محیط بانی ؛ جایی که مسئولیتها تناسبی با امکانات و اختیارات ندارد
گفتوگو با دکتر مجید نواییان درخصوص مشکلات محیطبانی در ایران
زهرا انوشه/ محیطزیست ایران سال ۱۴۰۰ را با یک ضایعۀ دردناک آغاز کرد. خبر شهادت دو محیط بان زنجانی که به شکلی بیرحمانه مورد اصابت گلوله از ناحیۀ سر قرار گرفته بودند بار دیگر شرایط دشوارِ این شغل در کشورمان را یادآور شد و برای چندمین بار غبار از این حقیقت تلخ تکاند که پاسبانان عرصههای به راستی بیپناه طبیعت ایران، خود بیپناهتریناند. ناگفته نماند که مثل بیشترِ ابعاد چالشهای محیطزیستی، جنبههای مختلف این مسئله نیز پشت اظهارنظرهای احساسیِ شتابزده مغفول مانده است و عموماً در چنین مواردی پیکان تمام اتهامهای وارده به سمت شکارچیان نشانه میرود.
حال آنکه فارغ از مجادلات همیشگی به طرفداری یا مخالفت با موضوع شکار، این آسیبشناسی که واقعاً چه میزان از مشکلات محیطبانان را میتوان به تعارض با شکارچیان غیرمجاز نسبت داد صورت نگرفته است تا شاید پرده از ضعفها و مسئولیتهای عملاً بر زمینماندۀ دیگرانی کنار نرود. در نظر داشتیم که با آقای دکتر مجید نوائیان، مدیر موزۀ حیاتوحش دارآباد، به عنوان یک شکارچی مجاز در مورد تعارضات میان دو موضوع شکار و حفاظت صحبت کنیم. ولی تجربیات، دیدگاهها و دانستههای مبتنی بر مشاهدات و دانستههای علمی و عملی ایشان، حدود این گفتوگو را به بازههای گستردهتری کشاند که تأملبرانگیز است.
به نظر شما تعارضهای میان محیط بانان و شکارچیها از کجا شکل میگیرد در حالی که قوانین شکار وجود دارد و اساساً انتظار میرود شکارچیان تحت چارچوب قواعد و قوانینی به صورت مجاز مبادرت به شکار کنند؟
اجازه بدهید از جنبهی کلّیتری وارد موضوع بشویم چون سؤال شما تا حدّ زیادی جزئی شده، در حالی که از ۱۴۵ محیطبانی که تاکنون شهید شدهاند فقط حدود ۲۶ الی ۲۷ مورد در مواجهه با شکارچیان غیرمجاز بوده و در سایر موارد عوامل دیگری منجر به از دست رفتن محیطبانها شده است که من مایلم راجع به آن عوامل نیز صحبت کنم.
خواهش میکنم، پس سؤالم را در ابتدا کلّیتر میپرسم؛ به نظر شما چه عواملی شغل محیط بانی را به شغلی پرخطر تبدیل کرده و به خصوص جان محیط بانان ما را تهدید میکند؟
به نظر من عمدۀ مشکل این است که «مسئولیتها تناسبی با اختیارات ندارد»؛ یعنی مسئولیتهایی که بر عهدۀ یگان حفاظت سازمان محیطزیست است تناسبی با اختیاراتی که به آنها داده شده ندارد که این مسئله در سطوح مختلفی قابل بررسی است: یک، در سطح اجرایی. دو، در سطح قانونی. سه، در سطح پشتیبانی یا لجستیک. چهار، در سطح مدیریت. هر کدام از این عناوین و علل چهارگانه نیز به زیرعنوانهایی تقسیمپذیر هستند.
