موجیم که آسودگی ما عدم ماست
گفتوگوی فصلنامۀ صنوبر با زندهیاد مه لقا ملاح؛ مادر محیط زیست ایران
مانیا شفاهی- علی دهباشی
مه لقا ملاح، بنیانگذار سازمان غیردولتی «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست» از اولین سازمانهای غیردولتی فعال در حوزۀ محیطزیست است، بسیاری مه لقا ملاح را با عنوان «مادر محیط زیست ایران» میشناسند و البته این نام برگرفته از چند دهه فعالیتهای محیط زیستی که اهم آنها آموزش ردهی سنّی کودکان و همچنین آموزش بانوان و دیگر فعالیتها، نظیر درختکاریهای مناطق اطراف تهران است. مه لقا ملاح در خانوادهای با فرهنگِ غنی پرورش یافته است، او فرزند خدیجه افضل وزیری و نوۀ بیبی خانم استرآبادی است.
بیبی خانم استرآبادی جزء زنان پیشگام عصر خود بوده و نقش بسیار زیادی در مسئلۀ آموزش زنان داشته و از زنان نویسندۀ عصر خود نیز بوده است به طوری که عدهای ایشان را نخستین زن طنز نویس تاریخ ایران میدانند. مه لقا ملاح در خاطرات خود به این موضوع اشاره میکند که بیبی خانم استرآبادی مادر بزرگ ایشان با مجوز وزیر آموزش و پرورش وقت، مدرسۀ دوشیزگان، به سبک مدارس اروپایی آن زمان را بنیانگذاری میکند و با وجود مخالفان بسیار درآن عصر، به این امر اصرار ورزیده و حاضر به تعطیل کردن مدرسه نمیشود.
همچنین از این میگوید که مادر و خالۀ ایشان هم توسط مادرشان بیبی خانم استرآبادی به مدرسۀ آمریکاییها فرستاده شدند تا بتوانند در این مدرسه به بانوان و مادران و دخترانشان آموزش بدهند.
پدر ایشان محمدباقر ملّاح معروف به آقابزرگ ملّاح ازطایفۀ انزان است که از منطقۀ بندر گز تا کردکوی سکونت داشته و از طوائف اصیل آن منطقه بودهاند، همچنین در آن زمان حاکمیت مناطق مختلفی را در اقصی نقاط ایران عهدهدار بودهاند.
در دیدارهایی که با مه لقا ملّاح در خانۀ ایشان داشتیم از خاطرات کودکی خود برای ما نقل کردند. از داستان متولد شدنش در راه سفر به مشهد در طویلهای واقع در منطقۀ جنگل ابر و چشم گشودن در مکانی که طبیعتی بینظیر دارد و وقتی از دلیل عنوان «مادر درخت و زمین» بودن ایشان سؤال میکنیم، برایمان میگوید که وقتی کودکی هنگام چشم گشودن خود ابتدا با درختان سبز و طبیعت زیبا روبهرو شود نتیجهاش این است که در تمام طول زندگی درختان برای او از جایگاه خاصی برخوردار خواهند بود.
همینطور میگوید که ما انسانها از خاک هستیم، باید خودمان را اینگونه بشناسیم و اعمال و رفتار ما باید طوری تنظیم شود که با شناخت خودمان همراه باشد، بدانیم که هستیم و از کجا آمدهایم! تعریف میکند که در کودکی دختر بسیار شیطان و بازیگوشی بوده و شیطنتهای بسیاری داشته و تمثیل کرم را برای تحرّک و جنب و جوش زیادش بکار میبرد و خاطرهای از دایی خود کُلنل علینقی وزیری نقل میکند که «دایی جان وقتی من بچه بودم میگفتند: «لقا جان چته؟ چرا مثل کِرم از صبح تا غروب میلولی؟!» و من هم در جواب گفتم: «دایی جان! موجیم که آسودگی ما عدم ماست، من زنده به آنم که آرام ندارم». گفت: «ببین چه جواب دندانشکنی هم به من میدهد!»
