مزرعه ؛ حفظ میراثی از جنس طبیعت
مانیا شفاهی/ صدف محجوبی حدود دو سال پیش هنگامی که پدرش دچار بیماری کبد میشود و قادر به ادامۀ کار نیست تصمیم میگیرد که مزرعه خانوادگیشان را حفظ کند. البته او در کنار این مسأله، دلیل دیگری هم داشتهاست. او قبل از مهاجرت چند سالی کار ثابتی نداشته و این موضوع باعث آزارش میشود. میگوید روحیۀ متفاوتی داشتم، اهل فعالیت بودم و انجام کارهای زمخت هم برایم راحت بود. معمولاً بهجز کار ثابتی که داشتم مربیگری اسکی را هم هر سال انجام میدادم. او و همسرش مرتضی ساوه دورودی هر دو مربی اسکی هستند. این چند سال که کار ثابتی نداشته با
کارهایی مثل مربیگری در مدت کوتاهی از سال و گاه انجام کارهای هنری خودش را سرگرم کرده
ولی میگوید راضی نمیشدم، به شدت آزرده بودم و احساس افسردگی داشتم و مسئلۀ بیماری پدر و نبود شخص دیگری به جز من برای ادامۀ کار مزرعه دلایلی بود که مرا به فکر مهاجرت انداخت و با همسرم مرتضی تصمیم گرفتیم به گنبد مهاجرت کنیم و کار کشاورزی را ادامه دهیم.
شروع کار مزرعه و مهاجرت صدف او را از حال افسردگی نجات میدهد و حالا بسیار از راهی که انتخاب کرده راضی و خوشحال است و حفظ مزرعه و باغها برایش از مهمترینهای زندگی محسوب میشود. او میگوید این باغ، درخت ها و مزرعه مثل بچههای من هستند. گاهی وقتی آب توی زمین نمیآید گریه میکنم که اینها تشنهاند. وسعت زمینهایی که بر روی آن کار میکنند حدود ۵۰ هکتار است که البته بیشتر بوده (حدود ۴۵۰ هکتار) و طبق قانون اصلاحات اراضی مصادره شده و به صورت قطعههای کوچکتر به افراد دیگر واگذار میشود. در حال حاضر یکی از مشکلات کارشان هم مواجهه و تعامل با تمام کسانی است که حالا مالک همان قطعه زمینها هستند که بر سر مسائلی مثل سهم آب و چاه، معمولاً در پی ایجاد مشکل هستند. صدف میگوید این مسائل برای این است که ما کار را رها کنیم با این تفکر که اگر ما کار را رها کنیم، میتوانند مابقی زمینها را نیز صاحب شوند اما تاکنون که مشکلات بهوجود آمده ما را خسته نکرده و مصمم به ادامۀ راه هستیم.
در قسمت باغ که حدود هفت هکتار از زمینها را شامل میشود درختان آلو و هلو کاشتهاند و مابقی گندم و کلزا هستند. سالهای پیش شش هکتار هم به شالیکاری اختصاص می دادهاند که حالا به دلیل کمبود آب و ملاحظات محیطزیستی و ممنوعیت کاشت برنج از سال آینده دیگر شالیکاری نخواهند داشت.
صدف محجوبی میگوید در ابتدای کار خیلی به مسائل محیطزیستی فکر نمیکردم و رعایت ملاحظات مربوط به آن برایم آنقدر پررنگ نبود ولی بعد از شروع کار متوجه شدم برای حفظ کشاوزی و محصولاتم باید آیندهنگر باشم. یک کشاورز قطعاً برای ادامۀ کارش نیاز به آیندهنگری دارد خصوصاً در سرزمین ما که خشکسالی و کمبود آب و فرسایش خاک از معضلات بسیار مورد توجه است. به همین دلیل در حال طراحی سیستمهای آبیاری نوین هستیم. با اینکه اجرای طرحی مثل آبیاری قطرهای هزینههای بسیار بالایی دارد ولی به شدت باعث صرفهجویی مصرف آب در بلندمدت خواهد شد.
کانال های آبرسانی را بهینهسازی کردهایم چون در گذشته مقدار زیادی آب در راه انتقال، جذب زمین و یا تبخیر میشد و همچنان به دنبال روشهایی برای بهینهسازی مصرف آب هستیم. او به اینکه بتواند محصولات ارگانیک تولید کند هم فکر کرده است ولی به چند دلیل هنوز شرایط انجام این کار را ندارند؛ چون خاک مزارع و باغها از قبل آلوده به سموم و کودهای شیمیایی است که در گذشته در این زمینها استفاده شده و سالها وقت نیاز است تا اثر آنها به طور کامل از خاک پاک شود و دلیل دیگر این است که بذر و کود خود را با سوبسید از جهاد کشاورزی تهیه میکنند و هزینۀ تهیۀ بذر و کود ارگانیک به صورت آزاد بسیار بالاست و برایشان مقرون به صرفه نخواهد بود و همچنین به لحاظ اقتصادی هنوز در شرایطی نیستند که بتوانند این کار را به انجام رسانند.