مثلاً در حوزۀ اجرایی یکی از مواردی که میتوان نام برد این است که وسعت مناطق تناسبی با تعداد محیطبانها ندارد؛ یعنی وسعت مناطق حفاظتشدۀ ما از قبیل پارک ملّی کویر با وسعت چندین هزار هکتار یا منطقه خانگُرمَز در همدان یا منطقهی کبیرکوه در ایلام یا حتّی پارک ملّی توران که تا حدود شش سال پیش بزرگترین پارک ملّی جهان بوده، تناسبی با تعداد محیطبانان و قدرت گشتزنی آنها ندارد.
مسئلۀ اساسی بعدی، مستثنیات وزارت جهاد کشاورزی است. به عنوان مثال در پارک ملّی لار که در تقسیمبندیهای چهارگانۀ مناطق سازمان محیطزیست در حوزۀ مناطق حفاظتشده نیست و در حوزۀ پارک ملّی است (یعنی جایی که باید طی مثلاً ۳۰۰ سال آینده برای آیندگان در حفاظت کامل باشد و هیچگونه فعالیت و دخل و تصرّفی در آن صورت نگیرد، ضمن اینکه سایر کشورها در پارکهای ملّی ما سهیماند همانطور که ما در پارکهای ملّی آنها سهیم هستیم) ولی شما میتوانید ببینید که هرساله از همین وقتِ سال از سیاهکوه و ورامین گلّههای گوسفند به سمت بنهها و مستثنیات خودشان در این پارک روانه هستند.
حتّی مرحوم اسکندر فیروز هم نتوانست آنها را از این منطقه بیرون کند! این یک ضعف قانونی بسیار بزرگ است که ما انتظار داشتیم با آمدن دکتر کلانتری که خودشان قبلاً وزیر جهاد کشاورزی بودهاند این مشکل بین دو نهاد برطرف شود؛ یعنی بین سازمان محیطزیست در جایگاه متولّی پارکهای ملّی و وزارت جهاد کشاورزی.
حال جهاد کشاورزی به چه دلیل به اینها مستثنیات میدهد؟ اول به دلیل زنبورداری. کندوهای زنبورشان را در آن منطقه مستقر کردهاند در نتیجه یک موتوربرق هم آنجا روشن است، صدای آن موتور برق و ضایعاتش، نیسانهایی که در رفت و آمدند و افرادی که شبها باید آنجا بخوابند و ممکن است قزلآلای خالقرمز را هم همانجا برای شام صید کنند چون در کنار رودخانه هستند، بخشی از حواشی و مشکلات این مستثنیات برای پارک ملّی است. چهار نفر محیطبان کلّ پارک ملّی لار را چطور بگردند؟ چطور مراقب باشند که اینها تور نکشند؟ یا اینکه به بهانۀ دامداری به منطقه رفتوآمد دارند. به طوری که وقتی دارند برمیگردند حتی یونجۀ زمستانشان را هم تا آن زمان دو بار کاشته و برداشت کردهاند، در حالی که این علف برای حیاتوحش خود پارک ملّی است.
اینجا یا پارک ملّی است یا نیست! اگر پارک ملّی است، روزی هزار نفر آدم در حال رفتوآمد به اینجا هستند! خب این چهار نفر محیطبان میخواهند با این همه آدم چهکار بکنند؟ شما در تیرماه و مرداد و شهریور بروید نزدیک چشمه دوبرار، ببینید افرادی که خودشان را طبیعتگرد و فعال محیطزیست هم معرّفی میکنند کنار این چشمه از شب تا صبح مشغول پایکوبی و خوشگذرانی هستند و متأسفانه همین طرفداران محیطزیست یکی از آفتها شدهاند. اگر کسی هم به آنها معترض شود، میگویند ما مستثنیات داریم.
مستثنیات دامداری به چه صورت است؟ مثلاً یک نفر باید هر روز صبح بیاید شیرها را ببرد، یک نیسان برود ظرف خالی را بیاورد، یک نیسان برود چوپانها را جابهجا کند و اصلاً آنجا برای خودشان قُرُقبانی دارند؛ یعنی مثلاً چوپانهای ورامینی شب میروند کوه، چوپانهای مازندرانی روز میروند.