از نقل خاطرات ایشان در دوران کودکی در مییابیم که، مهلقا ملّاح دختربچهای باهوش و زیرک با شیطنتهای خاص خودش بوده که از همان زمان کودکی نشانههای خاص رفتاری و بارز ایشان دلیل انتخاب راه و روشی اینگونه در زندگیاش بوده است. پرورش یافتن در خانوادهای با پیشینۀ این چنین و هوش و ذکاوت خودش و دیگر خصوصیت بارزی که ایشان با نقل خاطرهای به آن اشاره میکند، در رابطه با عدم پذیرش ضعف جنس زن از همان کودکی، مسئلهای که شاید بسیاری از مواقع باعث عدم موفقیت زنان در زندگی و وانهادن کارهایشان به دیگران بوده است.
مه لقا ملاح از روزی در دوران کودکیاش گفت: «روزی خانمی که در خانهشان مهمان بوده و در حال درد دل کردن با مادر ایشان میگوید ما زنها ضعیف و بیچارهایم، مهلقا در اتاق دیگر شروع میکند به کتک زدن برادرش برای اینکه دلش نمیخواسته اینگونه وصفی در مورد خودش بشنود و مادر ایشان که زنی بسیار فهمیده بوده است، کاملاً درک میکند که دلیل این کار مه لقا چیست و سعی میکند که جلوی او را بگیرد، ولی مهلقا بعد از آن تاریخ همیشه این جمله را با خود تکرار کرده است: «من ضعیفم!؟ من ضعیف نیستم! و مدام سعی کرده طوری زندگی کندکه ضعیف نباشد.»
از ایشان سؤال میکنیم چه شد که مقولۀ محیطزیست برای شما اهمیت پیدا کرد تا این حد که به فکر تشکیل جمعیت زنان افتادید؟
من در مدرسۀ ژاندارک درس خواندم و دو زبان میدانستم، به کلاس ششم هم درس میدادم و بعد در دانشگاه تهران رئیس دانشکدهای که در آن درس میخواندم از من خواست در کتابخانه کاتالوگور یا فهرستنگار کتابها باشم، بهدلیل اینکه زبان دوّم میدانستم. برای فهرستنگاری کتابها باید قدری اوراق آنها را مطالعه میکردم تا بتوانم شناسنامهاش را تهیه کنم، ده سال در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، دو سال در دانشکده علوم و بعد در دانشکدۀ هنرهای زیبا کتابدار بودم و کتابی هم در مورد خود دانشگاه نوشتم. بعد هم به دعوت رئیس دانشکده روانشناسی مابقی خدمت خودم را تا زمان بازنشستگی در کتابخانۀ این دانشکده، رئیس کتابخانه بودم.
در همان دوران که در این دانشکده بودم با خودم فکر کردم خرید و تهیۀ کتاب فقط در زمینۀ روانشناسی کار درستی نیست، چرا که تعداد زیادی از دانشجویان دانشکده مدیریت هم در کتابخانه ما عضو بودند و تصمیم گرفتم که تمام کتب جدیدی که در علوم مختلف منتشر میشوند را برای کتابخانه تهیه کنم تا خوانندههای بیشتری داشته باشیم. در همان زمان دو کتاب به دستم رسید که یکی از آنها کتاب Environmental Pollution بود که توسط یکی از اساتید بزرگ آمریکا نوشته شده بود و من به کمک دستیار انگلیسی زبانم که همسر یک مرد ایرانی بود شروع به ترجمۀ این کتاب کردیم، در ردهبندی ما هم که در آن زمان ردهبندی دیویی بود، موضوع محیطزیست نداشتیم و به دانشگاه بینالمللی آمریکا تلفن کردیم و ردهای گرفتیم، بعد از آن علاقهمند شدم و شروع کردم به مطالعه در این زمینه و سعی کردم تمام اطلاعات موجود تا آن زمان را جمع کنم.
