گیلان ؛ آن خاک زرافشان زایندۀ ایران
علی دهباشی/ خوشحالم که صنوبر پس از یک دور بر فراز آسمان ایران اینک در گیلان به زمین نشسته است و مهمان گیلان است. هنگامی که سخن از گیلان بهمیان میآید بدیهیست که جغرافیای طبیعی گیلان نخستین نشانهای است که در ذهن متبادر میشود و خاطراتی که هر کس از کودکی و نوجوانی و اکنونِ خود در گیلان دارد. حتّی آنها که گیلان را ندیدهاند که کم هستند اما میشود فرض کنیم آنها نیز دارای خاطرهی تصویری، جغرافیایی و گویشی از آن هستند.
چگونه میتوان خاطرهای که «باشو غریبهای کوچک» از گیلان برای اهالی جنوب ساخت را فراموش کرد. بهرام بیضایی با هوشیاری تمام دو خطه را در شمال و جنوب در یک درد مشترک در هم آمیخت و نتیجهاش را ما در «باشو» به روشنی دیدیم. حسهای عمیقی که از غریبهگی آغاز شد و به آشنایی و زبان مشترک رسید.
چگونه میتوان یاد گیلان را در ذهن آورد و نام کریم کشاورز نویسنده و مترجمی که در آن خطه بالید، رشد کرد و سرانجام یک کتابخانه از خود برایما گذاشت و سر بر خاک نهاد و رفت را به یاد نیاورد.
به پشت سر و قفسهی کتابهایم نگاه میکنم، نام گرامی محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین) با رمان «دختر رعیت» به چشمم میخورد. هر چند این رمان از مناسبات ظالمانهی فئودالی در آن خطه با ما سخن میگوید اما یادآور خصلتهای مردمی نیز هست. چگونه میتوان چهرهی بهآذین و نگاهش از گیلان به جهان ادبیات و اندیشه را فراموش کرد: بالزاک، رومن رولان، شکسپیر.
و باز کتاب «در ایران» و ویرایش کتاب «در ایران» نیز با نام گرامی احمد سمیعی گیلانی پیوند خورده است و «گالیا» سرودهای که چهار نسل با آن زیستند و هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) سرایندهی آن شعر جاودانه در سیاهمشقهایش تداوم یافت.
و چگونه میتوان هنگامی که باران میبارد مجدالدین میرفخرایی (گلچین گیلانی) را با این شعر به یاد نیاورد:
ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ،
ﺑﺎ ﮔﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ.
ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺩﺭ ﮔﺬﺭﻫﺎ،
ﺭﻭﺩﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻩ …
و در عرصهی مبارزات اجتماعی و سیاسی نیز خاطرات رجال سیاست از هر گرایشی و حزبی در گیلان محک خورده و به یادگار برای ما، تلخ و شیرین مانده است.
و چگونه میتوان خاطرهی استاد ابوالحسن صبا از زندگی در آن خطه را فراموش کرد و تأثیری که در او گذاشت و قطعهی «زرد ملیجک» را در منطقهی دیلمان و اشاره به پرندهای ساخت که با صدای استاد غلامحسین بنان جاودانه شد، و بعدتر در خاطرهی دو نسل قبلتر در جشنها و شادیها طنین صدای احمد عاشورپور را به یاد نیاورد.
من و منها که صدای خانم فهیمه اکبر خوانندهی زن گیلانی را حضوراً نشنیدیم ولی مادر و مادربزرگهای ما هنوز ترانههای او را زمزمه میکنند.
و دهها نام شریف و گرامی دیگر که از آن خطه برخاستند و به این سرزمین خدمت کردند، همچون ابراهیم پورداوود و باز دهها نام دیگر که سرانجام سر بر آن خاک زرینِ زرافشانِ زاینده گذاشتند و برای ما امروز خاطرهای ابدی بر جای گذاشتند.
منتشرشده در فصلنامۀ صنوبر، سال پنجم، شمارۀ ۱۳ و ۱۴، ص ۷ و ۸.