و البته ساخت و سازهای غیرمجاز هم هستند…
بله! ساختوسازهای غیرمجاز در داخل حریم مناطق حفاظتشده است که به خاطر خوش آب و هوا بودن این مناطق برای عدهای جذابیت پیدا میکند که بروند آنجا ساختمانسازی کنند. فکر کنید محیطبان ما چقدر میتواند برود این ساختوسازها را خراب کند و برای خودش دشمن بتراشد؟ شاید باورتان نشود ولی همین حالا اگر بروید در اینترنت بگردید، میبینید که برای جزایر دریاچهی ارومیه مثل جزیرۀ اشکداغی و قویونداغی با توجه به پسرفت دریاچۀ ارومیه آگهی ویلا با چشمانداز دریاچه وجود دارد! یا مثلاً ویلاهایی که در داخل حریم پارک ملّی لار مجوز دارند! یعنی پارک ملّی لار که در زمستان میزبان ۱۵ الی۲۰ متر برف است مجوّز ویلاسازی دارد! محیطبان ما چقدر برود دعوا کند که سیمان و مصالح نیاورید؟! شاید چنین موضوعاتی خیلی مهمتر و عمدهتر از مبحث شکار و شکارچی در تقابل با محیطبانی باشد.
نکتۀ دیگر این است که گاه مناطق حفاظتشده محلّ عبور اشرار برای قاچاق مواد مخدّر، آثار باستانی یا حتّی سلاح غیرمجاز و جابهجایی اتباع غیرقانونی و غیره نیز میشود. این افراد ممکن است از پارکهای ملّی برای این منظور استفاده کنند چون کورهراههای این مناطق را میشناسند. مثلاً اگر کسی بخواهد مواد مخدّر از مرزهای افغانستان به سمت کشور ما قاچاق کند، از مشهد تا تهران تعداد بسیاری پاسگاه نیروی انتظامی وجود دارد که با امکانات ویژهۀ تجسّس اینها را کشف میکند؛ ولی در برخی مناطق حفاظتشده کورهراههایی وجود دارد که هیچ پاسگاهی نیست و به این منظور استفاده میشود. خب تصوّر کنید چنین اشراری از این مسیرها عبور کنند و نهایتاً سه محیطبان هم به همراه سلاحی که اجازۀ استفاده از آن را ندارند بخواهند از این منطقه حفاظت کنند.
خب در چنین شرایطی چه کاری از دستشان برمیآید؟ اگر بخواهد درگیر شود، قطعاً جان خودش را به خطر انداخته است. اینها همه ناشی از تصمیمها و بخشنامههای غلط است و افرادی که در تهران پشت کامپیوترها نشستهاند و دارند برای کوه و بیابان تصمیم میگیرند، بدون اینکه گوشهای از این چالشها را عملاً درک کرده باشند.
یکی دیگر از مسائل اجرایی، وجود مناطق مسکونی و تجاری در مجاورت پارکهای ملّی است؛ مثلاً داخل پارک ملّی توران حدود پنج شش روستا وجود دارد. ده قلعهبالا یکی از روستاهای داخل پارک ملّی توران است. یا مثلاً در همین تهران، لواسان، پارک ملّی ورجین و رستورانهایی را که در مجاورت رودخانه هستند میتوان دید. یکی از اشتباهات محیطبانی این است که زمستان میآید آنجا به صورت دستی برای قوچ و میشها غذا میریزد و حیوانات را عادت میدهد. رستوراندارها هم خیلی راحت در انبار را باز میکنند، در انبار هم علوفه میریزند و به همین راحتی قوچ و میشها را به دام میاندازند.
