ادبیات چگونه میتواند به کمک زمین بیاید؟
خدمات ادبیات به محیط زیست
عرفان مجیب/ فعالان حوزۀ محیط زیست اغلب در معرض این پرسش قرار میگیرند که «برای کمک به محیطزیست چه کاری از ما ساخته است؟» این پرسش در عین حال که کاملاً ساده به نظر میرسد، پرسشی بنیادین و هولناک است که اهمیتش را از وضعیت بغرنج محیطزیست در عصر حاضر میگیرد. اساساً این خاصیت پرسشهای کلان است که ما را در عمل مستأصل و در نتیجه منفعل میکند.
وقتی مردم به ایفای نقش در محافظت از سیّارهشان فکر میکنند اغلب علومی طبیعی به ذهنشان متبادر میشود. علومی چون زمینشناسی که به درک ما از تغییرات اقلیمی کمک میکند و زیستشناسی که به موضوعاتی چون انقراض گونهها و تنوع زیستی میپردازد.
علّت وجود چنین طرز تفکری این است که قریب به چهار دهه پیش که مطالعات محیطزیست بهعنوان رشتهای تحصیلی در دانشگاههای امریکایی راهاندازی شد، بیشتر توجه علاقهمندانی را به خود جلب کرد که پیشینۀ تحصیلیشان در حوزۀ علوم طبیعی بود. بهعلاوه، بدین سبب که اکثر دستاوردهای علمی بشر در اعصار گذشته به مدد علوم طبیعی رقم خورده است، مقولۀ محیطزیست در بدایت رشتههایی چون هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی را به ذهن متبادر نمیکند.
اما این طرز فکر نتیجۀ خطای محاسبۀ بزرگیست که میتواند تبعاتی به همراه داشته باشد. علوم انسانی به طور عام و مطالعات ادبی به طور خاص نقش بهسزایی در رفع چالشهای محیطزیستی پیش روی بشر و خلق آیندههای بهتر برای محیطزیست ایفا میکند. پرسش اینجاست که ادبیات و مطالعات ادبی چگونه میتوانند ما را در حفظ سیّارهمان کمک کنند؟ برای درک بهتر پاسخ این پرسش ابتدا باید عمل خوانش دقیق (منتقد ادبی بودن) را از نوشتن خردمندانه جدا کنیم.
اگر بنا باشد از تعدادی از پژوهشگران و کنشگران عرصۀ محیطزیست (در حوزۀ علوم طبیعی یا انسانی) بخواهیم که فهرستی از پنج اثر تأثیرگذار محیطزیستی تهیه کنند، به احتمال قوی عنوان یک اثر در همۀ فهرستها تکرار خواهد شد: «بهار خاموش[۱]»، نوشتۀ راشل کارسون[۲] که در سال ۱۹۶۲ در ایالات متحده منتشر شد.
کارسون نه در وهلۀ نخست دانشمند حوزۀ علوم طبیعی بود و نه هرگز بهطور حرفهای به پژوهش در علوم طبیعی پرداخت. اگرچه مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشتۀ جانورشناسی از دانشگاه جان هاپکینز گرفت، عمدتاً از طریق نوشته امرار معاش میکرد. ابتدا در ادارۀ شیلات ایالات متحده برای مخاطبان عام تولید محتوا میکرد، پس از آن به نوشتن کتاب روی آورد و سه مجلّد دربارۀ اقیانوسها نوشت که همگی جوایزی برایش به ارمغان آوردند.
کتاب «دریای اطراف ما[۳]» بلافاصله پرفروش شد و جایزۀ «نشنال بوک» را به خود اختصاص داد و سرانجام بعد از سالها طبعآزمایی در مقام نویسنده شاهکار مسلّمش، «بهار خاموش» را منتشر کرد. آنچه باعث میشود این اثر تا این حد قدرتمند و تأثیرگذار باشد نه تحصیلات کارسون به عنوان متخصص علوم طبیعی، بلکه دههها تجربهاندوزی به عنوان نویسنده بود.
مایکل پولان[۴] یک مثال متأخر از این دست نویسندگان است. خلاف کارسون، پولان هیچ تحصیلاتی در حوزۀ علوم طبیعی ندارد، بلکه تنها صاحب چندین دهه تجربۀ نویسندگی است. او که دانشآموختۀ ادبیات از دانشگاه کلمبیاست مانند کارسون کارش را به عنوان نویسنده یا به طور دقیقتر به عنوان روزنامهنگار آغاز کرد. مانند کارسون، پیش از نوشتن کتاب اول خود استعدادش را در راه نوشتن مطالب کوتاهی برای مجلۀ نیویورکتایمز صرف کرد. پولان با تجاربی که از دو دهه پژوهش و نوشتن اندوخته بود خود را برای نگارش اثر مهمش یعنی «معضل جانور همهچیزخوار[۵]» آماده کرد.