بعدها زمانی که در سال ۱۳۵۵ بازنشسته شدم، از بازنشستهها دعوت کردند و از من هم خواستند که به بازرسی کلّ کشور بروم. آن زمان دعوت از طرف شاه و درباریها (سپهبد فردوست) انجام شده بود که دلم نمیخواست بروم، ولی گفتند حالا که دعوت شدهاید باید بیایید. تمام سعیام این بود که مرا قبول نکنند، گفتم چرا مرا دعوت کردهاید، من محقّق و جامعهشناس هستم و میخواهم در مورد مسئلۀ آلودگی هوای تهران تحقیق کنم، اینجا چه کاری انجام دهم.
این مطالب را در نامهای نوشته بودم برای آقای فردوست که ایشان در جواب گفته بود هر کاری که میخواهی انجام بدهی، بیا و انجام بده. من هم بلافاصله درخواست ایجاد کتابخانه دادم و کتابهایی هم که تهیه شد، علاوه بر آنکه خودمان در حال مطالعۀ آنها بودیم، همزمان طبقهبندی هم انجام دادیم.
با اکثر دانشگاهها و مراکز تماس گرفتم و از اساتید خواستم تا آخرین و جدیدترین اطلاعات مربوط به محیطزیست را برای ما بفرستند.
همانطور که خانم ملاح در حال صحبت هستند از ایشان در مورد تابلوهای نقاشی روی دیوارها سؤال کردیم که اثر کیست؟
یکی از نقاشیها از آثار دایی ایشان حسنعلی وزیری از شاگردان کمالالملک است که بعدها توسط ایشان به ریاست صنایع مستظرفه منصوب میشوند. تابلوی دیگر اثری است از خواهر ایشان مهرانگیز ملاح که ایشان هم نویسنده و نقاش بودهاند.
قبل از اینکه وارد مبحث فعالیت انجمن زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست بشویم در مورد فرزندا نشان سؤال میکنیم.
چه سالی ازدواج کردهاید و چند فرزند حاصل ازدواج شما است؟
در ازدواج اوّل همسرم از بستگان ما و نوۀ عموی مادرم بودند. حدوداً ۱۶ یا ۱۷ ساله بودم و هنوز مشغول درس خواندن، و یک پسر هم به اسم بهروز که در رشتۀ معماری تحصیل کرده و از معماران سرشناس است، حاصل آن ازدواج است. سپس در سال ۱۳۲۹ با حسین ابوالحسنی ازدواج کردم که حاصل ازدواج ما، دو دختر و یک پسر با نامهای نسرین، داریوش و سوسن است. دخترها دکتری دارند یکی در رشتۀ فیزیک و دیگری در رشتۀ متالوژی و پسرم هم مهندس سدسازی در آمریکا است.
وقتی درمورد همسرشان سؤال میکنیم در جواب میگویند که دوست ندارند در مورد ایشان حرف بزنند، و میگویند او بهترین رفیق من بود! ما هم عذرخواهی میکنیم که با این سؤال موجب ناراحتی ایشان شدیم.
دوباره بحث محیطزیست را شروع کردیم.
مه لقا ملّاح برای ما توضیح میدهد که در آن زمان ترجمۀ کتاب نقش زنان در صنعت فرش را در انتشارات آیندۀ زن که متعلّق به خودشان بوده منتشر کردند که توجه ایشان را به اثربخشی نقش زن در جامعه جلب کرده است. از طرف دیگر نقش تکثیرکنندۀ زنان که مسبب افزایش جمعیت میشوند و به همان نسبت نقش کنترلکننده نیز دارند و اینکه بانوان مربی بالفطره هستند و میتوانند فرزند فاخر یا جنایتکار تحویل جامعه دهند (نقش آموزشی مادران) و همینطور نقش کلیدی زن در خانه و توانایی کنترل مصرف و روش چگونه مصرف کردن، مسائلی بودند که باعث شد خانم ملّاح در مورد آموزش مسئلۀ محیطزیست در این طبقۀ جامعه فکر کنند.
