اتوبوسی به نام نفس؛ ایستگاه تهران
نسترن صارمی/ با محدودکردن دامنۀ این گفتار به موضوع «آلودگی هوا»، لاجرم به سازمان مردمنهاد نفس میرسیم: «نفس» بهسادگی نام گروهی از شهروندان است که میکوشند برای تخفیف آلودگی هوای تهران کاری انجام بدهند. شروع فعالیتهای گروه از یک گفتوگو آغاز شد؛ تلاشی برای بلند بلند فکر کردن، با دعوت از دیگران، تا هر یک بگویند که اگر شهردار این شهر بودند برای بهبود وضع زیستی آن و مشخصاً تخفیف آلودگی هوای شهرشان چه میکردند.
روزهای میانی پاییز تهران را پشت سر میگذاریم؛ پاییز اصفهان، تبریز، مشهد، اراک و دیگر شهرهایی که کمکم به روزهای عیان شدن آلودگی در منظر شهریشان نزدیک میشوند. میگویم «عیان شدن»، چرا که آلودگی هوا خاصِّ روزهای پاییزی و زمستانی نیست. تنها بحرانی شدنِ «نمود و بروز» آن است که زمستانها آلودگی را به صدر اخبار داغِ سرمای کرختیآور شهر میکشاند. وگرنه کیست که نداند در تهرانی که سال گذشته تنها ۱۴روز هوای پاک را تنفس کرده، آلودگی هوا یک مسئله و چالش زیستی-انسانی همیشگی است.
پاییز تهران اما پاییزِ زودرس بهار کنشگری شهری نیز هست. اگر سال ۹۲ بهاری-دستکم پندار بهار- برای اکتیویسم شهری تهران بود، سال تولد نهادهای مدنی، حرکت و جنبشسازی و خیز برای تأثیرگذاری در نهادهای ادارهکنندۀ شهر و محیطزیست، امروز این پندارها بیش از هر زمان دیگری فاصلهشان را با عملی شدن به رخ میکشند. یعنی با افول ستارۀ بخت تحولات در سازمان حفاظت محیطزیست، نابسامانی شهرداری و گره کور مبارزه با فساد در شهر و دیاری که جامعۀ مدنی حیاتی به لرزانی آفتاب پاییز دارد و آرزوها و رؤیاهای کوچک، بهایی چندان گزاف.
برآمدن کنشگری در عرصۀ محیطزیست شهری: از ضرورت تا تجربه
افزون بر تمام این وصف حالها، این خودِ مبحث محیطزیست شهری هم هست که در میان مباحث محیطزیستی در ایران چندان اقبال بلندی نداشته است. حتی در میان مباحثات جهانی حوزۀ محیطزیست نظیر ضرورت کاهش تولید گاز گلخانهای-که ایران همواره یکی از ده تولیدکنندۀ اول آن بوده- موضوع جزیرههای حرارتی کلانشهری و مقابله با گرمایش و تغییرات آبوهوایی نیز عموماً در ایران به مبحث آب تقلیل یافته و کمتر به موضوع حیاتی دیگر ردّ پای کربن، ضرورت گردش به سمت انرژیهای تجدیدپذیر و تحفیف آلودگیهای جوی گرایش داشته است و این درحالی است که امروز بیش از دو دهه از عمر سازمانهای مردمنهاد محیطزیستی در ایران میگذرد.
دهها، صدها و هزاران گروه کوچک و بزرگ در سرتاسر شهرها و استانهای ایران به شیوههای گوناگون کوشیدهاند تا به زخمها و بحرانهای زیستبوم ایران مرهمی بگذارند. بهجز گروههای تخصصیتری که بعضاً مشاور، مجری و محقق پروژههای ارزیابی و اجرایی بودهاند، در این میان دیگر رویکردهای غالب معطوف به حیاتوحش، زیستگاهها و گونههای در خطر، تالابها و دریاچهها بوده و یا با جهتگیری ترویجی، آموزش و توانمندسازی جوامع محلی و بعضاً انجام فعالیتهای داوطلبانه نظیر پاکسازی در مناطق حومهای شهرها همراه شده است.