قانون چطور بر مشکلات محیط بانان ما دامن میزند؟
واقعیت این است که قانون هم حمایت کافی از محیط بان نمیکند؛ یعنی درست است که محیط بان ضابط قضایی است، ولی آن قدرتی را که سایر ضابطان قضایی از جمله مأموران نیروی انتظامی یا دستگاههای دیگر دارند محیطبانی ندارد و خود محیطبانی هم اگر لازم باشد، از نیروی انتظامی و سایر مراکز نظامی دیگر ما کمک میگیرد. این قانون اساس صدور رأی قاضی میشود و در نتیجۀ اینها قاضی به رغم میل باطنیاش محیطبان را محکوم میکند و یکی از چالشهای سازمان محیطزیست هم همین است که گاه مجبور میشود دیه و جریمۀ خطاهای محیط بانی را پرداخت کند.
معمولاً ۷۰ درصد را سازمان محیطزیست تقبل میکند و ۳۰ درصد بر عهدۀ محیط بان است، اغلب هم محیطبانها از عهدۀ پرداخت همان ۳۰ درصد هم برنمیآیند، لذا صندوقی برای جمعآوری دیه و جرایم محیطبانی به همّت عدهای از خیّرین تأسیس شده است. در حالی که میتوان با اصلاح قانون این مشکلات را برطرف کرد. غیر از اصلاح قانون برای این موضوع باید قانون جدید هم نوشته بشود زیرا زمانی که قانون فعلی نوشته شده، مناطق ما به اندازۀ حالا معارض نداشتهاند.
در مورد پشتیبانی یا لجستیک، میتوان به ماشینآلات و وسایل نقلیهی محیطبانان اشاره کرد که تناسبی با محیط و شرایط کاری آنها ندارد. شاید در جایی نیاز باشد که محیطبان ما در تالاب انزلی از یک قایق پرسرعت استفاده کند، یا در پارک ملّی لار ماشین برفنورد داشته باشد، شاید هم در جای دیگری به پیکآپ و کاپرا و وسایل نقلیۀ اینچنینی نیاز پیدا کند و در جای دیگر شاید برای زیر نظر داشتن منطقه حتّی نیاز به هلیکوپتر داشته باشد یا لازم باشد از پهپادها استفاده کند. با این حال اکثر وسایل نقلیۀ محیط بانیها یا مستعمل و فرسوده هستند یا بنزین گران شده و بنزین ندارند، یا خراب شده و تعمیرکار ندارند. با این شرایط چطور بتوانند گشتزنی کنند؟ بارها شده که مخبر تماس گرفته و موردی را گزارش داده و وسیلۀ نقلیه برای رفتن در دست نبوده است. من اینجا میتوانم آمار رسمی ارائه کنم و شاید برای اولین بار هم باشد که اعلام میشود؛ بیشترین آمار شهادت محیط بانان ما ناشی از تصادف و پرت شدن ماشین از کوه به دلیل نقص فنی و فرسودگی در حین گشتزنی یا تعقیب و گریز بوده است؛ یعنی بیش از نصف این ۱۴۵ شهید نفر را بر اثر سوانح رانندگی از دست دادهایم.
این فرد را گذاشتهاند که هم از حیوانات مراقبت کند، هم حواسش به مستثنیات و چوپانها و مهمانان آنها باشد، هم مواظب اشرار باشد که به اینها ضرری نرسانند و غیره، آن وقت میبینیم که ماشینش بنزین ندارد! و سالهاست که قایقش خراب شده و کاری هم نمیتواند بکند. من خبر دارم که سالهاست در یک منطقۀ حفاظتشده یک گونه ماهی خاص هست که مردم محلّی میروند صید میکنند و محیطبان کاری از دستش برنمیآید. چون دسترسی ندارد که بتواند برود آنجا.
یا مثلاً در مورد مستثنیات، اول بهار، حوالی اردیبهشتماه، اگر کسی بخواهد برود منطقۀ خانگُرمز یا منطقۀ لار گیاهان دارویی جمع کند و یک چای کوهی دم کند، به خاطر جمعیت زیاد سگها در آن منطقه نمیتواند! سگ با چوپان رفته و برنگشته. زمستان را آنجا گذرانده و پلنگ هم دیگر حریف آن سگ نمیشود. تصوّر کنید با وجود این همه سگ یک محیطبان با این امکانات محدود چطور میخواهد برود در مناطق گشت بزند؟ آن هم در حالی که سگ خیلی بدتر از گرگ است. سال گذشته در اسپانیا برای بازگشت گرگها به حیات وحششان جشن گرفتند! گرگ وقتی به گلّه میزند معمولاً ضعیفترین حیوان را شکار میکند و میخورد.