همانطور که مورد کارسون و پولان ثابت میکند، نوشتن و برقراری ارتباط با مردم میتواند اثرات محیطزیستی ژرفی داشته باشد. به همین سبب است که بسیاری از فعالان حوزۀ محیطزیست اینک بر این باورند که در این برهه از تاریخ بیشتر از هر زمانی به نویسندگان اثرگذاری در حوزۀ محیطزیست نیاز داریم. اطلاعرسانی موفق دربارۀ چالشهای پیشروی محیطزیست میتواند به پیدا کردن پاسخی برای پرسش «برای کمک به محیطزیست چه کاری از ما ساخته است» کمک کند. برای روشن شدن بحث در ادامه به کنکاش بیشتر مورد کارسون میپردازیم.
کشف جهان طبیعی در ادبیات
برای پاسخ به این پرسش که «چگونه عمل خوانش دقیق میتواند به حفظ سیّارهمان منجر شود» باید به پیشینۀ روابط بشر با زمین رجوع کرد. در حالی که کارسون و پولان به شکل مستقیم به مطالعۀ دشواریها و چالشهای وضع محیط زیست پرداختند، برای رسیدن به درک بهتری از سیارۀ خود به همراه سایر فعالان این حوزه به خوانش متون پیشینیان و معاصرین تمرکز کردند. برای فهم بهتر این رابطه، مقایسۀ نقد محیطزیستی با حوزۀ شناختهشدهتری از مطالعات ادبی، یعنی نقد فمینیستی کارگشا به نظر میرسد.
همانطور که شریل گلاتفلتی[۶] قریب به پانزده سال پیش در مقدمۀ اثر تأثیرگذارش در نقد ادبی محیطزیستی اشاره میکند، همان گونه که نقد فمینیستی زبان و ادبیات را از منظری هوشیار و حساس نسبت به جنسیت مورد مطالعه قرار میدهد، منتقدان محیطزیستی هم به کشف تجسم طبیعت و جهان طبیعی در متون ادبی میپردازند. این بازنماییهای ادبی نه تنها خود زادۀ فرهنگ هستند بلکه نقش مهمی در خلق فرهنگها نیز ایفا میکنند. در نتیجه، اگر مایل به درک رویکردها و باورهای معاصر خود هستیم تاریخ ادبیات نقطۀ خوبی برای آغاز کنکاش است.
رمان مشهور جین آستن[۷] «غرور و تعصب[۸]»، نمونۀ فمینیستی خوبی برای بحث است. اگر کتاب را خوانده باشید، یا حتّی یکی از اقتباسهای سینمایی آن را تماشا کرده باشید، متوجه مشکل اساسی پیش روی خانوادۀ بنت شدهاید. علیرغم این که خانواده پنج فرزند دارد، هیچکدام از آنها اجازه ندارند سهمی از ملک خانوادگیشان به ارث ببرند. چرا؟ به این خاطر که همۀ فرزندان زن هستند در چنین فرهنگی، مسئلۀ وراثت به نحوی سازماندهی شده است که داراییها تنها از مردان به مردان منتقل شود.
پیش از رواج نقد فمینیستی، به این قضیه از جنبههای مختلفی مورد کمتوجهی یا غفلت کامل منتقدان ادبی قرار گرفته بود. با این حال، با ظهور و بروز نقد فمینسیتی در حدّ فاصل دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، نسل جدیدی از منتقدان برای درک کارکردهای پدرسالاری و عواقب زنستیزی در قرون گذشته به واکاوی جدّی آثار ادبی دورههای گذشته روی آوردند.
از این نظر نه فقط آثار مشهوری چون «غرور و تعصب» بلکه همۀ گونههای ادبی حائز اهمیت هستند، چرا که نه تنها به شیوۀ زندگی مردم میپردازند بلکه رویکرد آنها نسبت به زندگی را هم نشان میدهند. به همین سبب است که منتقدان ادبی محیطزیستی یا «اکوکریتیکها» که نام خود را وامدار تلفیق اکولوژی (بومشناسی) و کریتیسم (نقد ادبی) هستند، برای درک بهتر رابطۀ بشر با سیارۀ خود به طیف گستردهای از آثار ادبی مکتوب مراجعه میکنند.