تا همین چند سال پیش عمدۀ گفتارهای عمومی که به قصد گفتمانسازی حول آلودگی هوا در تهران وجود داشت محدود بود به توصیههایی درخصوص ضرورت کاهش مصرف خودرو شخصی از سوی شهروندان و نهایتاً اشاره به سرریز جمعیتی تهران و ضرورت کاهش سیر مهاجرتی به تهران. هر از گاهی هم کیفیت خودروهای فرسوده، تولید داخل یا وسایل نقلیۀ خاص نظیر موتورسیکلتها یا خودروهای سنگین فرسوده به خبرها ورود پیدا میکنند.
در چنین بستر و پسزمینهایست که یکی از معدود گروههای مدنی محیطزیست شهری شکل گرفته است. کسانی که گمان میکنند مسئلۀ محیطزیست شهری، فراتر از این کلیگوییهای غالباً یکسویه و غیرانتقادی به سیاست زمین، مسکن، فضاهای عمومی، اقتصاد و حیات عمومی شهر گره خورده است. از کنشگرانی که کوشیدهاند مسئلۀ «محیطزیست شهری» و نسبت مسائل محیطزیستی با شهر را طرح کنند، تا آنها که از خلال تجربۀ زیستۀ شهریشان محیطزیست محلی و شهریشان را در خطر دیدهاند، همۀ اینها در چند سالۀ اخیر به تولید گفتمانی هرچند اقلیتی درخصوص نسبت فرآیندهای شهریشدن، مدیریت شهری و شهرنشینی با محیطزیست انجامیده است.
در این میان با محدودکردن دامنۀ این گفتار به موضوع «آلودگی هوا»، لاجرم به سازمان مردمنهاد نفس میرسیم: «نفس» بهسادگی نام گروهی از شهروندان است که میکوشند برای تخفیف آلودگی هوای تهران کاری انجام بدهند. شروع فعالیتهای گروه از یک گفتوگو آغاز شد؛ تلاشی برای بلند بلند فکر کردن، با دعوت از دیگران، تا هر یک بگویند که اگر شهردار این شهر بودند برای بهبود وضع زیستی آن و مشخصاً تخفیف آلودگی هوای شهرشان چه میکردند. گردهمآیی نخستین در محیط یک گالری اتفاق افتاد، و البته با حضور گروه محدودی از شهروندان، تحت عنوان پروژهای به نام «دیوار سفید»، که در آن مشارکتکنندگان هر یک از ظنّ خودشان برداشت یا تجویزشان را روی دیوار سفید مینوشتند. اعضای گروه بعدتر کوشیدند این نقطهنظرات را دستهبندی کنند و به یک معنا «درک عمومی» از مسئله را به خود و مخاطبانِ آیندهشان بشناسانند. طولی نکشید که گروه به این فکر افتاد که تجمیعِ «درک عمومی» در فضای نخبهگرای گالری ممکن نخواهد بود، و به همین خاطر لوح سفید دیوار را به شهر آورد؛ جایی روی یکی از دیوارهای شهر، تا افکار و آرای ساکنان شهر یا همان رهگذران را بر دیوار فرضیاش گرد بیاورد.
اما این پایان کار نبود: خیلی زود معلوم شد که رویکرد ترویجی-آموزشی یا اصطلاحاً فرهنگسازی به تنهایی به نوعی تکگویی سترون خواهد انجامید. مگر میشود در شهری که مدام امکان راه رفتن، و آسایش عابر پیاده را محدود میکند، مدام از عابران خواست که عطای خودروهایشان را به لقایش ببخشند؟ در نتیجه رویکرد دیگر تمرکز بر سیاستگذاریها بود: مدیران و مسئولان ادواری شهر دربارۀ شهر و آلودگیها و علتهایش چه میگویند؟ این پرسشگری به شکلگیری «آرشیو نامطمئن» نفس انجامید. اظهارات عمومی مسئولان و مدیران شهری یک به یک گرد آورده شد، تا تناقضها معلوم شوند، و نیز «مصوبات معوقماندهای» که اجرای هرکدامشان میتوانست دستکم گرهای کوچک از کلاف سردرگم سیاهۀ نفستنگی شهر بگشاید.