حتی خیلی دلشان میخواهد که سمهای مورد استفاده و کودهای مصرفی و نمونۀ خاکشان را در آزمایشگاه چک کنند و بدانند که چطور و چه میزان استفاده میتواند در بهبود روند کارشان مؤثر باشد ولی هنوز موفق به انجام این کار نشدهاند. فرسایش خاک هم از دیگر مسائلی است که به آن توجه دارند و سعی کردهاند با روشهایی این مسأله را هم تقلیل دهند. مثلاً شالیکاری که به شدت باعث فرسایش خاک هم هست برای سال آینده از برنامهشان حذف کردهاند و یا با جابهجایی نوع محصول به خاک فرصت بازیابی می دهند. نیروی کار در مزرعه را به صورت فصلی و روزانه از جمعیت بومی منطقه انتخاب میکنند و خودشان نیز تقریباً تمام طول روز در حال کار در مزرعه هستند.
درتعامل با جامعۀ بومی به دلیل ماهیت کارشان که در واقع کارفرما محسوب میشوند و حضور و عدم حضور یا حذف آنها در واقع به دست دیگری انجامپذیر نیست، مشکلاتشان کمتر از دیگرانی
است که حضورشان و یا ماهیت کارشان به جامعۀ محلی بستگی دارد. اما صدف محجوبی میگوید: «کار کردن من به عنوان یک زن و یا حرفشنوی از من و نگاه جنسیتی که در جامعۀ ما وجود دارد گاه باعث بروز مشکلاتی می شود و در ابتدا قبول این امر هم بسیار سخت بود ولی حالا که من پا به پای نیروهای مرد کار میکنم، روی تراکتور مینشینم و صبح تا شب در زمین هستم نگاهشان نسبت به گذشته متفاوت شده و حتی گاهی زنهای بومی را میبینم که شروع کردهاند روی تراکتور کار کردن و به نظرم اینها از اثرات مثبتی است که شاید نوع رفتار من بر روی این جامعه داشته». او در ادامه برای ما تعریف می کند: «در ابتدا خیلی راحت و سادهانگارانه هر حرف و رفتاری را از هر کسی قبول میکردم ولی متأسفانه در چند مورد متوجه شدم که باید بیش از این رفتارم حساب شده باشد. قدرت نه گفتن پیدا کردم و یاد گرفتم که چطور حواسم باید به همه چیز باشد.»
او تازهکار است و میگوید که از تجربۀ دوستان کشاورزشان استفاده میکند و همچنین گاه از کارشناسان جهاد کشاورزی مشورت میگیرد ولی در نهایت خودش هم مطالعه و جستوجو میکند و تصمیم آخر را میگیرد. قصدی برای اثرگذاری مستقیم روی جامعۀ بومی آنجا را ندارد ولی بعضی مواقع خانوادهها را برای تحصیل فرزندانشان تشویق میکند و معتقد است گاه رفتارهایش و روش کار کردنش تأثیراتی داشته که قابل مشاهده است.
مهاجرت آنها که حدود دو سال از آن میگذرد با تمام سختیهای کار برایشان آرامشبخش بوده و صمیمیت در رابطهشان را به ارمغان آورده و حالا دیگر تحمل شهری مثل تهران را ندارند و به برگشت هم فکر نمیکنند. او میگوید اگر روزی صاحب فرزند شوند هم ترجیح میدهد فرزندش همانجا بزرگ شود و آرامش طبیعت را تجربه کند و امیدوار است فرزند سالمتری بشود.
با اینکه مدت زمانی که مهاجرت کردهاند کوتاه بوده و هنوز مانده تا ثمرۀ کاری را که شروع کردهاند را به طور کامل مشاهده کند، ولی توضیح میدهد با اینکه در گذشته تجربۀ انجام کارهای سخت را داشته اما این کار سختترین کاری است که در زندگیاش صورت داده و حس خوبی از انجام دادن آن دارد. میگوید: «من زندگی سختی داشتم و با اینکه همیشه برای خواستههایم تلاش کردم و اهل رؤیاپردازی نبودم ولی به خیلی از خواستههایی که داشتم نرسیدم و این کار یعنی کشاورزی، با همۀ سختیهایش و حس خوبی که انجامش به همراه دارد انگار یک التیام یا پوشش است بر روی حس بدی که از نرسیدنها داشتم، در حال مزمزه کردن ثمرۀ درونی این کار هستم و افزایش اعتماد به نفسم را مشاهده میکنم. هر چند هنوز خیلی راه دارم تا به جایی که میخواهم برسم ولی دلم می خواهد مزرعهام از هر نظر مزرعهای نمونه شود و بتواند الگویی باشد که همه به آن نگاه کنند.
فصلنامۀ صنوبر، سال سوم، شمارۀ هشتم، ص ۵۰ تا ۵۳.