حفاظت؛ محیط‌‌ بان… و دیگر هیچ؟!

نگاه ریشه‌یابانه به چالش‌های محیط بانی در ایران

حمیدرضا میرزاده

درست همان زمانی که درگیری محیط بان و متخلّفان خونین می‌شود، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی پر از بحث‌ها و جدل‌هایی می‌شود که چند روزی هم بیشتر دوام ندارند. گاهی قربانی درگیری، متخلّفان هستند که جان خود را از دست می‌دهند و در این صورت بحث‌ها به سوی ضرورت حمایت قضایی از محیط بان می‌رود و گاهی برعکس، این محیط‌ بان است که یا در درگیری دچار جراحت و نقص عضو می‌شود یا جان خود را از دست می‌دهد؛ در این حالت صدای غالب رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، لزوم به‌روزرسانی تجهیزات و سلاح و وسایل نقلیۀ محیط بانان است.

در هر حالتی که باشد، ظاهراً درگیری محیط بان و متخلّف اجتناب‌ناپذیر تلقی و «حفاظت» به مثابه‌ یک «جنگ» پنداشته می‌شود که ارزش آن در خونی است که ریخته می‌شود! در این جنگ یک ‌سو حقّ مطلق و دیگری باطل مطلق شناخته می‌شود و قربانی راه حق ارزشمند و والاست و قربانی راه باطل مذموم و بی‌ارزش. گویی متر و معیار ارزشمندی، جان و سلامت است که از دست می‌رود و سوژه‌ی اصلی مدّت‌هاست به دست فراموشی سپرده شده است.

سوژۀ اصلی این چالش از ابتدا طبیعت بود. هدف آن بود که سهم همه‌مان از طبیعت عادلانه باشد، نه همه‌مان که امروز هستیم، آن‌ها که فردا می‌آیند هم باید طعم این عدالت را بچشند. چون تنها دارایی مادی قابل اتکای بشر همین طبیعت است و بس. امروز به درستی می‌دانیم که نیازهای بشر بسیار فراتر از توان طبیعت است و اگر برنامه‌هایی حساب‌شده برای حفاظت از اندوخته‌های طبیعی نداشته باشیم، به زودی نظاره‌گر از دست رفتن تمامی این اندوخته خواهیم بود؛ همانند بسیاری از عرصه‌هایی که روزگاری دست‌نخورده و مولّد بوده‌اند و حالا از آن‌ها تنها ویرانه‌ای به جا مانده است.

شاید راه را اشتباه رفته‌ایم

اما شاید راه «حفاظت» را اشتباه رفته‌ایم یا دست‌کم چیزی را در این راه فراموش کرده‌ایم. قرار بود حفاظت به زندگی بهتر و بقای بیشتر ما و تمام زیستمندان بیانجامد اما ظاهراً چنین نشده و افرادی از جامعه جان و سلامت خود را در این میان از دست داده‌اند. ریشۀ این پارادوکس در کجاست؟ آیا این وقایع تلخ، هزینه‌های طبیعی یک برنامه‌ی حفاظت به شمار می‌روند؟ اگر چنین است، آیا آوردۀ این حفاظت قابل قبول است؟ یا اینکه باید راه دیگری را می‌رفتیم تا چالش این‌چنین تلخ نباشد؟

آنچه تحت عنوان آسیب به طبیعت و محیط‌ زیست شناخته می‌شود، در قریب به اتفاق موارد، ریشه در تأمین نیازهای مادی و غیرمادی انسان دارد. هر درختی که قطع می‌شود، هر عرصه‌ای که تغییر کاربری می‌یابد، هر سدّی که روی رودخانه‌ای احداث می‌شود و هر معدنی که به بخشی از یک زیستگاه طبیعی آسیب وارد می‌کند، مستقیم یا غیرمستقیم در خدمت پاسخ به نیازی در جامعۀ انسانی است. در واقع آنچه امروزه تخریب محیط‌زیست نامیده می‌شود تبعات رفع نیازهای انسانی است که به صورت کنترل‌نشده و نامتوازن به طبیعت تحمیل شده است. نیازهایی که بخشی از آن به حق و حیاتی و بخشی از آن زیاده‌خواهی است.