ولی سگ همه را گاز میزند و باعث طاعون نشخوارکنندگان میشود. همه را عفونی میکند و میفرستد به گلّه. همین عامل باعث از دست رفتن بخش قابلتوجّهی از حیاتوحش شده که همه ناشی از تعارضات بین دام و حیاتوحش است. چه نهادی به دام اجازه میدهد وارد مناطق شود؟ سازمان جهاد کشاورزی.
نکتۀ دیگر شاید باورکردنی نباشد ولی امکانات سرمایشی و گرمایشی است که باعث مرگ شده! برخی از مناطق تحت حفاظت در زمستان بسیار سرد میشوند. اینها با همین کپسول خانگی بخاری را روشن میکنند و چندین محیط بان ما بر اثر گازگرفتگی دچار مرگ خاموش شدهاند. چرا فعالان محیطزیست در چنین مواردی دلشان به درد نمیآید؟
یکی دیگر از موارد نبود امکانات پزشکی و امداد و نجات بوده است. مورد داشتهایم که محیطبان دچار مارزدگی شده یا شب کفش را از پا درآورده رفته کفش را بپوشد عقرب در کفشش بوده و نیشش زده، و به دلیل دوری از مرکز درمانی و امکانات امداد و نجات و پزشکی یا جانش را از دست داده یا از کار افتاده شده است.
علّت دیگر آسیبدیدگی یا مرگ محیطبانان ما برقگرفتگی است! به دلیل اینکه در مناطق دورافتاده بایستی ژنراتور داشته باشند و نزدیک غروب ژنراتور را روشن کنند چون بیسیمها، یخچال و تلویزیون و سرمایش و گرمایش آنها با این موتور برق کار میکند. مواردی بوده که مشکلات فنی موتوربرق یا فرسودگی آن یا عدم مهارت فرد در استفاده از آن باعث برقگرفتگی و مرگ شده است.
نکتۀ دیگر در بحث پشتیبانی عدم دسترسی به آب آشامیدنی سالم است که فرد آموزشی هم در این زمینه ندیده و به علّت عفونت دستگاه گوارش ناشی از نوشیدن آب ناسالم دچار بیماری یا از کارافتادگی شده است. البته نکتهی اصلی بحث مدیریت است. من از شما میپرسم: آیا به نظر شما محیطزیست بدون کوه و جنگل و دریا و رودخانه معنا پیدا میکند؟
خیر.
خب، جالب است که هیچکدام از مناطق یادشده تحت نظر و اختیارات سازمان محیطزیست نیست! رودخانهها زیرمجموعۀ وزارت نیرو هستند که در حال سدسازی است و حیاتوحش مناطق را قبل و بعد از ساخت سد دچار تغییر و تحولات عجیبی میکند. ما در حالی به رتبۀ سوّمی کشورمان در زمینۀ احداث سد افتخار میکنیم که این روش در دنیا منسوخ شده است. تازه اگر هم سد بزنند، یک مسیر گرادیان مهاجرتی در کنار آن سد احداث میکنند که هزینهاش شاید یکسوّم هزینۀ ساخت آن سد بشود اما هزینه میکنند تا به تخریب زیستگاه نینجامد. بعضی از دوستان ما بعد از گرفتن یک مدرک دکتری به این نتیجه میرسند که کوه دماوند جای اشتباهی قرار گرفته! یا مسیر رود کارون کج است! در حالی که هنوز نمیدانند بهترین تصمیم برای محیطزیست این است که برایش تصمیمی نگیریم!