اما این روش در عمل به چه نحو پیاده میشود؟ عدهای معتقدند که نگارش «بهار خاموش» بدون تأثیرِ هِنری دیویدتورو[۹]، شاعر امریکایی طبیعتگرا و شاعران رمانتیک بریتانیا که حدود یک قرن پیش از کارسون ظهور کردند میسّر نمیشد. در واقع «بهار خاموش» تنها در صورتی میتوانست خوانندگانش را به برداشتن قدمهایی برای حفظ محیطزیس مجاب کند که آنها پیشتر به اهمیت محیطزیست پی برده باشند، پس لازم است پیش از هر چیز از خودمان بپرسیم چرا به محیط زیست اهمیت میدهیم؟
آیا توجه به محیط زیست ریشه در طبیعت و سرشت ما دارد؟ در واقع توجه به محیط زیست به مفهومی که امروز میشناسیم رویکردی طبیعی و تاریخی نیست و تنها به واسطۀ ادبیات و آثار نویسندگان و هنرمندان ما ساخته شده است.
از آنجا که انگلستان از بسیاری جهات نخستین کشور صنعتی مدرن روی کرۀ زمین بود و نقش بهسزایی در شکلگیری انقلاب صنعتی ایفا کرده بود، خیلی زود شماری از نویسندگان انگلیسی به ستایش از طبیعتی که به واسطۀ روند صنعتی شدن به سرعت رو به زوال بود، روی آوردند و با رویکردی رمانتیک به توصیف مناطقی پرداختند که هنوز از اوج مدرنیسم و صنعتی شدن در امان مانده بودند.
شاعرانی چون بلیک[۱۰]، شلی[۱۱] و وردزورس[۱۲] در این راه بیشترین تلاشها را از خود بروز دادند. این نویسندگان دورۀ موسوم به «رمانتیک» با نهایت شور و اشتیاق در باب زیباییهای حیاتوحش، جنگلها، کوهستانها و دریاها نوشتند و اهمیت این ذخائر را در نظر خوانندگانشان ارتقاء دادند.
برای اینکه بیشتر به اهمیت کار این نویسندگان پی ببریم، ضروری است که به خاطر بیاوریم که نگاه مردم به جنگلها، مراتع و کوهسارها همیشه به شکل امروزیاش نبوده است. برای مثال، در انگلستان قرون وسطی جنگلها در نظر عموم مردم فضاهایی تاریک، مخوف، ممنوعه و آشیانۀ حیوانات درنده و اشباح بودند که گاه پناه انسانهایی مثل رابینهود میشدند که در نسخۀ مدرن داستان، تبهکاری نیکخوست.
چنین داستانی زادۀ روزگاری است که جنگلها مکانهای رعبآوری بودند که انسانهای جانی و خطرناک برای گریز از چنگ قانون به آن پناه میبردند. به علاوه از آنجا که انگلستانِ قرون وسطی هنوز جمعیت گرگهای خود را به نابودی نکشانده بود، جنگلها زیستگاه گرگهای درندهای بودند که مرتباً به انسانها حمله میکردند و کودکانی را که از مسیر خود منحرف میشدند، با خود میبردند. در نتیجه بدیهی است که اگر ما در انگلستان قرون وسطی زندگی میکردیم نظرمان درمورد جنگل با نظر امروزمان کاملاً متفاوت بود.
به همین ترتیب در انگلستان قرون وسطی یا عصر رنسانس نظر مردم درمورد کوهستانها هم با نظر امروزی ما همخوانی نداشت. برای مثال هنگامی که جان اوهلین[۱۳] در نیمۀ دوم قرن هفدهم در حین سفرهایش، به رشتهکوه آلپ برخورد، آن را غریب و هولناک توصیف کرد. نظر اوهلین در آن زمان با نظر مردمان همعصرش کاملاً تطابق داشت.
نگاه اوهلین با توصیف جان مویر[۱۴] از کوهستان در حدود دو ربع قرن بعد کاملاً متفاوت است. مویر در حالیکه به قلّۀ ویتنی[۱۵] در کوهستان سیرا نوادای امریکا نگاه میکند مینویسد: «هزاران نفر مردم ملول، عصبی و غرقه در شهرنشینی به تدریج متوجه میشوند که رفتن به کوهستان مثل بازگشتن به خانه است. پی میبرند که وجود حیاتوحش ضروری است، که پارکهای کوهستانی و مناطق حفاظتشده نه تنها به عنوان سرچشمههای رودخانهها بلکه به عنوان سرچشمههای حیات حائز اهمیت هستند.» این روایت دقیقی از نگاه غالب مردم به کوهستانها در اواخر قرن نوزدهم میلادیست.