فلسفۀ وجود برنامه‌های حفاظت طبیعت، مدیریت این رفع نیاز است. به گونه‌ای که با استفاده از روش‌های هوشمندانه، کارا و انعطاف‌پذیر نیازهای جامعه بدون وارد شدن آسیب‌های جبران‌ناپذیر به طبیعت تأمین شود تا بتوانیم مدّت‌زمانی طولانی به این نیازها پاسخ بگوییم. به بیان دیگر، هدف برنامه‌های حفاظت جلوگیری از دسترسی به منابع طبیعی نیست، بلکه مدیریت صحیح بهره‌برداری از این منابع است. پس در این هدف‌گذاری، تنها توجه به منبع اصلی کافی نیست بلکه توجه به نیاز جامعه‌ی انسانی و هماهنگ‌سازی این تأمین نیاز با وضعیت منابع مهم‌ترین اصل به شمار می‌رود.

آنچه در کشور ما رخ داده وضع قوانین و مقرّراتی برای حفاظت است که در زمانۀ خود پیشرو بوده‌اند اما با گذشت زمان و تغییر سبک زندگی، نیازهای جامعه و شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور قوانین و برنامه‌ها تغییر قابل توجهی پیدا نکرده‌اند. به این شکل که رفته‌رفته با فاصله گرفتن تصمیمات توسعه‌ای کشور از ملاحظات محیط‌ زیستی نوعی بی‌عدالتی خصوصاً برای جوامع روستایی و عشایری شکل گرفته است. این بی‌عدالتی به اشکال مختلف نظیر ضعف در دسترسی به منابع اقتصادی پایدار، ضعف در پوشش خدمات سلامت، رفاهی و غیره نمود یافته است.

شکاف میان مدیریت و جامعۀ محلّی در نقاطی به اوج رسیده که جامعه ارتباط مستقیمی با طبیعت دارد و به اشکال مختلف در تلاش برای تأمین نیاز خود و دسترسی به سود اقتصادی مناسب و پایدار از طریق بهره‌برداری از طبیعت است. در چنین شرایطی است که کشمکش میان دولت و جامعه‌ی محلّی به اوج می‌رسد و برخی واقعیات فرهنگی و اجتماعی در برخی جوامع بومی به این کشمکش دامن می‌زند.

دامداری که برای چرای دام به صورت غیرقانونی وارد مراتع می‌شود، فردی که درختان ارزشمند بلوط را قطع می‌کند و از آن ذغال برای فروش می‌سازد، شکارچی غیرمجازی که برای فروش گوشت اقدام به شکار غیرقانونی می‌کند، همگی در صدد رفع نیازهای خود هستند؛ نیازهایی که یا در روند توسعۀ کشور مغفول مانده یا توزیع ناعادلانۀ منافع حاصل از توسعۀ کشور این جوامع محلّی کوچک و نیازهایشان را به حاشیه رانده است. حتّی آن شکارچی غیرمجاز محلّی که به دلایل غیرمادی سعی در انجام شکار غیرقانونی دارد نیز به گونه‌ای دیگر محصول همین توسعۀ نامتوارن و توزیع ناعادلانۀ منافع است.

از طرفی برخی امکانات که در دسترس عموم قرار گرفته نیز خود به چالشی برای حفاظت تبدیل شده است؛ به عنوان مثال در موضوع شکار غیرمجاز، وجود سلاح‌ها و مهمات شکاری در اختیار تعداد زیادی از مردم، بدون توجه به وضعیت و جمعیت حیات‌وحش به علاوه برخی نقایص در قوانین مربوط به حمل و نگهداری و خرید و فروش این سلاح‌ها، نیازها و علایق جدیدی را رقم زده که حتّی بخشی از جامعۀ شهرنشین را نیز در این چالش حفاظت دخیل می‌کند.

