشود عاشقش شد و برای این شیفتگی جان داد اگر دلهای عاشقش پیدا شوند.
فصلنامۀ صنوبر، سال سوم، شمارۀ هفتم، ص ۴۶ تا ۵۳.