کاویدن همان اظهارات و طرحهای موجود و در دسترس معلوم کرد که همین برنامههای مصوب موجود نیز اغلب روی کاغذ باقی ماندهاند، تا تهران ساختنِ بزرگراه و پارکینگ را مصرانهتر از هر برنامۀ دیگر در دستور کار خود قرار دهد. سالها از زمانبندی طرحهای کلانِ حملونقل ترافیک شهری میگذشت، اما اراده و بودجهای برای تعویض ناوگان فرسودۀ حملونقل شهری دیده نمیشد. پیگیریهای دراز دامنۀ گروه در این زمینه پایانی نداشت: از اتوبوسرانی، شهرداری تا شورای شهر، تا مگر راهی برای تسریع این روند پیدا شود. نفس شهروندان را هم به یاری خواست. با یک مینیبوس فرسوده که نفسهاش به شماره افتاده بود به دل شهر رفت تا از شهروندان بخواهد که یک صدا این خواستۀ بهحق و کوچک را از مدیران شهر طلب کنند. البته که دیدیم در نهایت تعویض ناوگان فرسوده به وارد کردن شماری محدود تاکسی هیدرولیک ختم شد. اما صورت مسئله همچنان پابرجاست.
بنبستها و پرسشها
وقتی کنشگری مبتنی بر پیگیری و چانهزنی به دستاوردِ مشخصی نمیانجامد، گروه به این فکر میافتد که تحرک و پویایی کنشگری را به دل شهر ببرد، تا مگر همدلی همشهریان این زنجیرۀ کوچک را به موجی آرام و پوینده تبدیل کند. ۲۹ دی ماه ۱۳۹۵، اعضای گروه در روز هوای پاک به واگنهای مترو شهر رفتند تا با تقدیر از شهروندانی که با همۀ سختیها استفاده از حملونقل عمومی را ترجیح دادهاند، یا اساساً راه و انتخابی جز آن ندارند، ضرورت شکلگیری و مطالبۀ خواست جمعی هوای پاک را به یاد خودشان و ساکنان شهر بیاورند. در کنار یکدیگر در زیرزمین شهر خواندند.
اما فردای آن روز، شهر حادثهای به خود دید دومینو وار، که گویی بنا بود فصل تازهای از خزان و زمستان را برای شهر و ساکنانش رقم بزند. ساختمانِ پلاسکو با تمامِ حافظه و نمادهایی که در کالبد خود جای داده بود پیش چشم شهروندان فرو ریخت. اما فاجعه به این هم خلاصه نشد. خاموش کردن آتشِ آن روزها و روزها طول کشید تا قلب پوک و آمادۀ اشتعال شهر، گردِ خاکستر را برای هفتههای متوالی روی شهر بپاشد.
واقعۀ پلاسکو شاید به شکلی نمادین حال و روز شهری را بازتاب میداد که بی توجه به مسئلههای ریز و درشتی که زیر پوست خود پنهان کرده مدام در حال توسعه و ساختوسازهایی افسارگسیخته است. از مناطق تازهسازی که کریدورهای هوایی شهر را مسدود کردهاند، تا مجمتعها و بناهای بزرگمقیاسی که هریک بیتوجه به تابآوری شهر در کوچهپسکوچههای شهر علم شدهاند، بناهایی که هریک دیر یا زود با نگاه محتاط یا دوراندیش میتوان دید که سختیهای بیشتری را برای این شهر رقم خواهند زد.
آنچه این روند را در ذهن نگارنده- و احتمالاً بسیاری از دیگر شهروندان- به نمادی از گره کور مدیریت شهری تبدیل میکند برباد شدن امیدهای نوسازی بدنۀ تکنوکراتیک شهر/کشور نیز هست: دعوت از نخبگان برای ارتقای مدیریت محیطزیستی کشور که چند صباحی بیش نپایید، شورای شهر تازه که با وعدۀ «شیشهای» بودن سرکار آمده بود نهایتاً گام بزرگی برای تغییر مسیر سیاستگذاری در شهر برنداشت؛
هنوز که هنوز است شهر شهرداری که روی صندلی پا سفت کند و آستین تحولخواهی بالا بزند برای خود نیافته است. همۀ اینها در کنار زنگ دوبارۀ تحریم و انسداد اقتصادی-سیاسی کشور امیدواری کنشگری شهری را سست کرده، و موج مهاجرتهای تازۀ شهروندان را بیش از پیش پراکنده و اراده برای تحولخواهی را بیش از پیش کمفروغ گردانده است.