اما برنامۀ حفاظت از طبیعتی که پیگیری می‌شود، توجه خاصی به این نیازها و واقعیات ندارد. این برنامه افرادی را به کار گرفته و مسئولیت حفاظت از طبیعت را بر عهده‌ی آن‌ها گذاشته است. آن‌ها مجبورند از ۱۷میلیون هکتار عرصه‌های حفاظت‌شدۀ کشور پاسبانی کنند در حالی که نیازها و انگیزه‌ها برای بهره‌برداری از طبیعت کشور روزبه‌روز رو به افزایش است، انگیزه‌هایی که شرایط اقتصادی کشور به آن دامن می‌زنند. درست در همین نقطه است که چالش حفاظت بالا می‌گیرد و تکیۀ صرف بر قدرت بازو و اسلحۀ محیط بانان تلقّی جنگ از فرایند حفاظت را به وجود می‌آورد.

مادامی‌ که انگیزه‌های مادی و معنوی جامعه در ارتباط با طبیعت شناخته نشود، توان سرزمینی محاسبه نشود و در برنامه‌ای همه‌جانبه، حساب‌شده و البته انعطاف‌پذیر راه‌های تأمین این نیازها بدون آسیب رساندن و تخریب طبیعت بررسی و اجرا نشود، حفاظت تبدیل به جنگی می‌شود که از همه طرف قربانی می‌گیرد و آتش جنگ را شعله‌ورتر خواهد کرد.

محیط بان، قربانی روش‌های ناکارآمد حفاظت

آنچه امروز در کشور رخ می‌دهد مجادلۀ تلخ و خونین فرزندان سرزمین با یکدیگر است؛ سرزمینی که برنامه‌ریزانش فراموش کرده‌اند منشاء تمامی پیشرفت‌هایمان از طبیعت است و تصمیم‌گیری عقلایی و هوشمندانه برای سرنوشت اندوخته‌های طبیعی‌اش را به دست فراموشی سپرده‌اند. در این میان حتی تلاش‌ها برای مراقبت از همین عرصه‌های ارزشمند طبیعی نیز آن کارآمدی‌ای را که انتظارش را داریم نداشته است.

محیط‌ بان قربانی روشی ناکارآمد برای حفظ طبیعت است که حفاظت را تنها در برخورد با متخلّف خلاصه کرده است. برنامه‌های اقتصادی خرد، توجه به انگیزه‌های غیرمادی، مشارکت‌جویی در حفظ عرصه‌ها و هم‌راستاسازی منافع حفاظت با منافع جامعه خلأهای بزرگ این روش حفاظت هستند. خلأهایی که وزنه‌های سنگین نبودن‌شان بر دوش محیط‌ بان است و ما با خیال خام خود، با پیگیری وضعیت پرونده‌ی شهادت و جانبازی محیط بانان و قوی‌تر کردن سلاح سازمانی و خودروها، سعی داریم کمی از این بار سنگین بکاهیم؛ اشتباه، روی اشتباهی دیگر!

آن روزی که درک کنیم «حفاظت» یک فرایند مدیریتِ عادلانه و پایدار منابع سرزمینی است و تلقی «جنگ» از آن یک اشتباه مهلک است، آن روزی که بفهمیم هر تیری که برای حفاظت از طبیعت به طرف انسانی شلیک می‌شود بیانگر یک کم‌توجهی و کوتاهی در مدیریت و برنامه‌ریزی صحیح و هوشمندانه است، آن روز است که احتمالاً ابتدای راه حفاظت پایدار ایستاده‌ایم. غیرت، شجاعت، قدرت و تلاش محیط‌ بان تمام آن چیزی نیست که برای حفاظت احتیاج داریم، تنها بخشی از ده‌ها نیاز ما برای یک حفاظت پایدار و عادلانه است.

 

پانویس:

عنوان مطلب برگرفته از کتاب مشهور زندگی، جنگ و دیگر هیچ اثر «اوریانا فالاچی» روزنامه‌نگار و نویسندۀ فقید ایتالیایی است.

 

منتشرشده در فصلنامۀ صنوبر، سال پنجم، شمارۀ دوازدهم، ص ۴ تا ۸.

پیام بگذارید