مشاهدات مویر گواهی روشن برای تغییر نظر مردم نسبت به محیطزیست به دست میدهد. با رواج صنعتی شدن و از بین رفتن بافتهای طبیعی در سراسر قارۀ امریکا، مردمان «غرقه در شهرنشینی» دیگر به کوهستانها به عنوان مکانهای مخوف و ممنوعه نگاه نمیکردند. بلکه به آنها به مثابه پادزهری برای مقابله با مدرنیتۀ صنعتی و به عنوان آخرین سنگر طبیعت مینگریستند.
بهار خاموش بر بستر آثار ادبی گذشته
با گریزی صدساله به سال ۱۹۶۲، یعنی سالی که کارسون «بهار خاموش» را منتشر کرد، متوجه میشویم که تأثیر نویسندگان عصر رمانتیک تا چه حد زنده و فراگیر است. در واقع برای اینکه متوجه تأثیر این نویسندگان بر افکار عمومی مردم شویم نیاز نیست حتماً آثار وردزورس و بلیک را خوانده باشیم، چرا که نوشتههای آنها در ستایش طبیعت به هزاران طریق غیرمستقیم ما را تحت تأثیر قرار دادهاند.
دانستن اینکه تصور و ذهنیت ما از جنگل و کوهستان تا این حد محصول فرهنگ همین صدسال گذشته است شاید در ابتدا قدری تعجببرانگیر و حتّی عصبانیکننده به نظر برسد. ممکن است عدّهای حتّی بپرسند مگر جنگلها و کوهستانها به خودی خود زیبا نیستند؟ در پاسخ به این قبیل خوانندگان باید تأکید کرد که بنا بر مطالعات گستردهای که تنها نمونۀ کوچکی از آن در این جستار ذکر شد، ادلۀ کمی وجود دارد که ثابت کند نگاه تحسینآمیز بشر نسبت به طبیعت حسی ذاتی و اصیل است. به عبارت دیگر، لذت بردن از طبیعت و تلاش برای حفظ آن دست کم در شکل مدرن، امری نسبتاً تازه است که طی یکی دو قرن اخیر به تدریج شکل گرفته است.
«بهار خاموش» از بسیاری جهات آغازگر انقلابی در عرصۀ نگاه به محیطزیست بود، چرا که بر خلاف آثار گذشتگان که تنها به زیباییهای طبیعت میپرداختند، نظر خوانندگانش را به خطر متوجه محیطزیست جلب میکرد. در دهههای واپسین قرن بیستم، شماری از شاعرانی که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر کارسون و جنبش نوظهور حامیان محیطزیست بودند دست به نوشتن آثاری زدند که خوانندهها را به احیای محیطزیست تشویق میکرد، توجه عموم را به مخاطرات محیطزیست جلب میکرد و نسبت به اقدامات مخرّبی چون فروش عمدۀ حشرهکشها و مواد آلاینده هشدار میداد.
به علاوه این ادبیات و نویسندگان بودند که به جنبش محافظت از محیطزیست ابعاد جهانی بخشیدند و جمعیت بیشتری در سراسر جهان را به مقولۀ حفاظت از محیطزیست علاقهمند کردند. با اینکه آثار این نویسندگان اغلب برای خوانندگان تعجببرانگیز و اغراقانگیز جلوه میکند، باید توجه داشت که به واسطۀ همین رویکرد اغراقآمیز است که توجه جهانیان به وضعیت رو به افول کرۀ زمین جلب شده است.
در روزگار حاضر نیز نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان در تلاشند تا به همین سیاق و به مدد روشهای نوینتر تفکر ما را نسبت به رابطۀ دیرینمان با سیارهمان تغییر دهند. در این رهگذر باید امیدوار باشیم که این نسل نوظهور نویسندگان محیطزیستی هم بتوانند به اندازۀ پیشینیان در این عرصه اثرگذار باشند.
منتشرشده در فصلنامه صنوبر، سال اول، جلد اول، ص ۳۷ تا ۴۱.
منابع
[۱] بهار خاموش (Silent Spring) را انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد به ترجمۀ عبدالحسین وهابزاده و همکاران به فارسی ترجمه کرده است.
[۲] Rachel Carson
[۳] The Sea Around us
[۴] Michael Pollan
[۵] «معضل جانور همهچیزخوار» (The Omnivore’s Dilemma) را نشر تلنگر با ترجمۀ آرش حسینیان منتشر کرده است.
[۶] Cheryll Glotfelty
[۷] Jane Austen
[۸] Pride and Prejudice
[۹] David Thoreau
[۱۰] Blake
[۱۱] Shelley
[۱۲] Wordsworth
[۱۳] John Evelyn
[۱۴] John Muir
[۱۵] Whith=ney