در چنین شرایط و دورانی از خود میپرسم «انتقال تجربه» این بنبستِ همیشگی تاریخ مدنیت در ایران چگونه میان کنشگران شهری و محیطزیستیها ممکن خواهد شد؟ آیا هر شهردار و شورای شهر جدید از نو کلانگفتارهای کلیشهای دربارۀ علت و راهحلهای بحرانهای شهر را تکرار خواهد کرد؟ آیا هر بار میلیونها تومان صرف نوشتنِ بیلبوردهای شهری خواهد شد که تکگویی را ادامه میدهند و میگویند: «قرار ما: استفاده از دوچرخه»، «قرار ما بهبود فلان و بهمان..»؟
به درازا کشیدنِ مطالبهگری، بیروزن بودن یا چندپارگی نظم حقوقی-سیاسی و بیپاسخ ماندن فعالیتها، بحرانهای خاص ادارۀ کار داوطلبانۀ طولانیمدت، گرفتاریهای بروکراسی و تمدید مجوز، همگی دستاندازهایی هستند که توان و انگیزۀ گروههای مدنی را میفرسایند. وقتی در میانۀ زمستانِ خاکستری تهران، کلمات از فرط تکرار در هوا یخ میزنند و مثل ذراتِ معلق کربن در گوشهکنار شهر بیهدف فرود میآیند، آیا حافظۀ زندۀ شهر قادر است تنِ فرتوت خود را بازبشناسد و سرنخی برای درمان آن بدست دهد؟ آیا هزارتوی مسائل بزرگمقیاس شهر را میشود با این اندک نقاط نورانی به هم دوخت؟ آنجا که نفسِ این چراغها نیز به شماره افتاده است؟
سال ۹۵ در جشنوارۀ سینما حقیقت، فیلمی دیده بودم با عنوان آزادی، ساختۀ رضا فرهمند و کمیل سهیلی، که به معضل سالیان مافیای شکار پرندگان در فریدونکنار میپرداخت. مستند از خلال گفتوگو با شکارچیان، مردم و مسئولان محلّی محیطزیست، محیطبانان و دست آخر فعالان محیطزیست میکوشید نشان دهد که چرا این مسئله همواره حلناشده باقی مانده است.
سازمانهای مردمنهاد محلی روزهای طولانی وقتشان را صرف بحث و گفتوگو دربارۀ فرهنگسازی و مسائل ترویجی از این دست کرده بودند؛ درحالی که موضوع شکار بیرویه و غیرقانونی هرروز با شتاب بیشتر ادامه پیدا کرده بود.
در میان تمام این بازیگران، یک فیگور عملگرا نیز در فیلم حضور داشت: یک هنرمند-کنشگر که بعد از دلزدگی از این دست فعالیتهای مرسوم ترجیح داده بود که به شکلی فردی و در انزوا به کمک پرندگان مهاجر فریدو نکنار برود: ماجرا ساده بود، هرزمان که مقدور بود تیری هوایی شلیک میکرد تا دستکم چند ده پرنده را از افتادن به چنگ دامگذاران برهاند.
این کنش عاصی و تکروانه، نمودار بنبستهای قانونی-اجرایی بود که در ناامیدی یک کنشگر دستتنها را به چنین رویکرد فردی سوق داده بود. همیشه از خودم میپرسم کدام حلقۀ مفقوده است که ساعتها و روزها و سالها امید و انرژی و زمانِ کنشگران و دغدغهمندان زیستبوم و اقلیم ایران را عاقبت به سطوح تصمیمگیری و اجرایی آن پیوند خواهد داد؟
از خودم میپرسم چهطور میتوانیم در پرتو نور کمرمق زمستانی، اجتماعات کوچکمان را از طوفانها عبور دهیم؟ توانِ برشمردن بنبستها و وقفهها خود جزیی ضروری برای تحکیم و تقویت شهامت مدنی است. همان کلید واژۀ گمشدهای که دانستهها و خواستههای نامرئی از فرط تکرار ما را به سرزمین عملگرایان هدایت خواهد کرد.
منتشرشده در فصلنامۀ صنوبر، سال دوم، شمارۀ ششم، ص ۲۸ تا ۳۳