مادر محیط زیست ایران در مورد وضعیت کنونی محیط زیست میگوید با این رویکردی که در حال حاضر در دولت وجود دارد نمیتوانیم امید داشته باشیم. مدیران ما آموزش لازم دارند و اگر این اتفاق نیفتد، امکان موفقیت وجود ندارد.
برای ما میگوید در سال ۵۶ زمانیکه در حال مطالعۀ محیط زیست بوده، با اینکه جمعیت خیلی کمتر از حال بود، تعدادی از کارشناسان خارجی گفتند تهران توانایی و تحمّل ظرفیت جمعیت همان زمان که حدود ۴ میلیون نفر بود را ندارد، حال که بیشتر از سه برابر افزایش یافتهاست، اوضاع خیلی وخیم است.
همچنین در همان زمان کارخانههایی که دیگر کارایی نداشتند از کشورهای اروپایی به ایران فروخته شدند که همانها سبب آلودگی شهر تهران شده بودند و این مسائل و مسئلۀ آلودگی هوایی که یک هواپیما ایجاد میکند و چندهزار برابر بیشتر از یک ماشین است را با شاه مطرح کردند و در همان زمان تصمیم طرح ایجاد کمربند (سبز) گرفته میشود. ولی از همان زمان آلودگی شروع شده بود. فعالیت و مطالعۀ ایشان تا زمان ایدۀ شکلگیری جمعیت و تعیین اسم آن تا سال ۱۳۷۲ که جمعیت زنان آلودگی با محیطزیست نام میگذارند شروع و ادامه پیدا میکند.
سال ۱۳۷۴ با مشقت و مشکلات فراوان با وزارت کشور، بالاخره انجمن را ثبت نموده و کار خود را با آموزش در مدارس، مهدکودکها و درختکاری اطراف تهران با بچهها و حتّی نابینایان از گردنۀ قوچک، سوهانک و … شروع میکنند. هر چند در آن زمان دولت نهالهای سوزنیبرگان را برای کاشتن داده بوده و موضوع اسیدیته شدن خاک و مؤثر نبودن در کاهش آلودگی هم توسط جمعیت گوشزد شده بود، ولی مؤثر واقع نشد.
از محلهای درختکاریشده توسط انجمن، منطقهای به اسم نابینایان نامگذاری شده و منطقهای دیگر هم وقتی خبر فوت همسرشان در روزنامه اعلام شد، حدود یکمیلیون درخت برای ایشان توسط جمعیت کاشته شد. درختانی نیز برای تولد فرزندان تازه به دنیا آمده، توسط جمعیت کاشته شده است.
هنوز هم فعالیتهای انجمن ادامه دارد، فعالیتها و پروژههای آموزشی زیادی در این سالها انجام شده و هنوز هم انجام میشود و انجمن در چندین استان کشور شعبههای فعال دارد.
از خانم ملّاح خواهش کردیم خاطرهای دیگر از دوران کودکی خود در طبیعت برای ما نقل کنند و ایشان از زمانی تعریف کردند که حدود ۷ یا ۸ ساله بودهاند.
«هفت یا هشتساله بودم که پدرم حاکم کرمانشاه شدند، زمانیکه سر کلاس بودم دنبال من میآمدند و خانواده را به طبیعت اطراف برای گردش میبرند، وقتی من را میبردند، مدیر و معلم خوشحال میشدند از اینکه از شیطنتهای من راحت شدند، گاهی چوبی که برای تنبیه داشتند را از پشت سر ناظم دزدیده و فرار کرده و بالای درختی میرفتم و خلاصه شیطنتهای کودکی من در حدّی بود که مدیر مدرسه به مادرم گفت این دختر نیست، پسر است.