با این حد اختیارات، دیگر صیّاد با یک قلاب به صید ماهی نمیرود. از الکتروشوک استفاده میکند که به جز ماهیها قورباغه و پلانکتونها را هم میکُشد. محیطبان چقدر برود با اینها مقابله کند؟ چقدر تور ماهیگیر را جمع کند؟ یا برود سراغ الکتروشوکها که خودش هم دچار برقگرفتگی شود؟
یا مثلاً سازمان جنگلها و مراتع که متولّی این مناطق است؛ شما بگویید آیا شوکایی که باید از آن حفاظت شود در جایی غیر از جنگل زندگی میکند؟ یا مثلاً دریاها زیرمجموعۀ شیلات کل کشور است؛ چگونه است که کبک را در کوه نباید برداشت کرد ولی ماهی سفید و ماهی آزاد را با مجوّز خود سازمان شیلات میتوان در سطح وسیع از دریای خزر برداشت کرد؟ نیم متر به نیم متر در دریای خزر تور هست. یا چطور میشود به صید ترال مجوز بدهی…؟! این از سازمانهایی که بخش زیادی از مناطق محیطزیستی ما در حوزهی اختیاراتشان است.
از جمله اشکالات خود سازمان محیطزیست هم غالباً اعطای مسئولیت به کسانی است که درک عملی و دانش کافی از محیطزیست ندارند. لابیهای سیاسی در تصدّی پستهای مدیریتی غالباً سبب روی کار آمدن افراد نالایقی میشود که هیچ اطلاع درستی از آن موقعیت ندارند.
مورد دیگر نیز حقوق و مزایای محیطبانان است که با نوع کار و سختی و خطراتی که متحمّل میشوند همخوانی ندارد. محیطبانی که۳۰ هزار تومان برای خرید کتاب و دفتر فرزندش نداشته باشد، یخچال خانهاش خالی باشد و شرمندۀ خانوادهاش باشد، شکارچی میتواند ۳۰ میلیون تومان به او بدهد و برود یک شکار هم بزند. خیلی باید انسان محکم باشد که جلوی خودش را بگیرد. منِ نوائیان بهشخصه اگر محیطبان باشم و جیبم خالی باشد نمیتوانم. کمبود اعتبارات سازمان محیطزیست و عدم همخوانی مسئولیتها و حقوق و مزایا از جمله مسائلی است که شاید زمانی بهبود پیدا کند که سازمان محیطزیست تبدیل به یک وزارتخانهی مستقل شود.
در خصوص تعارض با شکارچیها وضعیت به چه صورت است؟
به صورت ریشهای اگر بخواهم به این موضوع بپردازم، در ابتدا اصلاً سازمانی به نام سازمان محیطزیست وجود نداشت. تعدادی شکارچی علاقهمند دور هم جمع شدند و یک کانون شکار تشکیل دادند. این کانون شکار به این دلیل شکل گرفت که شکارچیهای بینالمللیای بودند که به مناطق میرفتند و میدیدند مردم این شکارها را به عنوان گوشت مصرفی میزنند و در نتیجه جمعیت حیاتوحش به شدّت در حال کاهش است. تا اینکه مرحوم اسکندر فیروز آمدند و از کانون شکاربانی بنیان سازمان حفاظت از محیطزیست را گذاشتند. بنابراین پیشینۀ سازمان در ابتدا سازمان شکاربانی بوده و بعد سازمان حفاظت از محیطزیست شده است که حالا بخشهای دیگرش مثل آزمایشگاهها، فاضلاب و آلودگی و محیطزیست انسانیاش چون آوردۀ مالی پررنگتری دارند بیشتر مورد توجه هستند و متأسفانه به بخشهای شکار و محیطبانیاش توجه زیادی نمیشود. یعنی در ابتدای امر در راستای حفاظت، تفنگ محیطبان و شکارچی به موازات هم بودند.
پیشنهاد من هم همیشه این بوده است که شکارچی را تهدید نبینیم، شکارچی را فرصت ببینیم؛ یعنی شکارچی میتواند آموزش ببیند و در راستای حفاظت مؤثر باشد. همین حالا هم تا حدّی این اتفاق افتاده و بسیاری از تجهیزات نسبتاً پیشرفتهای را که در بعضی مناطق وجود دارد شکارچیها خریداری کرده و در اختیار محیطبانیها قرار دادهاند. من باخبرم در یکی از استانها، محیطبانها برای تمام موارد بیماری و آسیبدیدگیهایشان به بیمارستانی مراجعه میکنند که رئیس بیمارستان یک شکارچی قانونمند است.
از تجربیات جهانی در این زمینه نیز میتوانم از دستورالعمل خود سازمان IUCN تحت عنوان «راهنمای شکار تروفه به عنوان راهکاری برای حفاظت» یاد کنم. به این معنا که از توان خود جوامع محلّی- چون این جامعۀ محلّی نیز باید از شکاری که کنارش هست به صورت برداشت پایدار منتفع شود- استفاده شود؛ مثلاً فرض کنید یک نر تروفۀ قوچ لارستان به قیمت ۲۰۰ هزار دلار فروش رفته و یک نفر آمده آن را شکار کرده است. خب وقتی یک فرد محلّی بداند که ارزش پولی این شکار چقدر است آیا دیگر اجازه میدهد که فقط به صورت گوشتی و برای مصرف خانگی شکار شود؟ قطعاً نه، میرود گوشت مصرفیاش را از همان دامدار میخرد چون ارزشش خیلی بیشتر است. از آن محافظت میکند چون پولش در جیب خودش میرود.
اگر کسی بداند که شکارچی وقتی برای شکار اردک سرسبز به شمال کشور ما میرود به جای اینکه آن فیش را به حساب سازمان محیطزیست بریزد، به ازای هر شکار ۵۰۰ هزار تومان به افراد محلّی فریدونکنار یا جای دیگر میپردازد، چرا باید آن اردک را با دام بگیرد و هر یکی را ۴۰ هزار تومان بفروشد؟ خودش محافظت میکند، فیش میفروشد تا بتواند بهرهبرداری پایدار داشته باشد. مشابه این را در کشور خودمان داشتهایم؛ قبلاً در کیش لاکپشت منقارعقابی در حال انقراض بود، به دلیل اینکه مردم بومی در فصل تخمگذاری این لاکپشت، تخمها را از زیر خاک درمیآوردند و بنا بر اعتقادات بومی خود برای مصارف درمانی و غیره میخوردند.
آقای بیژن فرهنگ درهشوری در آنجا حدود شش هفت سال روی جوامع محلّی کار کرد، گفت شما به جای خوردن تخم این لاکپشتها خانههایتان را تغییر شکل بدهید، غذای محلّی درست کنید، صنایعدستی درست کنید… شما میخواهید هر تخم را دانهای ۱۵ تومان بفروشید، در حالی که گردشگر برای دیدن این تخمها و لاکپشتها میآید اینجا یک شب میخوابد، غذای محلّی شما را مصرف میکند و خیلی بیش از اینها خرج میکند. حالا خود جامعۀ بومی بزرگترین حامی لاکپشت منقارعقابی هستند و از خط قرمز انقراض هم درآمده است. اردیبهشتماه میروند تخمگذاریشان را ببینند و اواخر خردادماه هم وقتی بچه لاکپشتها از تخمها درمیآیند و به سمت دریا میروند مردم بومی و گردشگرها میروند تماشا. بنابراین بهتر است ما حفاظت را به خود مردم بسپاریم و تصدّی دولت در این زمینه کم شود. باید پول حفاظت به جیب مردم محلّی برود و سازمان محیطزیست فقط نقش نظارتی داشته باشد.
منتشرشده در فصلنامۀ صنوبر، سال پنجم، شمارۀ دوازدهم، ص ۸ تا ۱۸.