در یکی از همین سفرها هنگامیکه نزدیک کرمانشاه رسیدیم، از پدر خواستم که راننده نگه دارد تا به تماشای کتیبۀ بیستون بروم و وقتی نگه داشت، چون بقیه کوچک بودند فقط من و امیر دویدیم به سمت کوه… متوجه شدیم که خواندن کتیبه کار ما نیست و فقط دور تپه دویدیم و پدر مدام فریاد زدند که برگردید. در حال برگشتن بودیم که ناگهان دیدم از سوراخی یک مار بزرگ بیرون آمد که چیزی هم به دهان داشت، متوجه نشدیم که چه بود و من فریاد زدم که امیر نمیتوانیم برگردیم چون مار هست.
نشستیم روی تختهسنگی که همانجا بود، داییجان برای ما گفته بود که هروقت در کوه مار دیدید، فوری بپرید بالای سر مار و پاییندست مار نباشید، چون مار خودش را روی شما پرت میکند. آن زمان رودخانۀ گلابدره برای داییجان بود و ما تمام تعطیلات را در کنار داییجان بودیم.
ما بیسر و صدا نشستیم و دیدیم که از آن لانه، مدام و پیوسته و در امتداد هم مار بیرون میآید. در واقع من و برادرم برای اولینبار میتینگ (جلسه) مارها را دیدیم ولی متوجه اینکه چه در دهانشان بود، نشدیم. ترتیب رفتن آنها با نظم بود و یکی از دیگری جلو نمیزد و این صحنه به قدری برای ما جالب بود که فقط تماشا کردیم و من دیدم که مار اوّلی به سوراخ بزرگ دیگری رفت.
به امیر گفتم: «این رفت توی سوراخ، بقیه هم میروند». حیرت کرده بودیم از سیستم جالب میتینگ اینها و پدر هم فریاد میزد که برگردید و ما هم نمیتوانستیم چیزی بگوییم، ولی وقتی رفتند ما دویدیم به سمت مادر و فقط خطاب به مادر فریاد میزدیم: «میتینگ مار! میتینگ مار!» و ناراحت بودیم چرا نتوانستیم بشماریم که چند تا مار بود».
در همینجا از برادرش امیرمنوچهر (حسینعلی ملّاح) یاد میکند که از بزرگترین مؤلّفان و پژوهشگران موسیقی، بهویژه موسیقی سنّتی ایران بودهاند.
در خاتمه صحبت از خانم ملاح درخواست میکنم که به عنوان مادر محیطزیست ایران، بر اساس تجربیات خودشان در این زمینه سخنی را با مردم ایرانزمین به اشتراک بگذارند.
ابیاتی از اشعار مولانا را که چه بودهایم و چه خواهیم شد، یادآور میشوم. مولانا عارفی است که ۷۰۰ سال پیش به چه زیبایی این را فهمیده، که ابتدا به اقلیم جماد پرداخته و سپس از جماد در نبات اوفتاد. این داستانیست که ما باید در مورد زندگانی انسانها بدانیم.
آمده اول به اقلیم جماد وز جمادی در نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کرد وز جمادی یاد ناورد از نبرد
از نباتی چون به حیوانی فتاد نامدش نام نباتی هیچ یاد
مُردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟
جملۀ ذرّات عالم در نهان با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامُشیم
چون شما سوی جمادی میروید مرحم جان جمادان چون شوید
باش تا خورشید حشر آید عیان تا ببینی جنبش جسم نهان
پارۀ خاک تو را چون مرد ساخت خاکها را جملگی شاید شناخت
بعد هم این متن را برای صنوبر به یادگار نوشتند:
«با سپاس از مجلّۀ صنوبر
از من میخواهیدکه به عنوان یک مادربزرگ صدساله با مردم وطنم صحبت کنم.
میخواهم به این نازنینانمان بگویم:
همگی بیایید فکر کنیم؛ که هستیم، از کجا آمدهایم و چه وظیفهای داریم.
در طبیعت بگردیم، ببینیم که ما هم از همان خاک هستیم پس زمین را ارج بداریم و از نابودی و ویرانی آن جلوگیری کنیم».
منتشرشده در فصلنامۀ صنوبر، سال اول، شمارۀ دوم، ص ۴ تا ۱۳.